eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
928 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
33.9هزار ویدیو
117 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا #بیراه_عشق #پارت_چهارصد_و_چهل_و_نه پرهام که از دیدن شیدا
꧁❤️‍🔥بیراه عشق❤️‍🔥꧂ بـنـــ﷽ـــام خــ💖ــدا سها با خستگی در خانه را باز کرد. با دیدن کفشهای کوچک زنانه ای که جلوی در افتاده بود، اخم کرد و گوش ایستاد. صدای نازک دختری از اتاق خواب می آمد. نفسش بند آمد. آهسته به سمت اتاق رفت. در اتاق باز بود. پرهام وسط اتاق ایستاده بود و شیدا را که تاب سفید رنگی به تن داشت و موهای طلایی اش را بالای سرش جمع کرده بود، در آغوش گرفته بود. شیدا زیر چشمی نگاهی به سها کرد، لبخندی بر لب آورد و خودش را روی پنجه پا بالا کشید و لبهای سرخش را روی لبهای خوش فرم پرهام گذاشت. پرهام چشم بست و با لذت بوسه داغ شیدا را جواب داد. دلش برای شیدا تنگ شده بود. شیدا سرش را عقب کشید و با لبخند به سها نگاه کرد. پرهام رد نگاه شیدا را گرفت و چشم در چشم سها، خشکش زد. سها پوزخندی زد و روی پا چرخید و از خانه بیرون رفت. حالا معنی نگاه عجیب نازلی را می فهمید. به سرعت به سمت پله ها دوید و بی توجه به فریادهای پرهام خودش را به پشت بام رساند. قلبش به شدت می زد و نفسش بالا نمی آمد. نمی توانست این همه وقاحت را هضم کند. این همه پستی، این همه دنائت. چرا پرهام این کار را با او کرد. چرا این طور تحقیرش کرد. بغض توی گلویش، راه نفسش را بند آورده بود. او فقط یک چیز از پرهام خواسته بود. یعنی آن قدر سخت بود که حریم زندگی او را آلوده نکند. پرهام را نمی بخشید، هیچ وقت نمی بخشید. تا روزی که زنده بود، پرهام را نمی بخشید. پرهام عصبی شیدا را به کناری انداخت و به دنبال سها دوید. رو دست خورده بود. شیدا بازیش داده بود. از قصد آمده بود تا رابطه او و سها را بر هم بزند. باید سها را پیدا می کرد. باید برایش توضیح می داد. باید به او می گفت که گول شیدا را خورده. به سمت آسانسور دوید، آسانسور توی همان طبقه متوقف بود. سها با آسانسور نرفته بود. پله ها را دو تا یکی پایین آمد تا خودش را به سها برساند. نباید می گذاشت سها برود. ولی سها نبود. در خانه را باز کرد و وارد خیابان شد. به دو طرف خیابان نگاه کرد. اثری از سها ندید. محکم به پیشانیش کوبید چقدر احمق بود، سها حتماً با ماشین می رفت. به سرعت به سمت پارکینگ دوید. ولی سها توی پارکینگ هم نبود. ... @Dastanyapand 📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺