eitaa logo
دفاع مقدس
3.8هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
10.9هزار ویدیو
923 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ #دهه۶۰ #کپی_آزاد اینجاسخن ازمن ومانیست،سخن ازمردانیست که عاشورا رابازیافته،سراسر ازذکر«یالیتناکنامعک»لبریز بوده و بال دربال ملائک بسوی کربلارهسپارشدند بگذار اغیارهرگز درنیابندکه ما ازتماشای شهدا سیرنمی‌شویم
مشاهده در ایتا
دانلود
به یاد مداح پرافتخار لشگر ذاکر دلسوخته اهل بیت {ع} "شهید محسن گلستانی" مسئول دسته اخلاص گردان حضرت حمزه سیدالشهدا {ع} لشگر ۲۷ حضرت محمّد رسول الله {صلوات الله علیه و آله} شهادت : ۲۴ بهمن ۱۳۶۴ فاو - عملیات والفجر هشت مزار : امامزاده عباس {ع} / چهاردانگه بخشی از وصیت شهید : « اگر اشکی دارید برای آقا اباعبدالله {ع} بریزید برای زینب {س} و یتیمان گریه کنید به پهلوی شکسته فاطمه زهرا {س} و به مظلومیت علی {ع} گریه کنید و اگر برای این خانواده و مصیبت های آنان اشکتان نمی آید پس برای خودتان گریه کنید که مبادا از اهل بیت {ع} دور باشید و متوجه نباشید و این مصیبت، گریه دارتر از مصیبت های دیگر است یاد امام حسین {ع} و شهدای کربلا و تمامی وقایع ایثارگرانهٔ پیامبران و امامان و مصیبت هایشان را زنده نگهدارید به خاطر رضای خدا و پا برجا بودن پرچم لااله الاالله و برای دین مبین اسلام بجنگید و سختی بکشید نه به خاطر حبّ متاع دنیا و زمین و ثروت شعائر اسلامی را زنده نگه دارید و سعی کنید نوحه خوانی و سینه زنی و مراسم های دعاهای کمیل و توسل و ندبه را هر چه با شکوهتر برگزار کنید که تنها راه نزدیک شدن به خدا دنبال راه ائمه {ع} و اولیا؛ رفتن است » سلام و صلوات هدیه به روح مطهر و ملکوتی مداح و معلم بسیجی شهید محسن گلستانی و شادی روح مادر دلسوخته اش الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین
۲۴ بهمن ۱۳۶۴ - سالروز شهادت رزمنده دفاع مقدس، محمد امین‌شیرازی - ۱۳۶۴ عملیات والفجر ۸ — سه درد آمد بجانم هر سه یکبار غریبی و اسیری و غم یار غریبی و اسیری چاره داره غم یار و غم یار و غم یار فروردین 1364 اردوگاه آموزشی آبی - خاکی سد دز گردان حمزه لشکر 27 محمد رسول الله (ص) شهید محسن گلستانی - ؟؟ - شهید محمد امین شیرازی – ناصر ادیبی – رضا اسداللهی – حمید داودآبادی محسن گلستانی متولد: ۱۳۴۰ شهادت: چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۶۴ -- عملیات والفجر ۸ -- / مزار: اسلامشهر چهاردانگه محمد امین‌شیرازی متولد: ۱۳۴۷ شهادت: پنج شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۶۴ عملیات والفجر ۸ فاو. مزار: بهشت‌زهرا (س) قطعه‌ی ۵۳ ردیف ۶۱ شماره‌ی ۷ (داودآبادی) .✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas کانال دفاع مقدس ▫️▫️▫️▫️▫️▫️🌱🌱🌱 🎞 خواندن دعای صبح توسط شهید گلستانی 👇👇
دفاع مقدس
۲۴ بهمن ۱۳۶۴ - سالروز شهادت رزمنده دفاع مقدس، محمد امین‌شیرازی - ۱۳۶۴ عملیات والفجر ۸ — #فاو سه
8.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️ در صبح ولادت حضرت ابوالفضل العباس(ع) --- 👆 🎥 | قرائت دعای صبحگاه در پادگان دوکوهه، در جمع رزمندگان لشگر ۲۷ 🎙با نوای ملکوتی ذاکر اهل بیت (ع)؛ شهید محسن گلستانی💕 🌴 گویا زمین و آسمان با او همنوا شده‌اند: اَللّهُمُّ اجعَل صَباحَنَا صَباحَ الاَبرار پروردگارا ،قراربده صبح مان را صبح خوبان وَ لَا تَجعَل صَباحَنا صَباحَ الاَشرار وقرارنده صبح مان رو صبح بدان. اَللّهُمُّ اجعَل صَباحَنَا صَباحَ المَقبولین پروردگارا،قراربده صبح مان را صبح آنهایی که قبولشان داری وَ لَا تَجعَل صَباحَنا صَباحَ المَردوُدین وقرارنده ،صبح مان راصبح آنهایی که ردشان کردی. اَللّهُمُّ اجعَل صَباحَنَا صَباحَ الصّالِحین پروردگارا،قراربده صبح مان راصبح صالحان. وَ لَا تَجعَل صَباحَنا صَباحَ الطّالِحین وقرارنده صبح مان را صبح طالحان. اَللّهُمُّ اجعَل صَباحَنَا صَباحَ الخَیرِ وَ السَّعادَه پروردگارا،قراربده صبح مان راصبح خیروشادی وَ لَا تَجعَل صَباحَنا صَباحَ الشَّرِّ و الشَّقاوَه وقرارنده صبح مان راصبح بدی وسختی 🌴 👆و حالات و روحیات معنوی دوران دفاع مقدس را حس کنیم💕 🌷شهید گلستانی، مداح و عارف دلسوخته، رزمنده لشگر ۲۷ حضرت محمّد رسول الله {ص} — مسئول دسته اخلاص از گردان حضرت حمزه سیدالشهدا {ع} که در ۲۴ بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر هشت — جاده فاو - ام‌القصر آسمانی شد🕊🕊 ⚪️ دوران ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ 🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها 👆اینجا بیت شهداست🌷
دفاع مقدس
☀️ در صبح ولادت حضرت ابوالفضل العباس(ع) --- #ببینید 👆 🎥 #فیلم | قرائت دعای صبحگاه در پادگان دوکوهه،
💠 خاطره ای از رزمنده دفاع مقدس، مداح و ذاکر اهل بیت (ع)، شهید «محسن گلستانی»:👇👇 «همین‌طور از لای دستش به سنگر عراقی‌ها نگاه می‌کردم متوجه شدم که دارند رگبار را عوض می‌کنند ضمن عوض کردن رگبار بودند که این فرصت را غنیمت شمردن و پریدم پشت یک تخته سنگی که جان پناه خوبی باشد برای جنگیدن. وقتی پشت تخته سنگ قرار گرفتم متاسفانه دیگر به سنگر عراقی‌ها دید نداشتم، چون از ارتفاع کمی به طرف پایین کشیده بودم و فقط صدای بچه‌ها را می‌شنیدم که گاهی اوقات تکبیر می‌گفتند و گاهی دعای توسل می‌خواندند من هم همان جا نشسته بودم و یک چندتایی از عراقی‌ها، پایین‌تر از من جمع شده بودند، روی یک تپه و از بچه‌های بالا هیچ خبری نداشتم. نزدیک غروب شد. پیش خودم گفتم خورشید که کاملاً غروب کرد، و هوا که تاریک شد، می‌روم پیش بچه‌ها و یک تصمیمی می‌گیریم که چکار بکنیم؟ از چه راهی برویم؟ چون واقعاً ما محاصره شده بودیم از سه چهار طرف آرپی‌جی و تیربار می‌زدند هیچ راهی نبود، بچه‌ها با فرمانده لشکر (شهید حاج همت) هم تماس گرفته و گفتند ما در اینجا مقاومت می کنیم. آنها با ایمانی که داشتند مقاومت نموده و تسلیم نشدند. اما از غروب بگویم .... تا به حال این قدر غروب را به این غمناکی ندیده بودم... پشت درخت بودم، به حالت درازکش.دراز کشیده، چون نمی‌توانستم سرم را بلند کنم. هوا که کم کم تاریک تر می شد، توانستم مقداری تکانی بخورم. با آن حال تیمم کرده. بطور نشسته نماز مغرب و عشایم را خواندم.🌴 از نظر دید، دشمن دیگر دیدی به من نداشت، ولی از لحاظ نزدیکی صدا خیلی به هم نزدیک بودیم و تمام حرکات پا و حرف زدن آن‌ها به گوشم می‌رسید. بعد تصمیم گرفتم که بروم پیش بچه‌ها تا برای گریز از محاصره دشمن چاره‌ای بیاندیشیم و همان مسیری را که پایین آمده بودم بالا رفتم. زیر همان درختی که شهید بازوزاده افتاده بود، دیدم چند نفر دیگر شهید شده‌اند، از جمله عباس رضایی و ساریخانی، ولی بقیه نیروها نبودند، همان ها که پشت یک تخته سنگی پناه گرفته بودند. گویا تغییر موضع داده و رفته بودند؛ شاید به این گمان که من برگشته‌ام جای دیگر و موضعی دیگر یا اینکه شهید شده‌ام🌷لذا به دنبالم نیامده و صدایم نزده‌اند. در همین فکر‌ها بودم که یک دفعه حس تنهایی بر من غلبه کرد و خودم را در آن مکان تنهای تنها یافتم. با خود فکر کردم که در لابلای این دشت و کوه‌ها، فقط من هستم و این همه دشمن خونخوار —- یک لحظه از خدا غافل شده بودم، غافل از اینکه نمی‌دانستم نزدیک‌ترین یار و قدرتمندترین پشتیبان من در آن جا خداست، اینجا بود که یک مرتبه، یادم هست که فقط خدا را صدا زدم، یکبار، دوبار، سه بار... گفتم شاید قسمت ما هم این بوده که این‌طوری آخرین لحظات زندگیمان را بگذرانیم... و خدا خواسته که ما این‌ جور تنها و بیکس در اینجا شهید شویم...🕊🕊 در این حال یکی دو تا از بچه‌ها را با صدای بلند خواندم، کسی جوابم را نداد، فقط صدای خودم در کوه و دره می‌پیچید و برمی‌گشت. پژواک صدای استمدادطلبی ام من به من هشدار می‌داد که:‌ ای !!! توجه تو باید به خدا باشد و از او مدد بخواه و به امداد‌های دنیوی پایبند مباش!! خداوند می فرماید: ادعونی استجب لکم ... تو مرا صدا بزن و از اعماق جانت صدایم کن🤲 از این صدای بلند من، مزدوران عراقی متوجه شده بودند که یک نفر پایین شیار تنهاست. این بود که شروع به تعقیبم کردند. یک دفعه متوجه صدای پای یک یا چندنفر شدم که از سمت راست شیار می‌آید و نشان می داد به طرف پایین در حال حرکتند. وقتی منور زدند، فوراً نشستم. تا نشستم سربازان دشمن متوجه شده و شروع کردند به سمت من تیراندازی کردن .... تا اینکه نتوانم از جایم بلند شده و بگریزم، هی می زدند جلوی پایم و دور و برم. فهمیدم نمی خواهند مرا بزنند، حدس زدم قصدشان به اسارت گرفتن من بود. لذا اسلحه‌ام را آماده کرده و پیش خودم گفتم اولین نفری که جلو بیاید او را میزنم .... ولی از آنجا که خدا نمی‌خواست، آن‌ها جلو نیامدند و فقط به نزدیکی های من تیراندازی می کردند. در آن تاریکی شب، زیر نور منور که عراقی ها انداخته بودند ناگهان چشمم خورد به تعدادی مین. درست که دقت کردم دیدیم که یک سری مین در اطرافم کاشته شده که ضامن آن‌ها به وسیله یک رشته سیم مویی و باریک به هم وصله، که کافی بود جزئی از بدنم به آن اصابت می‌کرد، تا منفجر شود🔴 من تا لحظاتی پیش، مقداری از این میدان مین را دویده بودم و از روی مین‌های مختلف، بدون آنکه خودم متوجه باشم عبور کرده بودم‼️ این چه حکمتی بود؟... این چه قدرتی بود؟... آیا این غیر از امداد و معجزه الهی بود؟ ▫️ در این حال با بررسی بیشتر دقیق تر زمین دور و اطراف خود، مسیر مین های کاشته شده را دیده و راه برون رفت از آن معرکه را یافتم.کافی بود نور منور خاموش شود ... که همینطور هم شد .... و من توانستم در تاریکی هوا از آن مهلکه هولناک بگریزم!
🌷 طلبه شهید غواصی که شفایش را از امام رضا(ع) گرفت 🌱 دوران ۲۵ بهمن -- سالروز شهادت سال ۶۴ -- عملیات والفجر ۸ ▪️ کانال دفاع مقدس
دفاع مقدس
🌷 طلبه شهید غواصی که شفایش را از امام رضا(ع) گرفت 🌱 دوران #جنگ_تحمیلی ۲۵ بهمن -- سالروز شهادت سال
🌷 طلبه شهید غواصی که شفایش را از امام رضا(ع) گرفت دکترها به علی سیفی گفته بودند به علت مجروحیت پایش، باید آن را قطع کند. او نگران بود و مردد تا اینکه در عالم رویا امام زمان به او فرمود: بیا مشهد! شهید علی سیفی از آن دسته روحانیون رزمی تبلیغی دفاع مقدس است که درس مکتب جهاد را از حوزه به میدان‌های رزم کشاند. او از بس طلبه‌ها و روحانیون را به حضور در جبهه تشویق می‌کرد که حوزه خالی از طلبه می‌شد؛ به همین خاطر مجبور شد که محل تحصیلش را بارها تغییر دهد. اما عاملی که باعث شهرت این روحانی غواص شهید شد، بی‌ارتباط با امام رضا (ع) نیست. ماجرایی که به قبل از معمم شدن او مرتبط است. 💠 اردیبهشت سال ۱۳۶۱ در حالی که ۱۵ سال بیشتر نداشت، عازم جبهه شد. در آخر این ماه در عملیات بیت المقدس در آستانه آزادسازی خرمشهر دچار مجروحیت شدید پا شد. این مجروحیت خیلی او را آزرده ساخته بود و پزشکان علاجش را تنها در قطع شدن می‌دیدند. در عالم رویا، امام زمان خطاب به او فرمود: بیا مشهد! در آن شرایط سخت جسمی راهی مشهدالرضا شد و شفایش را از امام رضا گرفت. مردم هم وقتی فهمیدند شفا یافته به نیت تبرک لباس‌هایش را تکه تکه کردند. بعد از این معجزه رضوی، او حضور همزمان در سنگر حوزه و جبهه را برگزید و اواخر تابستان سال ۱۳۶۱ به حوزه علمیه چیذر رفت و سال بعد هم برای ادامه تحصیل به مدرسه رسول اکرم قم رفت. در این مدت هم از مراحل سلوک و عرفان غافل نماند. به گونه‌ای که استاد حسین انصاریان او را سوار بر قطار عرفان و دیگران را پیاده معرفی کرد. بارها قبل از انجام هر عملیاتی اسامی رزمنده‌های شهید، مجروحان و آنهایی که سالم می‌ماندند را بیان می‌کرد. ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 🌴 شهید حجت الاسلام علی سیفی از شهدای روحانی غواص است که در سال ۱۳۴۴ در شهر مراغه آذربایجان غربی به دنیا آمد. او در ۲۵ بهمن ماه سال ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ در اروندرود به فیض شهادت نائل آمد. مزار مطهرش در گلزار شهدای مراغه است. ▫️ کانال دفاع مقدس 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🔥 لحظاتی پس از سقوط یک هواپیمای جنگنده عراقی در منطقه‌‌ی فاو ... 25 بهمن 64 .✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
💠 خطوط مقدم درگیری پشت دروازه های شهر فاو عراق بهمن ۱۳٦٤ عملیات والفجر ۸
🌷 پیکر چند تن از شهدای عملیات والفجر۸ ، آمادهٔ انتقال به پشت جبهه بهمن ۱۳٦۴ ؛ فاو اسکله‌ی شهید سنجری .✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
کتاب: صبح روز بیست و چهارم نویسنده: عباس میرزایی راوی: علی اصغرقره خانی این کتاب نقش لشکر ۴۱ ثار‌الله در عملیات و‌الفجر ۸ در دوران دفاع مقدس را روایت می‌کند.
دفاع مقدس
کتاب: صبح روز بیست و چهارم نویسنده: عباس میرزایی راوی: علی اصغرقره خانی این کتاب نقش لشکر ۴۱ ثار‌ا
درباره‎‌ی کتاب: تا روز ۲۲ بهمن ۱۳۶۴، رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله مأموریت محوله‌ی خود (عبور از اروند، عبور از موانع و باتلاق‌ها، شکستن خط دشمن در محورهای جاده نهر علی‌شیر و بلامه، پیش‌روی، پاک‌سازی، تثبیت منطقه‌ی تصرف‌شده و طراحی دفاع و پدافند از آن) را به پایان رساندند. علاوه بر این، مأموریت تیپ المهدی (عج) و لشکرهای ۱۹ فجر، ولیعصر (عج) و ۲۵ کربلا را تکمیل کردند و ضمن دست‌یابی به خور عبدالله، در سمت چپ تا رأس البیشه و در راست تا ضلع شرقی پایگاه موشکی و تا ۵۰۰متری مخازن نفتی پیش‌روی کردند. ساعت ۶:۱۵ روز چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۶۴ خانه‌ی اطلاعات شلوغ بود. ابراهیم سعادت‌فر، رزمنده‌ی عضو واحد اطلاعات درباره‌ی خانه اطلاعات می‌گوید: «عنوان خانه‌ی اطلاعات را ابراهیم هندوزاده اولین بار مطرح کرد. محل استقرارمان در کنار نهر علی‌شیر بود. خانه‌ای محلی که توی آن با بلوک و چوب و گونی‌های شن، پناهگاهی ساخته بودیم. سنگری زیر سقف خانه داشتیم، گرچه زیاد محکم نبود. این را بعداً فهمیدیم. وقتی راکت شیمیایی خورد وسط سفره‌ی صبحانه‌مان.» در این روز (۲۴ بهمن ۱۳۶۴)، بیشتر اطلاعاتی‌ها بودند. ابراهیم هندوزاده، حسین آتش‌افروز، یدالله وزیری، مسعود دین‌دار، عنایت‌الله طالبی‌زاده، حسین دامغانی، حسن یزدانی و ... صبحانه‌شان را خورده بودند و آماده می‌شدند که با قایق به آن‌سوی اروند بروند. محمدحسین یوسف‌اللهی با کفش‌های کتانی سفیدرنگی که به پا داشت، میان قاب در ایستاده بود. محمد دوست‌محمدی آن‌‌طرفش بود و ابراهیم سعادت‌فر این‌طرفش. رمضان راجی امیرحسینی بیرون اتاق قدم می‌زد و به برنامه‌ی آن روز بچه‌های اطلاعات فکر می‌کرد. صدای غرش هواپیماهای عراقی به گوش می‌رسید. صداها درهم بود. همچون همهمه‌ی گنگ دریا در آغاز طوفان و بعد، میگ‌ها پرسروصدا گذشتند. یکی از بمب‌افکن‌ها، از بالای نخلستان قیقاج پایین آمد و تا اطلاعاتی‌ها بجنبند، نخلستان را و سنگرها و خانه اطلاعات را درنوردید. آن‌هایی که دور سفره‌ی صبحانه نشسته بودند، نیم‌خیز شدند. هواپیما از روی ساختمان عبور کرد. کمی بعد، صدایی دیگر بلند شد. انگار چیزی از آسمان به‌سوی خانه‌ی اطلاعات می‌آمد. فریاد محمدحسین یوسف‌ الهی بلند شد. ایستاده بود میان چارچوب در. اطلاعاتی‌ها دیدند با نگرانی آسمان را نگاه می‌کند و شنیدند داد زد: شیمیایی، بچه‌ها شیمیایی! * کتاب: صبح روز بیست و چهارم: نبرد لشکر ۴۱ ثارالله در عملیات والفجر ۸ مؤلفان: عباس میرزایی، مهدی خداوردی‌خان ویراستار: مهدی خداجو ناشر: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس زبان: فارسی سال چاپ: ۱۴۰۱ تعداد صفحات: ۳۸۸    ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ این کتاب در قالب ۷ فصل، به صورت صوتی تقدیم علاقمندان می گردد: 👇👇