✅دیباج ۱۳۶
🔶محــرّک ساکــن
🖊علیرضا مکتبدار
📌مردِ تنها کمکم داشت به انتهای پل پنجمی که روی رود جاری زندگیاش کشیده شده بود میرسید. پشت سرش مجموعهای از خاطرات تلخ و شیرین، در چهل و هشت قاب به رنگهای بهار و تابستان و پاییز و زمستان بر دیوار زندگیاش آویخته شده بود.
📌مثل بقیه همدورهایهای خودش در مدرسه، به هر دلیلی، اسیر و گرفتار طعمه زندگی مشترک که بر قلاب تاهل آویخته است، نشده بود و حالا که خودش میخواست، دیگر -به قول خودش-هر صیادی حاضر نبود برای صید این ماهی میانسال، توری پهن کند و یا طعمهای به قلاب زند.
📌با همه این احوال، خودش ماهیهای جوان زیادی را شکار طعمه صیادها کرده بود و رخت همسرگزینی را بر قامتشان پوشانده و از قضا، این رخت بر قامت همه آنها راست آمده و خوش نشسته بود و این موضوع از درون شادمانش میکرد.
📌خودش مانده بود و خودش در برکه زندگیای که آبش رو به تیرگی گذارده بود و گذر ایام، ریشه درختان و گیاهان تعلقات، ترسها و احتیاطها را در جای جای آن گسترانیده بود.
📌او دیگران را به همسرگزینی ترغیب و اسباب آنرا برایشان فراهم میساخت اما بهعلت درهمتنیدگی ریشه تعلقات و هراسها در وجودش، نمیتوانست به خودش تکانی بدهد و از برکه، راهی به رود و از ایستایی راهی به پویایی بیابد.
#ازدواج
#خانواده
#تاهل
#تجرد
#ازدواج_دیرهنگام
@Deebaj