فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا
🎥 تا حالا به #چادر اینجوری نگاه کردی؟
📌 نگاه به چادر با زاویه دید متفاوت
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا.
برای خواهرانی که ، میگن میخواهیم "مدافع حرم" باشیم☺️؛میگم.... :
میدونی مخفف #چادر چیه⁉️👇👇👇
#چهــره_آسمانـی_دختر_رسول_الله
(صلوات الله علیه و آله
خواهرم.....
آره با توام!☺️🌹
جنگ هنوز ادامه داره . . .😞💥
فقط این بار تویی ک خط مقدم جبهه ای!😎🌹
یه وقت....
شرمنده ی باکری ها و همت ها نشی😔
نمیخواد خون بدی❗️نمیخواد جون بدی❗️
چادرت رو سفت بچسب‼️
همین وسلام✋❤️
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍پردهبرداری و افشای سناریوی منافقین حامی #مهسا_کومله برای خرابکاریهای مسلحانه خیابانی
🔴 پیشاپیش از انتشار این کلیپ عذرخواهی میکنیم
🔻ببینید تا:
1⃣ تا دشمنی و نفرت دشمن از چادر ببینید.
2⃣ بپرسید راز این نفرت و دشمنی چیست؟
🔹مگر خودشان نمی گفتند این فقط یه تکه پارچه است !!
3️⃣ خواهر بزرگوارم بیش از گذشته قدر وارزش #چادر را بدانیم..
4️⃣ نسبت به سناریوی دشمن (تحریک احساسات؛ انباشت نفرت؛ جرقه زنی؛ تکرار اغتشاشات) هوشیار باشیم
⏳️ ۵ دقیقه
✍این کلیپ را نشان کسانی بدهید که هنوز در خواب خرگوشیاند آنهایی که جدال دوقطبی واقعی حقوباطل را در کف خیابانها نمیبینند یا نمیخواهند ببینند!
باید برای مردم تبیین شود که دشمن چگونه میخواهد از طریق نفوذ شناختی، بدنهی انقلابی را ترغیب به عقبنشینی و تفریط، همزمان جریان ضدانقلاب را جسور به حمله و افراط کند!
در این جدال، اگر قطب باطل فرصت جولان پیدا کند، چادر که هیچ، مطمئن باشید اجازه نخواهد داد حتی روسری روی زنهاوبچههایمان بماند و تا پای تخریب تمام مظاهر دینی به پیش خواهد رفت!
از این نادان متشکریم که با حرفهای رادیکال خود باعث هوشیاری بیشتر بدنهی انقلابی میشود؛ البته که ما هنوز انتقام آرتین و آرمانهایمان را نگرفتهایم و بغض فروخفتهای داریم!
به نادان هم توصیه میکنم تا روز فرارسیدن مرگ سگی، قرصهای اعصباش را بموقع مصرف کند و زنش را از ترس نفوذی بودن، حبس خانگی نکند!👍
#جوانی
#امید_نادان
#چادر
#زن_باحیای_ایرانی
#حجاب
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
⚘فروارد کنید⚘
🏴⃟✍჻ᭂ࿐✰📓
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
👌 #ولایت پذیری قهرمان ملی ایران...
💚 مقام معظم رهبری فرمودند:
«من سجدهی شکر به جا آوردم که شما #با_چادر
روی سکو رفتید.»
👥 مسئولین فدراسیون جودو گقتند:
این کار شما، برای ما خیلی #بد شده است‼️
🌹#خانم_سمیه_حیدری،
اولین بانوی مدال آور در رقابت های #جهانی
در رشتهی جودو:
🏆موقع اهدای جوایز مسابقات آسیایی کره جنوبی،
مسؤولان تشریفات کره جنوبی به من گفتند:
#گرمکن_بپوش وروی سکو برو!
من همانجا گفتم:
#چادرم_را_بیاورید؛من با چادر روی سکو می روم👏
👥گفتند: نه
باید گرمکن بپوشید
من گفتم اصلا برای من مهم نیست روی سکو بروم یا نروم؛
مهم این است که با #چادر روی سکو بروم.
۲۰ دقیقه ای طول کشید ودر نهایت چون همه منتظر بودند ونگران که چه اتفاقی افتاده،
گفتند: هر چی می خواهد به او بدهید که سریع برود روی سکو.البته در نهایت
#چادرم را آوردند و من با چادر رفتم روی سکو.💐
🌹وقتی از سکو پایین آمدم و رفتیم هتل،
متوجه شدم در هتل جلسه ای تشکیل شده ودبیر کمیته ملی المپیک به مسؤولین فدراسیون جودو #اعتراض_کرده که چرا فلانی با #چادر روی سکو رفته است!
مگر با چادر مسابقه داده!
برای جمهوری اسلامی خیلی #بد شده است‼️
بعد در اتاق را زدند و گفتند:
که این کار شما، برای ما خیلی بد شده است و فدراسیون جودو را زیر سؤال بردید‼️
چرا این کار را کردید⁉️
🌴 امیرالمومنین علی علیه السلام :
« شبيه ترين مردم به #پيامبران_الهى،
كسى است كه در بيان حقّ، گوياتر و در #عمل_به_حقّ، صابرتر باشد.»🍃
📚غرر الحكم /حدیث ۳۱۷۲
🖌#پی_نوشت:
گوساله های یهود در همه ی ارکان مملکت نفوذ کردند اینان نه هویت دارند نه فرهنگ نه مذهب نه ملت
-نگیر از سرم سایه چادرت را
-پناهی از این خیمه بهتر ندارم..🖤
#حجاب #چادر #حضرت_زهرا س
⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌸🍃
#داستان_یا_پند
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
🇮🇷⃟👌჻ᭂ࿐♡🌸🍃
#به_عشق_خدا_تا_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺 رمــــــ📚ـــــان 🍃💞از جهنــ🔥ــم تا بهشـــــ🌈ـــــت💞🍃 #عاشقانه_مذهبی #قسمت_چهل_و_پنجم 💖ب
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
رمــــــ📚ـــــان
🍃💞از جهنــ🔥ــم تا
بهشـــــ🌈ـــــت💞🍃
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_چهل_و_ششم
دو روز از اومدنمون میگذشت
و من تقریبا با امیرعلی صمیمی شده بودم، پسر خوبی بود، حرفاش به آدم آرامش میداد دلم میخواست بیشتر باهاش صمیمی بشم چون 4 سال هم از من بزرگتر بود میتونست به عنوان دوست راهنمای خوبی برام باشه
الان دیگه میدونستم که اونم تنها آرزوش اینه که بره سوریه😕 که پدرش اجازه نمیده و جرات بیانش رو هم پیش مادرش نداره و فعلا پشیمون شده ؛
اما من نمیتونستم، من از وقتی خبر شهادت محمد مهدی رو شنیدم بیشتر هوایی شدم.😢
دوست صمیمیم که رفتنش با خداحافظی پشت تلفن صورت گرفت و انقدر یه دفعه ای و سریع رفت که حتی فرصت نکردم برای آخرین بار ببینمش.
.
.
باورم نمیشد که امروز روز آخر باشه،
این یه هفته انقدر زود اما شیرین و دلچسب گذشت که واقعا جدا شدن از اینجا رو برام سخت کرد،😣😢
جایی که ذره ذره خاکش متبرک به خون مردهایی بود که رفتن تا مردم این خاک و بوم شب ها بدون استرس و دلهره اینکه ممکنه صبح دیگه عزیزانشون پیششون نباشن سر به بالشت نزارن،
#رفتن که کسی #جرات نکنه #چادر از سر #بانوهای_سرزمینم بکشه ،
رفتن و هیچ وقت برنگشتن ، رفتن و هزاران مادر ، همسر و فرزند لحظه خاکسپاری عزیزترینشون رو دیدن ، رفتن و خیلی از خانواده هنوز چشم به راه خبری از گمشدشون هستن.
اینجا زمین هاش با خاک پوشیده نشدن ، با طلایی پوشیده شدن که از مردای بی ادعا اون روزا درست شده. هزاران پیکر مقدس هنوز هم زیر این خاکا بودن و میشنیدن، حرفاتو ، دردودلاتو و بابت هردعایی که میکردی آمین میگفتن به گوش آسمون ؛
و حالا دل کندن از اینجا چقدر سخت بود،
اونم برای منی که باید برمیگشتم جایی که هرچقدر هم به اعتقاداتم توهین میشد نباید لام تا کام حرف میزدم. 😥
کنار سیم خاردارا نشستم رو زمین و سرمو گذاشتم رو زانوم و رها کردم بغضی رو که خیلی وقته با سماجت تمام من رو رها نمیکرد.😭
محمدجواد_امیر، دارن راه میوفتن داداش، یا خودت بیا اتوبوسا رو چک کن یا اگه حالت خوب نیست بده من لیست هارو.😒
بدون هیچ حرفی و حتی بالااوردن سرم، لیست هارو به طرفش گرفتم و خوشحال شدم از اینکه دوستم درکم میکرد ،
الان هیچ چیز جز آرامش حضور شهدا نمیتونست حالمو خوب کنه، حضوری که من با همه وجودم حسش میکردم .
گفتم و گفتم ، از همه چی ، شرح همه زندگیم رو ، زندگی که برای من محکمه و زمینی که برام حکم قفس داشت.
یه دفعه دستی روی شونم نشست ، برگشتم عقب، امیرعلی بود،
_میتونم مزاحم خلوتتون بشم
انقدرم حالم بد بود که نتونم جوابشو بدم ، اونم درک کرد و بزون هیچ حرفی نشست کنارم .
امیرعلی_ تا حالا به این فکر کردی که خیر خدا تو چی میتونه باشه؟ به این که شاید این کار خداپسندانه برای تو خیر توش نباشه. البته شایدم باشه ، ولی بدون اگه خیر باشه هروقت صلاح بدونه، حتی اگه زمین به آسمون بره، آسمون به زمین بیاد خودش تورو راهی میکنه. حالا هم با اجازه به درد و دلت برس . التماس دعا😒😊
امیرعلی رفت ولی ذهن من درگیر حرفاش شد، حرف هایی که مثل این یه هفته لبریز از آرامش بود،
👈چرا من هیچوقت به این فکر نکرده بودم ؟
به اینکه خواست پروردگارم چیه.
به اینکه این شاید خیری توش نباشه .
به اینکه اگه خدا بخواد حرف کسی اهمیت نداره
💛💛💛💛💛💛
دلم پروازی میخواهد هم وزن شهادت
💛💛💛💛
💖پ.ن: این قسمت شاید خیلی حالت داستانی نداشته باشه ولی راستش با دل خودم خیلی بازی کرد.
فکر کنم اونایی که شلمچه نرفتن تا حالا رو حسابی هوایی کنه 😔😔😔😔
#ادامه_دارد...
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
✍🏻نویسنده ح سادات کاظمی
💠 کپی با ذکر صلوات
🤲🏻اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سانسور شدهترین سخنان رهبر انقلاب در رسانهها
🔹اون چیزی که من رو حساس میکنه اینه که برخی خواص بحث حجاب اجباری رو مطرح می کنند.
🔹چرا این سخنرانی رهبر معظم انقلاب در صدا وسیما و فضای مجازی انتشار حداکثری نمیشود؟
#چادر
#حجاب_زنان_ایران
#بی_حجابی #حرام_شرعی
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆🌺
کانال 📚داستان یا پند📚
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💝🦋 💝🦋💝🦋💝🦋 📚هر چی تو بخوای قسمت ۱۰۴ -من نمیخوام اذیتت کنم،نمیخوام ناراحت باشی وگرنه جز تو هی
📖⃟﷽჻ᭂ࿐💝🦋
💝🦋💝🦋💝🦋
📚هر چی تو بخوای
قسمت ۱۰۵
دو روز گذشت و فکر من مشغول بود...
قبل از اینکه وحید بیاد گفتم امروز دیگه تکلیفم رو معلوم میکنم.ولی وقتی دیدمش فقط نگاهش کردم.وحید هم به من نگاه میکرد.نگاهش با همیشه فرق داشت،خیلی عاشقانه تر و مهربان تر از همیشه بود.تازه متوجه شدم چقدر دلم براش تنگ شده بود.
تمام مدتی که وحید خونه بود به من محبت میکرد و تو کارهای خونه و بچه داری کمک میکرد.چند بار خواستم جریان رو براش بگم، هربار بخاطر محبت هاش منصرف شدم.
دو روز بودنش گذشت و وحید رفت....
اما من بازهم چیزی بهش نگفتم.خیلی با خودم #فکر کردم. #هیچ_دلیلی وجود نداشت که وحید بخواد با کس دیگه ای ازدواج کنه.
پس یا #نقشه ای در کاره یا شاید این #شرایط_ماموریت جدیدشه.بخاطر همین صمیم گرفتم وقتی وحید اومد بهش بگم.
داشتم نماز مغرب میخوندم....
صدای ضعیفی شنیدم.احساس کردم یکی از بچه ها بیدار شده.چون میخواستم نماز عشا بخونم چادرمو درنیاوردم و رفتم تو اتاق بچه ها.
از صحنه ای که دیدم خشکم زد.
بچه های من بغل دو تا خانم بودن...اسلحه کنار سر کوچولوشون بود. به خانم ها نگاه کردم.
👈یکیشون همونی بود که با وحید تو فیلم بود ولی اینبار خیلی بدحجاب بود.یکی از پشت سرم گفت:
_صدات دربیاد بچه هاتو میکشم.
برگشتم.یه مرد بود.با کنجکاوی نگاهم میکرد. نگاه خیلی بدی داشت. بااخم نگاهش کردم. همونجوری که به من نگاه میکرد به یکی از خانمها گفت:
_راست گفتی بهار،خیلی خاصه.
صدای گریه فاطمه سادات اومد. نگاهش کردم،بغل همون خانمه بود.رفتم بگیرمش مرده گفت:
_وایستا.
ایستادم ولی نگاهم به خانمه بود.با اخم و خیلی جدی نگاهش میکردم.خانمه گفت:
_بذار بیاد بچه شو بگیره.
منتظر حرف مرده نشدم.رفتم سمتش. نگاهی به زینب سادات انداختم،بهم لبخند زد.لبخندی براش زدم و به خانمی که زینب سادات بغلش بود با اخم نگاه کردم،بعد به این خانمه که فاطمه سادات بغلش بود، نگاه کردم.فاطمه سادات رو گرفتم و خواستم برم اون اتاق.از کنار مرد رد شدم، گفت:
_کجا؟
با اخم نگاهش کردم.مرد به خانمی که فاطمه سادات بغلش بود گفت:
_بهار،تو هم باهاش برو.
رفتم تو اتاق.بهار پشت سرم اومد.درو بستم و پشت در نشستم که یه وقت مرده نیاد تو اتاق. فاطمه سادات که آروم شد به بهار نگاه کردم،با خونسردی....
اونم با کنجکاوی نگاهم میکرد.بلند شدم.تو آینه به خودم نگاه کردم.خداروشکر #چادر سرم بود...
یاد وحید افتادم،بهم میگفت با چادرنماز مثل فرشته ها میشی.از یاد وحید لبخند رو لبم نشست.یادم افتاد نماز عشاء نخوندم.به بهار نگاه کردم و قاطع گفتم:
_میخوام نماز بخونم.خیلی طول نمیکشه.
بهار با تمسخر گفت:
_الان؟! تو این وضعیت؟!
جدی نگاهش کردم.گفت:
_زودتر.
بعد از نماز بلند شدم.گفتم:
_میخوام چادرمو عوض کنم.
چادرمو درآوردم و از کمد چادررنگی برداشتم ولی یاد نگاه مرده افتادم.چادررنگی رو سرجاش گذاشتم و چادرمشکی مدل دار برداشتم که حتی اگه خواست از سرم دربیاره هم #نتونه.دلم آشوب بود.خیلی ترسیده بودم.نگران بودم ولی سعی میکردم به #ظاهر آروم و خونسرد باشم.
وقتی #چادرمشکی پوشیدم به بهار نگاه کردم.فاطمه سادات رو گرفته بود و به من نگاه میکرد.گفت:
_تو یه زن زیبا با اعتماد به نفس بالا و باحجاب هستی.تو یه زن عاشق ولی عاقل هستی.عقل و عشق، زیبایی و اعتماد به نفس و حجاب کنارهم نمیشه.نمیفهممت.
گفتم:
_از وحید میپرسیدی برات توضیح میداد.
لبخندی زد و گفت:
_پرسیدم.جواب هم داد ولی قانع نشدم.
تمام مدت جدی نگاهش میکردم.خواستم بچه رو ازش بگیرم،نذاشت.گفت:
_کارت تموم شده؟
با اشاره سر گفتم آره.
گفت:
_پس برو بیرون.
یه بار دیگه از تو آینه به حجابم نگاه کردم. روسری مو جلوتر کشیدم و رفتم تو هال. بهار با فاطمه سادات پشت سرم اومد.مرد و خانمی که زینب سادات بغلش بود،نگاهم کردن.مرده با پوزخند گفت:
_میخوای بری بیرون؟
با اخم و جدی نگاهش کردم تا بفهمه با کی طرفه.لبخند تمسخر آمیزی میزد.سرمو یه کم به پشت متمایل کردم و به بهار گفتم:
_چی میخوای؟
بهار به مرده گفت:
_شهرام،بسه دیگه.
منظورش این بود که به من نگاه نکنه.بهار اومد جلوی من رو به من ایستاد.شهرام همونجوری که به من نگاه میکرد گفت:
_شخصیت عجیبی داره.
بهار بالبخند گفت:
_گفته بودم که.
شهرام گفت:
_تو واقعا کمربند مشکی کاراته داری؟!!
با اخم و خیره نگاهش کردم.دیدم نمیفهمه، رو به بهار محکم گفتم:
_چی میخوای؟
شهرام گفت:
_حالا چه عجله ای داری.
اینبار با عصبانیت به بهار نگاه کردم.بهار به شهرام گفت:
_تمومش کن دیگه.
شهرام عصبانی شد...
#ادامه_دارد....
✍🏻بانو مهدیار منتظر قائم
برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات
@Dastanyapand
📚⃟✍჻ᭂ࿐☆💝🦋