eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.8هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
46.5هزار ویدیو
242 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_چهارصد_و_پنجاه_و_نه - چه معامله ای؟ - ا
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا (88) پرهام نگاه دوباره ای به برگه درون دستش انداخت. برگه دادخواست طلاقی که امروز صبح پستچی به شرکت آورده بود. با عصبانیت برگه را مچاله کرد و روی زمین انداخت. یک هفته بود که هیچ خبری از سها نداشت. سها آب شده بود و به زمین رفته بود. نه به آتلیه رفته بود و نه به خانه ی پدرش. حتی به خانه آن دوستش نهال هم نرفته بود. فربد و ترانه هم از سها خبری نداشتند. در این یک هفته تمام سعی اش را کرده بود، کسی متوجه گم شدن سها نشود. می خواست سها را پیدا کند و قبل از این که کسی چیزی بفهمد، او را به خانه برگرداند. ولی حالا این دادخواست طلاق همه کارها را خراب کرده بود. این دادخواست یعنی سها آن قدر از دستش عصبانی بود که دیگر عکس العمل خانواده ها برایش مهم نبود و می خواست در هر شرایطی از او جدا شود. ولی پرهام باز هم امید داشت که اگر با سها حرف بزند، بتواند او را مجاب به برگشتن کند. مصمم بود هر جوری شده سها را به خانه برگردادند. این دفعه به خاطر شرکتش یا ترس از عکس العمل پدرش نبود که می خواست سها برگرداند.بلکه به خاطر شیدا بود. می خواست به شیدا نشان دهد با تمام کاری که انجام داده ولی باز سها با او مانده است. حالا بیشتر از هر چیزی برایش مهم بود، بازنده این بازی نباشد. نمی خواست از شیدا شکست بخورد. حس حقارتی که شیدا به او داده بود، آنقدر زیاد بود که حاضر بود برای گرفتن انتقام دست به هر کاری بزند. می دانست شیدا هر جای عالم که رفته باشد او را زیر نظر دارد. باید سها را برای خودش نگه می داشت و به شیدا نشان می داد که بود و نبودش اصلاً اهمیتی ندارد. از جایش بلند شد و از شرکت بیرون رفت تا دوباره به دنبال سها بگردد. تنها جایی که فکر می کرد بتواند سر نخی از سها پیدا کند، آتلیه بود. سها بلاخره مجبور بود به آتلیه بیاید. ماشین را کمی دورتر از آتلیه پارک کرد و از ماشین پیاده شد. اصلا دوست نداشت آن پسره شروین متوجه اختلافش با سها بشود، مطمئناً اگر شروین می فهمید سها وسایلش را جمع کرده، از خانه رفته و تقاضای طلاق داده، برای خودش خیال بافی می کرد و سعی می کرد خودش را به سها نزدیک کند و این مسئله خون پرهام را به جوش می آورد. ... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺