💠 👈 به طرف خط مقدم ۵۹
📷 رزمنده تیپ ۵۹ مسلم ابن عقیل (ع)
برادر بسیجی و جانباز کیومرث پرواره
🌿 عملیات کربلای ۱۰ ، جبهه کردستان ، ارتفاعات گلان
سال ۱۳۶۶
🌴دوران #جنگ_تحمیلی
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
🌿 جبهه #گیلانغرب
📷 رزمندگان تیپ ۵۹ مسلم ابن عقیل (ع)
⚪️ نفر اول: الله قلی جبار پور — نفر دوم: جبار پرنداخ — نفر سوم: جهانشاه اسکندری — نفر چهارم: علیمردان صحرایی
🌴 جبهه تاجیک تپه شهید مصطفی خمینی
سال ۱۳۶۴
🌷عکس یادگاری
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
دفاع مقدس
🌿 جبهه #گیلانغرب 📷 رزمندگان تیپ ۵۹ مسلم ابن عقیل (ع) ⚪️ نفر اول: الله قلی جبار پور — نفر دوم: جبا
پاسداران مرزی به فرماندهی شهید جاویدالاثر محمد مهدیخانی
سال ۱۳۵۹
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
دفاع مقدس
پاسداران مرزی به فرماندهی شهید جاویدالاثر محمد مهدیخانی سال ۱۳۵۹ 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://
شهید محمد مهدیخانی از اولین فرماندهان گروه پاسداران مرزی
اوایل جنگ تحمیلی
محل شهادت: ارتفاعات بازی دراز (سرپل ذهاب) - هفتم آیان ۱۳۵۹
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
دفاع مقدس
شهید محمد مهدیخانی از اولین فرماندهان گروه پاسداران مرزی اوایل جنگ تحمیلی محل شهادت: ارتفاعات بازی
🌸گروه شهید محمد مهدیخانی🌸
محمد مهدیخانی در آذرماه سال ۱۳۰۹دیده به جهان گشود دوران کودکی و نوجوانی را پشت سر نهاد و دریای بی کران روزگاراو را به طرف سرنوشتی سرخ سوق می داد..وجود او بین سایش لحظه ها سیقل می خورد و یاقوت پر ارزش روح حق مدار و عدالت خواه او نگین خوش رنگی بود که به جلوه های زیبایی از معرفت و اخلاق آراسته ودر تلالو بود. روزی شهید مهدیخانی در میان جمعی زیر سایه بان یک آلاچیق قدیمی به گپ زدن مشغول بودند..گاهی صدای شوخی مردان میان آلاچیق با خش خش برگان درخت مو در آغوش نسیم در می پیچید فردی که میان آلاچیق کنار دست شهید مهدیخانی نشسته بود هیکلی بلند با دستها و کتفهای قوی داشت...این همان فردی بود که وقتی میان جمعی قرار می گرفت..معمولا به زور آزمایی پرداخته و هماورد می طلبید..گاهی نسیمی سرشار از بوی گل پونه های وحشی از طرف رود خانه و انبوه درختان زیر دست روستای شیخ سرخ الدین (قند شکن) مثل نفس صبح در فضای روستا می پیچید وشامه ها را با عطر پونه و سبزه ی تازه نوازش می داد..فردی که هماورد می طلبید بعد از خوردن چایی...دست شهید مهدیخانی را گرفته وفشرده وبه طرف خود می کشید وقصد قدرت نمایی داشت...شهید مهدیخانی سعی کرد از زور آزمایی با او خود داری کند اما او ولکن ماجرا نبود..کشتی درگرفت و بعد از پنج دقیقه رویارویی یکباره طرف روی دستان شهید مهدیخانی پاهایش از زمین کنده شد وبرای اینکه زمین نخورد ستون وسط آلا چیق را دودستی چسبید فضا یکباره با خروش یاعلی از لبهای شهید مهدیخانی پرشدو طرف به همراه ستون وسط آلاچیق نیم متر از زمین کنده شد تماشاچیان ازبیم ریزش آلاچیق به طرف آنها خیز برداشته وشهید طرف را بهمراه ستون بر زمین نهاد....روزگار می گذشت زمستان سال ۱۳۳۷ به اوج خود رسیده بود.تن جامه شاد و سرد و سفید برف فضای گیلانغرب را زیر پوستین خود قایم کرده بود برشهای سوز سرما با زوزه ی باد در هم آمیخته وتا عمق جان نفوذ میکرد پرنده های سفید پابلندی پرسه زنان بر فراز جریان گل آلود رودی که با پیچ و تابی زیبا از کنار روستا میگذشت زیبایی فضای مه آلود حاشیه ی رود را دوچندان کرده بود. خبری دل و ذهن شهید مهدیخانی را درگیر کرده بود. پیرمرد فقیری در بستر بیماری از شدت تب هوس خوردن انار کرده و اناری موجود نبود!!آن زمان چه فصلی بود ؟!.....زمستان و آن زمان هم میوه فروشی به ندرت یافت میشد اگر هم بود از میوه ی انار خبری نبود...صبح روزبعد شهید مهدیخانی اسب سفیدش را زین کرده صدای خروچ خروچ برفها زیر گامهای استوارش گوش گنجشکان سحر خیز را نوازش می داد....توشه ای برداشته و بر زین آویخت آنگاه سوار بر اسب سفید بلندش از درب حیاط خانه بیرون آمد و بسوی منطقه گلین رهسپار شد رد پای اسبش بر برف مثل نقش مهر ومحبت بر قلبی پر از شوق حک شد وزمین زیر چهار نعل اسبش را بوسه زد صدای یورتمه ی نعل اسبش کم کم در فضای گوشم فرود آمد و او از چشمم ناپدید شد....
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 جنگ بهانه است
ما باهم رفیق شدهایم
تا همدیگر را بسازیم ...
#شهید_حسن_باقری
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
🪴 تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
🌱 ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | نبردی که بوی کربلا میدهد
🔺سردار شهید حسین همدانی در آغاز عملیات کربلای ۲ در هشتم شهریور ۱۳۶۵ :
ما باید تمام صحنههای نبردمان را، تمام اعمالمان را، تمام جنگیدن و حرکاتمان را باید مطابقت و پیروی کنیم و از آقا اباعبدالله (ع) تقلید کنیم.
🚩🚩 🚩 #ما_ملت_امام_حسینیم
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
دفاع مقدس
▪️ 21 مرداد سال 1379 - سالروز رحلت روحانی مبارز فتح الله عسگری، امام جمعه شهرستان گیلانغرب 💠 نمای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صوت | سخنان مقام معظم رهبری در جمع مردم گیلانغرب
⏳بعد از پذیرش قطعنامه
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
🔘مراسم عزاداری عاشورای حسینی (ع) در دوران جنگ تحمیلی در خیابان های شهرستان گیلانغرب و علیرغم تهدید دشمن بعثی و خطر بمباران هوایی با شکوه خاص برگزار می شد. 🚩🚩 🚩
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
🕊🕊 ۲۱ مرداد ۱۳۶۲ - سالروز شهادت محسن نورانی و محمدتقی پکوک
ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
📷 عکسی زیبا و باصفا از توپچی های لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص) در کنار فرمانده شان شهید ابراهیم همت
▫️از راست:
۱) حاج عباس برقی؛ معاون تیپ ذوالفقار
۲) شهید محسن نورانی؛ فرمانده تیپ ذوالفقار
۳) سردار رشید اسلام حاج همت؛ فرمانده لشکر ۲۷
۴) شهید محمد تقی پکوک، مسئول واحد مینی کاتیوشای تیپ ذوالفقار
۵) شهید اکبر زجاجی؛ معاون حاج همت
🌴 دوران #دفاع_مقدس
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
🪴 تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
🌱 ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
🕊🕊 ۲۱ مرداد ۱۳۶۲ - سالروز شهادت محسن نورانی و محمدتقی پکوک ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 📷 عکسی زیبا و باصفا از توپ
🌷٢١ مرداد ١٣٦٢ - شهادت #محسن_نورانی فرمانده تیپ ذوالفقار لشکر ۲۷ محند رسول الله (ص)
❂○° خواب حاج همت برای محسن °○❂
💠 #حاج_همت محسن را خواست و به او گفت :
🔸محسن ، تو به شهادت می رسی .
محسن کمی جا خورده بود ، گفت :
چطور مگه حاجی؟
حاج همت گفت : من خواب دیدم که تو به شهادت میرسی ، شهادتت هم طوری است که اول اسیرت می کنن و بعد از اینکه آزار و شکنجه ات دادن و تو خواسته های اونها رو برآورده نکردی ، تو رو تیر باران می کنن و به شهادت میرسی .
🔹سه روز بعد خواب حاج همت تعبیر شد. غروب روز ٢١ مرداد ١٣٦٢ چند روز پیش از شروع عملیات #والفجر۴ ، محسن به همراه دو تن از همرزمانش از اسلام آباد غرب می آمدند که در بین راه کمین خورده و محاصره شدند .
🔺دشمن ابتدا به ماشین تیراندازی کرد و تمام سرنشینان ماشین بر اثر تیراندازی زخمی شدند. سپس بالای سر محسن که نیمه جان بود میروند و از او میخواهند که اطلاعات به آنها بدهد. اما محسن طفره رفته بود .ازش میخواهند که به امام توهین کند اما محسن به امام درود میفرستد. #کومله با مشاهده این صحنه تیری به پیشانی محسن زده و بدنش را تیرباران کرده بودند .
🌷 شهید #محسن_نورانی فرمانده تیپ ذوالفقار لشکر ۲۷ محند رسول الله (ص)
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
🪴 تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
🌱 ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
سخنان_شهیدنورانی_درباره_شهیدعلیرضا.mp3
5.7M
📢 صوت| سخنان شهید #محسن_نورانی درباره شهید #علیرضا_ناهیدی ، اولین فرمانده تیپ ذوالفقار از لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
🪴 تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
🌱 ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌷٢١ مرداد ١٣٦٢ - شهادت #محسن_نورانی فرمانده تیپ ذوالفقار لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
🔹متولدتهران(۱۳۴۲)- 15ساله بود که انقلاب به پیروزی رسید و از آن زمان تا زمان شهادتش دست از جهاد و مبارزه نکشید. اوقات کمی پیش آمد که مجالی برای استراحت بیابد. با شروع تحرکات تجزیه طلبانِ ضد انقلاب در مناطق کردنشین، «محسن» درس و تحصیل را رها کرده و پس از گذرانیدن آموزش نظامی در «پادگان امام حسین(ع) به«مریوان» اعزام شد. او که برگِ ماموریتی سه ماهه در دست داشت، در #مریوان به جمع هم رزمانِ #حاج_احمد_متوسلیان پیوست و پس از مدتی به عضویت رسمی «سپاه پاسداران» درآمد و در رکابِ آن سردارِ خیبرشکن، ماندگار شد. مدتی بعد #حاج_احمد، چند قبضه خمپاره اندازِ «سپاهِ مریوان» را به #یوسف_کابلی، #علیرضا_ناهیدی و «محسن نورانی» سپرد و این گونه بود که هسته نخستینِ «واحد توپ خانه و ادوات» در نیروهای تحت امرِ #حاج_احمد_متوسلیان» ایجاد شد. هنگامی که «تیپ ۲۷ محمد رسول الله(ص)» پا گرفت، این واحد، به یگانِ توپ خانه ی تیپِ مذکور ارتقاء یافت و پس از آن که به «لشکر۲۷ محمد رسول الله(ص) » تبدیل و فرماندهی اش به #حاج_همت، واگذار شد، «علی رضا ناهیدی» ماموریت یافت که یک تیپِ توپ خانه و ادوات، با نام #ذوالفقار را تاسیس کند. ماموریت انجام و «محسن نورانی» هم جانشین فرماندهی «تیپ ذوالفقار» شد.
🔸پس از شهادت «علی رضا ناهیدی» در اسفند ۱۳۶۱ شمسی، «حاج همت»، فرماندهی «تیپ ذوالفقار» را به «محسن نورانی» سپرد. کم تر از شش ماه بعد، «محسن نورانی» در منطقه ی «اسلام آباد غرب» در کمین تروریست های ضدانقلاب افتاد و بال در بال ملائک گشود.
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
🪴 تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
🌱 ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🔺سردار شهید «محسن نورانی»(با کاغذ و قلم در دست) در کنار شهید «حاج همت» و شهید«حاج عباس کریمی قهرودی». شهید «مجید زادبود» نیز در تصویر دیده می شود
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
📸 شهیدان🌷🌷🌷
محمدتقی پکوک
محسن نورانی
حاج همت
ا🕊🌱🕊🌱🕊🌱🕊🌱
🌿 بدانید که به دو جای بدنم شلیک خواهد شد:
یکی به مغزم که به اسلام میاندیشد
و دیگر بر قلبم که برای اسلام میتپد
🌹شهید محمدتقی پکوک
🕊🕊 ۲۱ مرداد ۱۳۶۲ - سالروز شهادت محمدتقی پکوک و محسن نورانی
🌴 دوران #دفاع_مقدس
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
🪴 تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
🌱 ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
🕊🕊 ۲۱ مرداد ۱۳۶۲ - سالروز شهادت محسن نورانی و محمدتقی پکوک ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 📷 عکسی زیبا و باصفا از توپ
🌷 #شهیدی_که_در_سردخانه_زنده_شد!
▫️سال ۶۲ بود که بار دیگر در عملیاتی مهران پاکسازی شد و بچهها به اردوگاه قلاجه، همانجا که محل زندگی پشت جبههشان بود، برگشتند. اردوگاه ابوذر هم محل زندگی بچههایی بود که همسرانشان را به مناطق جنگی آورده بودند و شهید نورانی، همت و پکوک هم جزء همانها بودند. فیلم سینمایی ویلاییها بخشی از شرایط اردوگاهها را به تصویر کشیده است. آن روز شهید نورانی و پکوک قصد داشتند برای سر زدن به خانوادههایشان به اردوگاه بروند و مرا هم دعوت کردند. آخر آن روزها من به اردوگاه ابوذر راهی نداشتم. میخواستیم به سمت مهران حرکت کنیم، ابتدا پکوک پشت فرمان نشست و چون گواهینامه نداشت، من با او جابجا شدم تا اينکه به حوالی میدان اسلام آباد رسیدیم.
🔹بچهها گُله به گله دور هم نشسته بودند و با دیدن ما، پانزده نفری از آنها پشت تویوتای ما سوار شدند. با هم همنوا میخواندند: با نوای کاروان، بار بندید همرهان، این قافله عزم کرب و بلا دارد.... شور و شوق بچهها، دل ما را هم گرم میکرد، اینها همانهایی بودند که امام به وجودشان افتخار میکرد و میگفت من مفتخرم که خود بسیجیام و به قول سید مرتضای شهید، اصحاب آخرالزمانی امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف بودند. جاده پستی و بلندی بسیار داشت و همین مرا نگران میکرد که نکند آنها بیفتند، پیش از آنکه سرعت بگیرم، پیاده شدم و گفتم: برادرا بنشینید تا من حرکت کنم و سپس به سمت قلاجه راه افتادیم. در مسیر کرمانشاه به اسلام آباد، انفجار شدیدی از پشت سرمان به گوش رسید. من اول گمان کردم که بچههای ارتش در حال مانور هستند. تا آمدم....
▪️تا آمدم ذهنیتم را به محسن بگویم، گرمای خونی را که بر روی دست راستم سُر میخورد حس کردم و چند دقیقهای به حالت نیمه بیهوش سرم روی فرمان ماشین افتاد و دیگر چیزی نفهمیدم تا اینکه به خود آمدم و ماشین را بر لبه پرتگاه دیدم. همه توانم را در دستم جمع کردم تا بتوانم در ماشین را باز کنم، اما نمیشد که نمیشد و تازه متوجه شدم که دستها و پایم تیر خورده و خونریزی شدید برایم هیچ قوتی نگذاشته است، به هر سختی بود خودم را کشان کشان از ماشین پایین انداختم و فریاد زدم: محسن کجایی؟ که یکی از بچهها تلنگر زد که داد نزن، کمین خوردهایم. تازه متوجه شدم که چه اتفاقی افتاده، همهمان را مانند ستونی ردیف کرده بودند تا رگبار گلولههایشان را بر جانمان بنشانند، صحنهای که شاید....
🔺صحنهای که شاید بسیاری فقط آن را در فیلمها دیده باشند، صحنهای که در جنایات داعش بارها به تصویر کشیده شد و من که از قبل هم تیرهایی بر دست و پاهایم نشسته بود، دوباره از هوش رفتم و بعدها متوجه تیری شدم که به قفسه سینهام شلیک شده بود. برای لحظاتی به هوش آمدم، خون کف ماشین را پر کرده بود. ماشینی از نیروهای خودی همه بچهها را سوار کرد و به سمت بیمارستان اسلام آباد حرکت کرد. من گاهی به هوش و گاهی از هوش میرفتم. وقتی چشمانم را باز کردم، لهجهای هندی از پزشکی شنیدم که بالای سرم در حال صحبت کردن بود و دوباره از هوش رفتم و صداهایی گنگ به گوشم میرسید، اما یک لحظه شنیدم که گفت این دیگر نبض ندارد، باید ببریدش سردخانه. سردخانه نه مانند سردخانههای امروزی که فقط اتاقی بود که دمایی پایین داشت و سرد بود.
⚪️ انگار در خلسه بودم و همه صداها را در هالهای از ابهام میشنیدم. خانم پرستاری را میدیدم که کنار پیکر شهدا قدم میزد، با خودم فکر میکردم اگر من شهید شدم پس چرا او را میبینم؟! همین انگیزهای شد همه انرژیام را لااقل در یکی از انگشتانم جمع کنم و تا اینکه بالأخره موفق شدم انگشت پایم را تکان دهم و همین شد که صدای فریاد خانم پرستار سقف اتاق را به لرزه در آورد و چندین نفر خود را سرآسیمه رساندند و اینگونه من به دنیایی بازگشتم که ای کاش بر نمیگشتم. بار دیگر که چشمانم را باز کردم، خود را روی تخت بیمارستان دیدم و فرماندهان لشکر ۲۷ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله که دور تختم را گرفته بودند و سر به سرم میگذاشتند و صدای خندهشان فضای اتاق را آکنده از نفس پاکشان کرده بود. مدتی گذشت و وقتی شرایط جسمیام بهتر شد و مرا به بیمارستان شریعتی منتقل کردند....
— (راوی: جانباز شیمیایی سردار حاج عباس برقی)
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
🪴 تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
🌱 ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
ر#حےعݪےاݪصݪاة✨
#برگی_از_خاطرات 🌷
💠ظهر یک روز شهید بابایی آمد قرارگاه تا به اتفاق هم برای نماز جماعت به مسجد قرارگاه برویم، ایشان موی سر خود را چون سربازان تراشیده و لباسی خاکی بسیجی پوشیده بود، وقتی وارد مسجد شدیم به ایشان اصرار کردم به صف اول نماز برویم ولی ایشان قبول نکرد و در همان میان ماندیم، چرا که ایشان سعی میکرد ناشناخته بماند، در نماز حالات خاصی داشت مخصوصا در قنوت، در برگشت از نماز رفتیم برای نهار، اتفاقا نهار آن روز کنسرو بود و سفر ساده ای پهن کرده بودند، ایشان صبر کرد و آخر از همه شروع به غذا خوردن کرد، وی آنچنان رفتار میکرد که کسی پی نمیبرد که با فرمانده عملیات نیروی هوایی ارتش، روبهروست، بیشتر وانمود میکرد که یک بسیجی است.
شهید عباس بابایی🌷
(راوی: سرلشگر رحیم صفوی.)
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
نه پورشه سوار بودند
نه شیشلیک خور
نه ادعای ژن خوب داشتند
و نه حسابهای میلیاردی
حتی سفره خوب و رنگی هم نداشتند
اما
نگذاشتند نگاه خناسان به ایران بیفتد!
درود بر شرافت شان❤️
ا▫️◽️◻️⬜️⚪️⬜️◻️◽️▫️
📷👆 چقدر دلم لک زده برای سفره هایی چنین ساده؛
مقداری نان خشک، تکه ای پنیر ...
و دیگر هیچ!
⏳ دوران #جنگ_تحمیلی
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
ایستاده ایم پای
آرمان های امام و شھدا
پس در این جبھہ ی جنگ نرم
خستگے هایمان را با #شھدا
دَر مے ڪنیم
-------------------------------------------
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
✍️ #دلنوشتــــــه
گفت: راستی جبهه چطور بود؟؟
گفتم : تا منظورت چه باشد ...
😄😄ا
گفت: مثل حالا رقابت بود؟؟ گفتم : آری...
گفت : در چی؟؟ گفتم :در خواندن نماز شب...
گفت: حسادت بود؟؟ گفتم: آری...
گفت: در چی؟؟ گفتم: در توفیق شهادت...
گفت: جرزنی بود؟؟😉😉 گفتم: آری...
گفت: برا چی؟؟ گفتم: برای شرکت در عملیات ...
گفت: بخور بخور بود؟؟ گفتم: آری ...😊😊
گفت: چی میخوردید؟؟ گفتم: تیر و ترکش ...
گفت: پنهان کاری بود ؟؟🤔🤔گفتم: آری ...
گفت: در چی ؟؟ گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها ...
گفت: دعوا سر پست هم بود؟🤔؟گفتم: آری ...
گفت: چه پستی؟؟ گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین ...
گفت: آوازم می خوندید؟؟ گفتم: آری ...
گفت: چه آوازی؟؟ گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل ...
😢😭ا
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ گفتم: آری ...
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب ...
ا😭😭
گفت: استخر هم می رفتید؟؟ گفتم: آری ...
گفت: کجا؟؟ گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون ...
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟ گفتم: آری ...
گفت: کجا؟؟ گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه...
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟؟😁😁 گفتم: آری ...
گفت: کی براتون برمی داشت؟؟ گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه ...
گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟😂😂 گفتم: آری ...
خندید و گفت: با چی؟؟ گفتم: هنگام بوسه برپیشونی خونین دوستان شهیدمان😢
سکوت کرد...گفتم: بگو ...بگو ...
زیر لب گفت: شهدا شرمنده ام ...
#شهــدا 🕊🌷
ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۲"
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۳"
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۴"
https://chat.whatsapp.com/Dv6URUBpYxkE01sJInW6hS
▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۵"
https://chat.whatsapp.com/CDMT6a2iBUgJBCNZAWFI00
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۶"
https://chat.whatsapp.com/F5PPqpygmNoFu9nKsTnopk
▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۷"
https://chat.whatsapp.com/FsFSIl2fA822R21bpnzjxD
تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌷٢١ مرداد ١٣٦٢ - شهادت شهید محمدتقی پکوک، مسئول واحد مینی کاتیوشای تیپ ذوالفقار، لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
📷 .. در کنار شهید صیاد شیرازی، فرمانده نیروی زمینی ارتش در دوران #دفاع_مقدس
ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
دفاع مقدس
🌷٢١ مرداد ١٣٦٢ - شهادت شهید محمدتقی پکوک، مسئول واحد مینی کاتیوشای تیپ ذوالفقار، لشکر ۲۷ محمد رسول ا
💠 دغدغه شهید پَکوک
🌷 شهیدمحمدتقی پَکوک در وصیتنامه خود نوشته است:
— با سلام و درود خدمت امام امت و امت امام و شهدای صدر اسلام تاکنون.
خدایا میدانی چه میکشیم، ما از مردن نمیهراسیم اما میترسیم بعد از ما ایمان را سر ببرند. پس چه باید کرد؟ از یک سو باید ما بمانیم تا آینده بماند. ای کاش امروز شهید میشدیم و فردا زنده میشدیم تا شهید آینده شویم تا این که فردا شهید نشود.
آری همه یاران رفتند به سوی مرگ در حالی که نگران فردا بودند. من با امام عزیزمان خمینی میثاق بستهام و با او وفادارم، زیرا که او به اسلام و قرآن وفادار است و اگر چندین بار مرا بکشند و زنده کنند، دست از او نخواهم کشید. راه سعادت بخش حسینی را ادامه دهید و زینب وار زندگی کنید. (انشاالله). خدایا جندالله را که با سوگند به ثارالله در سنگر روح الله بر شکست عدوالله و استقرار حزب الله زمینه ساز حکومت جهانی بقیه الله است حمایت کن.
بدانید که به دو جای بدنم شلیک خواهد شد یکی به مغزم که به اسلام میاندیشد و دیگر بر قلبم که برای اسلام میتپد.
💕 شهید عزیز، فرمانده واحد ۱۰۷ توپخانه لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص) از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید.(طویب لَهُ وَ حُسنُ مَآب)
ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
دفاع مقدس
🌷٢١ مرداد ١٣٦٢ - شهادت شهید محمدتقی پکوک، مسئول واحد مینی کاتیوشای تیپ ذوالفقار، لشکر ۲۷ محمد رسول ا
audio_2022-08-13_09-03-04.ogg
157.9K
📢 صوت | خاطره ای از شهید محمدتقی پَکوک، مسئول واحد مینی کاتیوشا تیپ ذوالفقار-لشکر27محمد رسول الله(ص)
—(راوی : داوود احمدپور، همرزم شهید)
▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
📷 پایین عکس:شهید محمدتقی پکوک در کنار فرمانده خود، شهید علیرضا ناهیدی
🔹سوریه - سال ۱۳۶۱ - یکی از اماکن مقدس دمشق
⏳زمانی که به اتفاق حاج احمدمتوسلیان عازم نبرد با صهیونیست ها و بیرون راندن اسرائیلی ها از سرزمین لبنان شدند
▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk