eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.9هزار دنبال‌کننده
24.4هزار عکس
46.6هزار ویدیو
242 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_چهارصد_و_هفتاد_و_پنج ترانه که ضربان قلب
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا فربد که عصبی شده بود با صدایی که سعی می کرد به فریاد تبدیل نشود، گفت: - چرا مهمه. خیلی هم مهمه. با قدم بلندی فاصله بین خودش و ترانه را از بین برد و درست در یک قدمی ترانه ایستاد و با لحن آرام تری ادامه داد: - ببین ترانه می دونم اون روز حماقت کردم. باید وقتی گردنبند و بهم دادی می ایستادم و ازت توضیح می خواستم. اونقدر به غرورم برخورده بود که حتی حاضر نشدم ازت بپرسم چرا این کار رو می کنی. - حتی کنجکاو نبودی که ببینی دختری که چهار ساله عاشقانه دوستت داشت چرا یه دفعه داره همه چیز و بهم می ریزه و می ره. چطور انتظار داری به عشقت اعتماد کنم وقتی حتی حاضر نشدی یه قدم برای نگه داشتنم برداری. - احمق بودم. می فهمی احمق بودم. یه احمقِ مغرورِ ازخود راضی. ولی قبول کن تو هم مقصر بودی که بدون هیچ توضیحی رابطه رو به هم زدی. - چطور توقع داری بعد از حرفهای مادرت تو این رابطه می موندم. چطور توقع داری وقتی فهمیدم فقط یه جایگزینم و تو از من برای فراموش کردن عشق از دست رفتت استفاده کردی، بازهم تو این رابطه بمونم. فربد من دستمال کاغذی نیستم که اجازه بدم برای پاک کردن اشکات ازم استفاده کنی. - ترانه من هیچ وقت در مورد تو همچین فکری نکردم. تو تنها دختری بودی که من عاشقش شدم و هنوزم عاشقت هستم. هیچ وقت، هیچ کس غیر از تو توی زندگیم نبوده. این و بفهمم ترانه. مامانم دروغ گفته. به خدا دروغ گفته ترانه سر پایین انداخت و گفت: - چرا باید حرفات و باور کنم. - بهت ثابت می کنم. ترانه سکوت کرد. فربد از سکوت ترانه استفاده کرد و ادامه داد: - خواهش می کنم بیا با هم حرف بزنیم. بیا اشتباهی رو که یه سال پیش کردیم و دوباره تکرار نکنیم. ترانه یاد حرف سها افتاد. او هم گفته بود با هم حرف بزنید. فربد آرام زمزمه کرد: - خواهش می کنم ترانه. بیا یه فرصت دیگه به هر دو مون بده. من هنوز عاشقتم و می دونم تو هم دوستم داری. باشه ای که از بین لبهای ترانه بیرون آمد، مثل نسیم خنکی بر جان فربد وزید. چشم هایش از اشک شوق پر شد و لبهایش به خنده باز شد. آرام زمزمه کرد: - ممنون عزیزم که دوباره بهم اعتماد کردی. ترانه قیافه مغروری به خودش گرفت و گفت: - فقط قبول کردم حرف بزنیم. همین. فربد به پهنای صورتش خندید و گفت: - نمی دونی چقدر دلم برای لجبازیات تنگ شده بود. ... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺