کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️🔥بیراه عشق❤️🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_چهارصد_و_پنجاه_و_شش سها به آشپزخانه رفت
꧁❤️🔥بیراه عشق❤️🔥꧂
بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا
#بیراه_عشق
#پارت_چهارصد_و_پنجاه_و_هفت
تازه وقتی همه چیز جمع شد و سوار بر ماشینش به دنبال ماشینهای حمل اثاثیه راه افتاد، توانسته بود، نفس راحتی بکشد.
آزیتا بعداً به آنها پیوست. سیامک آدرس خانه ی جدید سها را برای آزیتا فرستاده بود و از او خواسته بود، برای کمک به خواهرش بیاید. نمی خواست سها با آن حالش شب را تنها بماند. خوب می دانست وقتی زنی این طور اسباب و اثاثیه اش را جمع می کند و از خانه و زندگیش بیرون می زند، حتماً به آخر خط رسیده وگرنه زنها تا آخرین لحظه برای حفظ زندگیشان می جنگند.
سها بلاخره کارتونی را که چای ساز در آن بود، پیدا کرد. چای ساز را بیرون آورد و پر از آب کرد و به برق زد. خیره به آب درون چای ساز به فردایی فکر کرد که باید به خاطر کارش به همه حساب پس بدهد. لبخند تلخی زد و چشم بست. کاش می توانست پاک کنی بردارد و تمام قسمتهای تلخ و زشت زندگیش را پاک کند.
سیامک وارد آشپزخانه شد و گفت:
- آبجی سها، همه چی رو اوردیم بالا. دیگه چیزی نمونده.
سها به سمت سیامک برگشت و با لبخند حق شناسانه ای گفت:
- نمی دونم چطور ازت تشکر کنم. واقعاً در حقم برادری کردی. بدون تو و دوستات محال بود بتونم این کار رو بکنم.
- اولاً که وظیفه بود. دوماً در مقابل کاری که تو برای من کردی این هیچی نیست. این منم که تا آخر عمر مدیونتم.
لبخند سها پر رنگ تر شد. داشتن یک حامی چقدر خوب بود، کسی که بدون هیچ انتظاری کمکت کند. کارت بانکیش را که از قبل از داخل کیفش بیرون آورده بود به سمت سیامک گرفت و گفت:
- دوستات و ببر اون رستوران سر خیابون بهشون شام بده. دستمزدشون هم حساب کن.
سیامک اخمی کرد و گفت:
- کارتت و بذار تو جیبت. دوستای من مرامی کار می کنن برای پول کار نمی کنن.
- بنده های خدا این همه زحمت کشیدن. نمی شه دست خالی فرستادشون که زشته.
- شما کارت نباشه. من خودم می دونم و رفیقام.
سها تسلیم شده، گفت:
- پس لااقل به حساب من ببرشون رستوران.
سیامک باشه ای گفت. سها قدمی جلو گذاشت و دوباره کارت بانکیش را به سمت سیامک گرفت و گفت:
- بگیرش، خواهش می کنم. من و بیشتر از این شرمنده خودت نکن.
سیامک با اکراه کارت را از سها گرفت. سها لبخندی زد و رمز کارت را به سیامک داد. سیامک با اخمی روی پیشانی به سمت در رفت. آزیتا از داخل اتاق خواب داد زد:
- سیا برای ما هم غذا بگیر.
#ادامه_دارد...
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺