eitaa logo
دیباج
91 دنبال‌کننده
330 عکس
48 ویدیو
4 فایل
دیباجِ (حریرِ) سخن از تار و پود واژگان پذیرای نظرات خوانندگان ارجمند هستم. ارتباط با مدیر: @Armaktab 💠
مشاهده در ایتا
دانلود
دیباج ٢١٩ 🔶سنگ سیاه تا نماز صبح را بخواند، همسرش بخچه‌اش را آماده کرده بود. تکه‌ای نان ‏با قطعه‌ای پنیر و مشتی کشمش، صبحانه هر روزه مرد بود. ‏ بعد از آنکه بر صورت معصوم دخترش بوسه می‌زد، در گرگ و میش هوا، از ‏کلبه محقری که در پایین‌دست کوهی بلند قرار داشت، برای کار راهی می‌شد.‏ تخته‌سنگ‌ها زیر نور نقره‌ای ماه می‌درخشیدند. جیرجیرک‌ها کم‌کم از صدا می‌افتادند و صدای چهچهه گنجشک‌های بازیگوش در فضای دره طنین‌انداز می‌شد.‏ کم‌کم که چهره زیبای ماه رنگ می‌باخت، مرد پوتین‌های سنگین و کلاه و چراغ ‏قوه‌اش را درون یک گونی شکری می‌گذاشت و بیل و کلنگ حفاری‌اش را به ‏دوش می‌گرفت و راه می‌افتاد سمت پایین دامنه.‏ بوی زغال سنگ فضا را انباشته بود. مرد که در طول سالیان دراز فقط ‏فاصله میان کلبه کوچکش، با دیوارهایی از جنس سنگ‌های سیاه و ‏سقف حلبی زنگ زده، با معدن زغال سنگ را پیموده ‏بود، رنگ خاک و سبزی چمن در نظرش سیاه می‌نُمود. هر چه می‌دید سیاهی ‏بود در سیاهی.‏ خیلی وقت بود که چهره خودش را در آینه ندیده بود. آخرین باری که در آینه نگاه کرد، از دیدن چهره سیاه و تکیده خودش وحشت‌زده شد. اولین روز از ماه مهر سال ۱۴۰۳ شمسی بود. مثل همیشه از همسرش خداحافظی کرد، بر گونه گل‌انداخته دخترش که از شوق رفتن به مدرسه، شبْ کیف صورتی رنگ مدرسه‌اش را در آغوش گرفته و به خواب رفته بود، بوسه زد. ابزار ‏کارش را به همراه بخچه صبحانه‌اش برداشت و رفت به پایین دره سیاه و در ‏دل تاریکی‌ها غرق شد و صدایش برای همیشه خاموش گردید. ‏ @Deebaj