✅دیباج هفتاد و هفتم
🔶در حسرت سپیدارها
📌هر روز، در مسیر رفتن به سر کار، در کنار خیابان و بر کناره بوستانی که در ارتفاع بنا شده بود، قامت چند سپیدار که لباسی سپید با خالها و لکههای سیاه بر تن خود داشتند، نظرم را به خود جلب میکرد.
📌بیاختیار، با اینکه با رسیدن به آن منظره زیبا، راهم کمی کج میشد، اما نگاهم با سپیدارها امتداد مییافت.
📌تصمیم گرفتم یک روز صبح زود که به سر کار میروم، ماشین را در گوشهای متوقف کنم و خود را به سایه سپیدارها و رقص زیبای برگهایشان بسپارم، اما دریغ که هیچگاه این فرصت دست نداد. تا روزی که دیگر از آن همه سپیدار، جز یکی دو تا باقی نمانده بود، اما حسرت سپیدارها برای همیشه بر دلم باقی ماند.
📌آدمهای زندگی ما همان سپیدارهای خوشقامتی هستند که هر روز و هر ساعت، بیتفاوت از کنارشان میگذریم و هیچگاه حاضر نیستیم که در کنارشان و در زیر سایهشان دمی بیاساییم و آهنگ زندگی را در لابلای برگهایشان بشنویم و رقص حیات را در سایه روشن آفتاب وجودشان به نظاره بنشینیم.
#سپیدار
#درخت
#حسرت
#طبیعت
#عمر
@Deebaj