eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
928 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
33.9هزار ویدیو
117 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_چهارصد_و_شصت_و_چهار (89) نیم ساعتی بود
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا هنوز درست روی صندلی ننشسته بود که صدای اعتراض ها بلند شد. اول از همه پدرش بود، که با لحن طلبکارانه ای پرسید: - حاج صادق چی می گه؟ یعنی چی که وسایلتون جمع کردی و از خونه پرهام اومدی بیرون. مگه زندگی مسخره بازیه؟ مگه تو بزرگتر نداری؟ صدای پدرش بلند تر شد، حالا فریاد می زد: - تقاضای طلاق دادی؟سرخود شدی؟ رفتی وسیله جمع کردی؟ کجا رفتی. هان؟ آبرو نداری تو؟ از عصبانیت در جایش نیم خیز شد. حاج صادق لاالله الا الهی گفت و رو برگرداند. مامان شیرین دستش را روی بازوی پدرش گذاشت و گفت: - آروم باش، خدای نکرده دوباره سکته می کنی. و نگاه پر از خشم و کینه ای به سها انداخت و گفت: - خجالت نمی کشی تو؟ نمی گی بابات چطوری باید بعد از این بی آبروی سرش و جلوی در و همسایه بلند کنه؟ فاطمه خانم لبهایش را به هم فشار داد و گفت: - فکر می کردم دختر خوبی هستی؟ رو سرت قسم می خوردم. این بود جواب خوبیای ما. مگه چی تو زندگیت کم داشتی که این طور با آبروی ما بازی کردی؟ پسر بیچاره من رو تخت افتاده. تو رفتی خونه و زندگیش و بار زدی و با خودت بردی؟ این رسمشه؟ مامان شیرین بود که پی حرف فاطمه خانم را گرفت: - وقتی برای انداختن چهار تا عکس شب تا صبح تو این مجلس و اون مجلس باشی. همین می شه دیگه. معلوم نیست با چه آدمای نشست و برخواست کردی که به این جا رسیدی. پدرش در حالی که با دست قفسه سینه اش را ماساژ می داد، گفت: - به خدا که من راضی نبودم تو آتلیه بزنی ولی چیزی نگفتم. گفتم دیگه اختیارش دست شوهرش. درست نیست من تو زندگیشون دخالت کنم. چه می دونستم این طوری با آبروم بازی می کنی. مامان فاطمه گفت: - حالا که با پول پسر من آتلیه زدی، فیلت یاد هندوستون کرده. خدا می دونه کی زیر پات نشسته که چوب حراج زدی به زندگیت. صدایش رنگ گریه گرفت: - بیچاره پرهام. چی کشیده این چند روزه. حتی نیومد بگه تو چیکار کردی. خدا لعنتت کنه که با آبروی پسر من بازی کردی مامان شیرین اخمی کرد و گفت: - اصلاً این چند روز کجا بودی؟ اگه با شوهرت مشکل داشتی چرا نیومدی خونه بابات. خونه گرفتی رفتی که هر غلطی دلت خواست بکنی و کسی هم خبر دار نشه. پدرش بود که دوباره فریاد زد: - غلط کرده. مگه دختر تنها زندگی می کنه. اون قدر بی غیرت نشدم که بذارم دخترم تک و تنها زندگی کنه. برمی گردی میای خونه تا تکلیفت روشن بشه. ... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺۰