eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
999 دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
34.7هزار ویدیو
122 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
༺༽زندگی شیرین༼༻ ༺༺༽••💞••༼༻༻ #part_37 مشغول ریختن چای شد و به حرف‌های مادر گوش می‌دادم تا بفهمم بر
༺༽زندگی شیرین༼༻ ༺༺༽••💞••༼༻༻ وقت‌هایی که نگرانی به سراغش می آمد دعای نادعلی و سوره‌ی یاسین می‌خواند و آرام آرام می‌شد. چشم‌هایش دوباره آن آرامش قبل را پیدا می‌کردند و آن زمان اگر بمب هم‌می بازید، او دلش قرص خدایی بود که عهدی پنهان با او بسته بود. من هم مانند او سوره‌ی یاسین را خواندم، نه یکبار، بلکه بارها اما آرام ننشستم، کمی از استرس کم نشد و دست‌هایم از فکر لمس پیرمردی لرزیدند. انگار پدر راست می‌گفت، دعا معجزه نمی‌کند، بهانه‌ای که دعا می تراشد همه چیز را دگرگون می‌کند و من تنها کلمات را پشت هم خواندم اما عزیزجان، کلمه نمی‌خواند، دل می سپارد به معبود و انگار از همه‌ی جهان فارع می‌شد. مانند او بودن سخت بود، ون توب بودن سخت بود. زنگ آیفون به صدا در آمد. پیچ دست‌هایم را از هن باز کردم و با همان استرس از اتاق خارج شدم. نیم ساعتی می‌شد که در اتاق مادر و پدر بسته شده بود و یقین داشتم پچ پچ هایشان درمورد من هست. با دیدن تصویر شیوا، دکمه‌ی باز شدن را زدم و از همان‌جا به در چوبی اتاق خیره شدم. دلم می‌خواست من هم بینشان بودم. حرفی نمی‌زدم، تنها بودم، بودم و پدر مانند همیشه نارضایتی‌ام را از چشم‌هایم می‌خواند و در برابر مادر می‌ایستاد. صدای زنگ خانه هم به صدا در آمد که جلو رفتم و در را باز کردم. -وای... پوف، مردم. با قیافه‌ای خسته وارد تانه شد و کیفش را روی زمین کشید. -سلام، چرا دیر کردی؟ - بابا مثلا قرار بود اونجا بخوابما. دستم را روی بینی‌ام گذاشتم. ساعت دوازده نصف شب بود و اگر شیوا گمان می کرد مادر و پدر خوابیده‌اند، بهتر بود. اگر موضوع حرفشان را می فهمید وارد اتاق می شد... اگر مادر پدر را راضی نمی کرد، شیوا قطعا این کار را می کرد. -چون اون دختره‌ی فیس و افاده‌ای اونجا بود. سوالی به قیافه‌ی جمع شده اش نگاه کردم که نام المیرا را آورد. اخم‌هایم را کمی در هم فرو کردم. المیرا حداقل چهار سالی از او بزرگ‌تر بود و این طرز صحبت به هیچ وجه درست نبود، غیر از آنکه او خواهر نامزدش بود و احترام خاصی داشت. - بحث نکردی باهاش که؟ ادامه دارد ⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘ ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌ه⚘ ⚘ 📚⃟✍჻ᭂ࿐✰🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574