eitaa logo
دیباج
85 دنبال‌کننده
421 عکس
59 ویدیو
4 فایل
دیباجِ (حریرِ) سخن از تار و پود واژگان پذیرای نظرات خوانندگان ارجمند هستم. ارتباط با مدیر: @Armaktab 💠
مشاهده در ایتا
دانلود
خفته آرام هنوز بهار دوم زندگیش فرا نرسیده بود که از دامن پاک مادر جدا شد. مادر دیده از جهان فروبست. دو یا سه بهار دیگر را که سپری کرد، زندگی اش رنگ خزان گرفت. پدر و مربی اش به سرای باقی شتافت. او ماند و برادرش که به وصیت پدر، تحت سرپرستی و تربیت روحانی و معلمی وارسته قرار گرفتند. آموزشهای لازم و فنون هنری و دانشهای نقلی و عقلی را فرا گرفت و از دریای معنویت، جرعه ها نوشید. او و برادرش همچون یک جان در دو کالبد بودند. با هم قد کشیدند، رشد کردند و از درجات دانش و نردبان معنویت بالا رفتند. پیر عارفان معاصر، آسید علی آقای قاضی او و برادرش را چون جان خویش گرامی می داشت. او که در مکاشفه برادر علامه اش، با انبیا جلسه می گیرد، دیو فقر چنان گلوی زندگی اش را می فشرد که بخاطر دو هزار تومان بدهی، روزگاری را در کنج زندان سپری می کند. او صاحب کرامات بود اما اساساً کرامت را مقام نمی دانست. همیشه می فرمود ما طلبی از خدا و حقی بر او نداریم. ما به وظیفه مان عمل می کنیم، خواجه هم خود رسم بنده پروری می داند. دوم دی ماه ۱۴۰۱ @Deebaj
✅دیباج شصت و یکم 🔶آخرین منزل پیش از حرکت، همه‌ زِنهارها را به ما داده و به فراهم‌ساختن اثاث سفر فرمان داده بودند، اما برخی گوش‌ها چنان سنگین بودند که این هشدارها را نشنیدند و برخی چنان به زمین زیر پای خود چسبیده بودند که توان جداشدن از آن را نداشتند. زمان سفر کم کم فرامی‌رسید؛ سفری دور و دراز به مقصدی بی‌منتها؛ سفر به ابدیت! برای چون مَنی که بیشتر حال و هوای مناجاتیان را دارد تا خراباتیان، هرگاه ابر سیاه اندوه بر سرم سایه می‌افکَنَد و تلخی رنج، کام دلم را زهرآگین می‌سازَد، اندیشیدن به آن منزلگاه ابدی و ترسیم تصویری هرچند نارسا از آن، سبب می‌شود آن ابر سیاه تهی از آب به ابری سرشار از رحمت بدل شود و بر آسمان دلم ببارد و غبار اندوه را از آن بزداید و آن شرنگ رنج، به انگبینی خوش‌طعم و رنگ بدل گشته و کام جانم را شیرین کند. آری، تحمل رنج و اندوه و شکیبایی بر ناملایمات زندگی، با باور به ابدیت است که معنا می‌یابد. هرچند برخی، راه‌های دیگری را برای معنابخشیدن به زندگی برمی‌گزینند اما در منطق وحی، تنها ابدیت است که به زندگی مفهوم می‌بخشد و آنرا قابل زیستن می‌کند. ابدیت، آخرین و بی‌کرانه‌ترین منزل هستی است. پس باید برای نِیوشیدن زنهارها، پنبه هوا و شهوت را از گوش درآورد و از زمین مادیات خود را کَند تا آن هنگام که ندای رحیل سرداده شد، آن را شنیده و سبک‌بار پا در مسیر منزلگاه ابدی نهاد. «تجهزوا رحمكم الله فقد نودي فيكم بالرحيل وأقلوا العرجة على الدنيا وانقلبوا بصالح ما بحضرتكم من الزاد فان أمامكم عقبة كؤودا» @Deebaj
🔶جگرگوشه (۳) 📌پسرک خواست دست‌هایش را با آب حوض بشوید و برود برای خوردن ناهار. پایش را از زمین بلند کرد و بر لبه ‏باریک حوض گذاشت. عمق آب بیشتر از قامت کودکانه‌اش بود. نتوانست تعادل خودش را نگه دارد. افتاد ‏داخل حوض. دست و پا زد و هر بار که سرش را از زیر آب بیرون می‌آورد، صدا می‌زد: آق... آقا...جون!‏ 📌کودکان همبازی که پیشتر از او نزد بزرگ‌ترهایشان رفته بودند هم نبودند تا صدای او را بشنوند و دیگران را خبر کنند.‏ ‏ خدمتکار خانه که برای کاری به بیرون از منزل رفته بود، به خانه باز گشت و بعد از اینکه در روی پاشنه چرخید ‏و باز شد، ناگاه با بدن پسرک روبرو شد که بر روی آب حوض شناور مانده بود. هر چه در دست داشت را رها ‏کرد، دست‌ها را محکم به سرش کوبید و با شتاب به سمت حوض دوید. پرید داخل حوض و پسرک را بغل کرد. ‏صدایش زد. نفس در سینه‌اش حبس شده بود. با شنیدن سروصدای خدمتکار، اهل اندرونی به سمت حیاط ‏هجوم بردند. مادر بیچاره از دیدن آن صحنه چنان یکه خورده بود که زبان در کامش از حرکت باز ایستاده بود.‏ 📌میرزا جوادآقا وقتی با جسد بی‌جان جگرگوشه‌اش روبرو شد، کلمه استرجاع بر زبان جاری کرد و به زنان اهل ‏خانه گفت: فریاد و شیون نکنید! ما مهمان داریم!‏ 📌بعد از پذیرایی از مهمان‌ها و بدرقه آن‌ها، میرزا از چند نفر آنان که از دوستان نزدیک او بودند خواست که بمانند. ‏دیگر مهمان‌ها یکی یکی، دست به سینه ابراز تشکر کردند و تا پای پله‌هایی که به در خروجی ختم می‌شد، با احترام عقب ‏عقب رفتند و با قدردانی از میرزا و خانواده‌اش از آنان خداحافظی کردند.‏ 📌همه که رفتند، میرزا با بغضی که گلویش را می‌فشرد و اشکی‌هایی که بر گونه‌هایش جاری بود، موضوع را با آن چند ‏تن در میان گذاشت و از آنان خواست که در غسل و کفن و دفن پسرش او را یاری کنند.‏ 📌پس از غسل، پسرک را کفن کرده، بر روی لنگه دری که در گوشه انباری خانه بود، گذاشتند و به سمت همان ‏نقطه‌ای از زمین که چند وقت پیش میرزا آنجا ایستاد و ذکری را زمزمه کرد، تشییع نمودند و به خاک سپردند.‏ ✳️پایان ‏12 شهریور 1402‏ @Deebaj