eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
10.4هزار ویدیو
843 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ #دهه۶۰ #کپی_آزاد اینجاسخن ازمن ومانیست،سخن ازمردانیست که عاشورا رابازیافته،سراسر ازذکر«یالیتناکنامعک»لبریز بوده و بال دربال ملائک بسوی کربلارهسپارشدند بگذار اغیارهرگز درنیابندکه ما ازتماشای شهدا سیرنمی‌شویم
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالروز حماسه سازی نیرو های اطلاعات عملیات لشکر امیرالمؤمنین(ع) ایلام --- و پرپر شدن جمعی از آنها در ارتفاع سوق الجیشی «شاخ شمیران» والفجر۱۰ دوران جنگ تحمیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهید حاج احمد کاظمی فرمانده لشکر ۸ نجف منطقه عملیاتی والفجر ۱۰ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
36.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویژگی های عملیات والفجر ۱۰ از نظر فرمانده هان عملیات ۲۴ اسفند ۱۳۶۶ -- سالروز عملیات والفجر ۱۰ (حلبچه) ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌹طنز جبهه! 💥داستانهای آقا فریبرز (1):👇 🌿...می‌گویند در جهنم مارهایی هست که اهالی محترم جهنم، از دست آنها به اژدها پناه می‌برند!😜 و حالا من هم دچار چنین وضعیتی شده بودم. آن هم از دست یک "جِغِله تُخس وَرپریده" که نام باشکوه "فریبرز" را بر خود یدک می‌کشید... 😳 یک نوجوان 15 ساله "دراز بی‌نور" که به قول معروف به "نردبان دزدها" می‌ماند... یادش بخیر...😀 برای خودش "زلزله ایی" بود... زلزله ائی با هشت ریشتر و شاید هم بالاتر...😚 "خونه خراب کن" بود به تنهائی یه حوزه یه لشگر یه شهر رو حریف بود..😊 وای خدا!؟ من چی کشیدم از دستش...😰😥 🌿...در حوزه که بودیم یک طلبه تازه وارد بود که انگار از طرف شیطان😈 مأمور شده بود بیاید و فضای آرام و بی‌تنش آن‌جا را به جنجال بکشاند...😊 اسمش فریبرز😎 بود که به پیشنهاد استادمان شد:👇 سلمان!... قربان سلمان❤ بروم... آن بزرگوار کجا و این👈 سلمان جعلی کجا؟🎩😀 🌿... کاری نبود که نکند... 😇 از راه‌ انداختن مسابقات گل کوچک میان طلاب...😔 تا اذان گفتن در نیمه‌های شب...😣 و به راه انداختن نماز جماعت بدون وقت.... 😃قایم کردن آفتابه ها...😞😍 بعد هم خودش می‌رفت در حجره‌اش تخت می‌خوابید و ما تازه شصت‌مان خبردار می‌شد که هنوز دو ساعتی به اذان صبح مانده است!...😊 🌿...کارهائی می کرد که به عقل جن😈 هم نمی رسید👈 از ریختن مورچه‌های آتشی در عمامه ‌مان تا انداختن عقرب و رتیل در سجاده نمازمان...😳جنگ بین مورچه ها را برگزار می کرد...😍 در شیشه گلاب، جوهر می‌ریخت و وسط عزاداری و در خاموشی روی جمعیت می‌پاشید....😊😠‍ یادم  میاد یه ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎﯼ ﮐﻤﯿﻞ، ﭼﺮﺍﻏﺎﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻧﺪ،😖 ﻣﺠﻠﺲ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﺎﺻﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺷﮏ می‌ریخت😥ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ:👇 😊ﺍﺧﻮﯼ ﺑﻔﺮﻣﺎ ﻋﻄﺮ ﺑﺰﻥ، ﺛﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ... بهش گفتم, ﺍﺧﻪ ﺍﻻ‌ﻥ ﻭﻗﺘﺸﻪ؟!😥 💕گفت: ﺑﺰﻥ ﺍﺧﻮﯼ، ﺑﻮ ﺑﺪ ﻣﯿﺪﯼ، ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﺠﻠﺴﻤﻮﻧﺎ...😍 ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺖ ﮐﻠﯽﺛﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ حاجی جان...👏ﺑﻌﺪ ﺩﻋﺎ ﮐﻪ ﭼﺮﺍﻏﺎ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ...😇 خنده بازاری شده بود😆ﺻﻮﺭﺕ ﻫﻤﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩ😥 ﺗﻮ ﻋﻄﺮ ﺟﻮﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ!...😳 ﺑﭽﻪ ﻫﺎ هم ﯾﻪ ﺟﺸﻦ ﭘﺘﻮﯼ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺑﺮﺍﺵ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ… 😃ولی قبل جشن پتو یه نکته عرفانی گفت👈به این مضمون که: 👇 💥این رو سیاهی با یه شستشو راحت با آب میره... 😇حواسمون باشه مقابل خدا رو سیاه نباشیم...😎از فریبرز این حرفها بعید بود و کمی هم عجیب به نظر می رسید...😵😏فکر کنم تحولاتی در آقا فریبرز داشت شکل می گرفت...😵
دفاع مقدس
ویژگی های عملیات والفجر ۱۰ از نظر فرمانده هان عملیات ۲۴ اسفند ۱۳۶۶ -- سالروز عملیات والفجر ۱۰ (حلبچ
📄 از دوران جنگ 💠 عملیات والفجر ۱۰ (با عرض پوزش- متن کمی طولانیه ولی مطلب بسیار مهمه و ارزش خواندن آن را داره)👇👇 💠 رله رادیو ماکس در سایت مله خور 🌿در دوران از طریق ماکس، خطوط تلفن راه دور از طریق امواج رادیویی به فواصل دور منتقل می شد( خطوط تلفن FX ) - رادیو ماکس در طول جنگ در عملیات های دفاع مقدس نقش بسیار مهمی ایفا می کرد ✍️ مدت‌ها در این فکر بودیم تا بتوان راهی پیدا نمود که ارتباط رادیوماکس را به ارتفاعات مرزی مله خور و تته (در آن سوی روستای دِزلی مریوان) برسانیم. این سلسله کوه‌ها، که در سال 59 توسط نیروهای سپاه مریوان و به فرماندهی احمد متوسلیان فتح شده بود، کاملاً بر بخش بزرگی از استان سلیمانیه عراق سیطره داشت و کل آن دشت و منطقه از جمله پادگان‌ها، پاسگاه‌ها، جاده‌های مواصلاتی، روستاها و شهرها (حلبچه، خرمال، سید صادق، طُوَیله، بیاره، سد دربندیخان) و ... زیر دید رزمندگان اسلام بود. ایجاد یک سایت رادیوماکس در آن ارتفاعات، برتری و مزیّتی مهم به شمار آمده و راه را برای برقراری ارتباطات آینده هموار و آسان می‌کرد. مخابرات قرارگاه رمضان هم درخواست و پیشنهادی را مطرح کرده بود تا خطوط FX را به عمق خاک عراق ببریم. یک روز تابستانی (سال 65) به اتفاق او با نقشه و تجهیزات طراحی، عازم منطقه شدیم و پس از عبور از "راه خون" به دزلی رسیدیم و از آنجا راهی ارتفاعات مرزی شدیم. جاده، بسیار پر پیچ و خم، سنگلاخی و صعب العبور بود و در کنار جاده دره‌های عمیق به چشم می‌خورد. در این جاده‌ها هر ماشینی نمی‌توانست تردد کند و ما چرخ‌های جلویی تویوتای خودمان را قفل کردیم (ماشین 4WD بود و با قفل کردن چرخ‌ها، دیفرانسیل جلویی درگیر می‌شد). در فصل زمستان به دلیل برف سنگین چند متری، به سختی در آنجا تردد صورت می‌گرفت و دائم می‌بایست با لودر یا بلدوزر برف روبی شده تا برف متراکم جاده را نبندد. برادر میررفیع نیازهای ارتباطی قرارگاه رمضان را آن سوی مرز را توضیح داد و پس از بررسی میدانی بر روی خطّ الرأس جغرافیایی سلسله کوه‌های تته، مله خور و کوه تخت و نیز کار بر روی نقشه، اجمالاً به این نتیجه رسیدیم که ایجاد سایت اصلی (به عنوان سایت رله) در نقطه‌ای در ارتفاع مله خور مناسب‌ترین راه کار می‌باشد. زیرا که تردد زمستانی در بلندی‌های کوه تخت به مراتب مشکل‌تر بود و بهترین نقطه همان مله خور بود. (یعنی سخت‌ترین شرایط که فصل زمستان بود را در نظر گرفتیم.) بنابراین روی مله خور کار شد. بررسی بر روی نقشه نشان می‌داد که با توجه به امکانات موجود می‌بایست ارتباط رادیوماکس را از سایت دریاچه مریوان به نقطه‌ای در مله خور انتقال داد. مدت‌ها طول کشید. طول چند کیلومتری مله خور را، متر به متر طی کرده و پس از رسم پروفایل‌های متعدد از نقطه به نقطه مله خور به محدوده‌ای که امکان بیشتری در برقراری ارتباط در آنجا وجود داشت، رسیدیم. این نقطه می‌بایست دو ویژگی عمده داشت: اول آنکه بتوان اطاقی برای نصب دستگاه در آنجا ساخت. ثانیاً آن مکان به سایت دریاچه زریوار دید داشته باشد. حالا لازم بود نقطه دقیق را مشخص می‌کردیم. پروفایل‌های دقیق‌تر رسم کردیم، یعنی به جای بررسی میزان المنحنی‌ها در فاصله یک کیلومتر، این فاصله را 500 متر گرفتیم تا دقت کار بالا رود. خط فرضی مسیر مستقیم مله خور به سایت دریاچه، میلیمتری از کنار موانع صخره‌ای می‌گذشت. نقطه را مرتب جابجا کردیم و با دوربین مسیر را چک می‌کردیم تا این که در نهایت به نقطه‌ای رسیدیم که هم دسترسی به آنجا (حداقل در فصل تابستان) میسّر بوده و ساختن اتاق دستگاه بر روی آن، امکان پذیر بود و مهم‌تر از آن، دید مستقیم به سایت دریاچه داشت. بنابراین در طول چند کیلومتری خط الرأس ارتفاع مله خور، تنها و تنها این نقطه بهترین مکان برای برقراری ارتباط رادیوماکس با سایت دریاچه بود. (پس از فارغ شدن از عملیات نیروهای ماکس جنوب (که در آن هنگام به مریوان آمده بودند) تازه پی برده بود مکان سایت، بسیار دقیق انتخاب شده بود.آنها با دستگاه امتحان کرده و دیدند که دقیق‌ترین مکان، همین نقطه بود. وقتی آنتن ماکس را چند متر آن طرف‌تر به سمت چپ یا راست می‌بردند، ارتباط ضعیف و ضعیف‌تر می‌شد و تنها در این محدوده باریک ارتباط برقرار می‌شد که نشان از دقت بالای نقطه مله خور بود, که به لطف الهی قبلا صورت گرفته بود) ادامه👇👇
دفاع مقدس
📄 #خاطره_ای از دوران جنگ 💠 عملیات والفجر ۱۰ (با عرض پوزش- متن کمی طولانیه ولی مطلب بسیار مهمه و ار
🔵 به هر حال قرار شد تا قبل از رسیدن فصل سرما اتاقی را در خط الرأس نظامی و رو به ایران در آن نقطه بسازند و دکلی کوتاه نیز برای نصب آنتن‌های رادیوماکس بر روی آن، بر پا کنند. نیازی به دکل بلند نبود زیرا همان دکل کوتاه، امکان برقراری ارتباط رادیویی را فراهم می‌کرد و در ثانی، نصب دکل بلند تر، موجب شناسایی سایت می‌شد و حساسیت دشمن را تحریک می‌نمود. همچنین خطر گلوله باران و نیز حمله ضد انقلاب به آنجا نیز بالا می‌رفت. لذا ضروری بود هر گونه ساخت و ساز در آنجا طبیعی جلوه کند. محل احداثِ سایت با جاده، فاصله داشت و لازم بود مصالح ساخت و ساز را که عبارت بود از: ماسه، سیمان، بلوک‌های سیمانی، در و پنجره و ... ، توسط نفر به آنجا برساندند. پس از تسطیح محل، اطاق کوچکی ساختند و دکل کوتاهی نیز در کنار آن بر پا کردند. برای تأمین برق نیز موتور برقی را به آنجا انتقال دادند. برادر میررفیعی و بقیه نیروهای مخابرات در برقراری و ساخت اتاقک کوچک در آن خط الرأس نقش مهمی داشتند و شخصاً کمک می کرد) به این ترتیب بِیس کار و فونداسیون ارتباط رادیوماکس و انتقال خطوط تلفن FX به نقطه مرزی مله خور بنا گذاشته شد. همین اتاق کوچک بود که در عملیات والفجر ده - اسفند ماه سال 1366 - به عنوان سایت اصلی رادیوماکس از آن استفاده شد. در واقع سایت اصلی رادیو ماکس منطقه عملیاتی از قبل آماده بود و اگر چنانچه در آن زمانِ اندک می‌خواستند از صفر شروع نمایند عملاً غیر ممکن بود، زیرا برف سنگینی ارتفاعات را پوشانده و هوا غالباً ابری و مه آلود بود و به هیچ وجه امکان تحرّک لازم برای طراحی ارتباط وجود نداشت. همچنین امکان رساندن مصالح ساختمانی به آن بالا وجود نداشت و این عنایت خدا بود پیش از آنکه طرح مانور عملیات والفجر ده در منطقه کردستان عراق ریخته شود، این سایت در بهترین زمان (فصل تابستان) ایجاد شده بود. حتی در این عملیات، فرماندهی جنگ در چند متری همین سایت مستقر شد و محسن رضایی، اکبر هاشمی و .. از آنجا عملیات را هدایت کردند. در این عملیات، خطوط ارتباطی از سایت دریاچه مریوان به مله خور انتقال یافت و خطوط FX قرارگاه فرماندهی مستقر در همان ارتفاعات تأمین شد و بقیه خطوط، توسط رادیو ماکس در اختیار یگان‌های پشتیبانی و رزمی مستقر در منطقه قرار گرفت. @DefaeMoqaddas ✅ به کانال بپیوندید 👇👇
🌹طنز جبهه! 💥داستانهای آقا فریبرز (2):👇 🌿...اوایل سعی کردم با بی‌اعتنایی او را از سر خودم باز کنم...😖 اما خودم کم آوردم و او از رو نرفت...😍 بعد سعی کردم با ترشرویی و قیافه عصبی گرفتن دورش کنم؛ 😠 اما او مانند کودکی  می‌ماند که هر بی‌اعتنایی و تنبیه که از پدر و مادر می‌بیند، به حساب مهر و محبت می‌گذارد.😔 در آخر در تنهایی افتادم به خواهش و تمنا که تو را به مقدسات قسم ما را بی‌خیال شو و بگذار در دنیای خودم باشم...😠😖😇این ماجرا گذشت...😳 تا مدتی که داوطلبانه خواستم برم جبهه...😇 😰 گفتم پیش خودم هم فال است و هم تماشا, میروم جبهه هم ادای تکلیف کرده باشم و هم از شر فریبرز در امان باشم😞 به همه هم سپردم به کسی نفرمایند که من میخوام برم جبهه👌 خصوصا به فریبرز خان...😊 چشتان روز بد نبیند...😖 نمیدونم از کجا متوجه شد...😃 🌿...تا متوجه شد میخوام برم جبهه, خیلی با ادب و با کلاس آمد نشست کنارم😜و با حالت خاصی که پررویی و شرارت در آن موج میزد آمد دستش را روی کتفم گذاشت😇 و با بوسی که بر گونه ام زد, گفت:👇 😆حاج آقا، مگر امام نگفته پشتیبان روحانیت باشید تا به مملکت آسیبی نرسد!؟...😰 گفتم: خب... منظور 😥 گفت: خوب به فرموده امام 👈 من هم هوای شما را دارم تا آسیبی به خودم و مملکت نرسد!😀 💥با خنده‌ای 😊 که ترجمه نوعی از گریه بود،😥 گفتم: برادرجان،❤ امام فرموده‌اند پشتیبان ولایت فقیه باشید، نه پشتیبان من مادر مرده! ...😖 تو رو به جدت بگذار این چند صباح را که مانده تا شهادت را مثل آدمیزاد سر کنم.😏 اما نرود میخ آهنین در سنگ!...😵😢 بالاخره با چرب زبانی مخصوص به خودش😄 مجبور شدم با خودم اونو ببرم جبهه😀👌 🌿... عاقبت اعزام شدیم جبهه و من به عنوان روحانی گردان معرفی شدم و فریبرز هم به عنوان کمک بنده و متخصص جنگ روانی😇 با دشمن در کنارم, مشغول به کار شد..😊 یه مدت بعد هم رفتیم خط پدافندی و در آنجا مستقر شدیم...😳😵😜 💥در گردان یک بنده خدایی بود که صدایی داشت جهنمی، به نام مصطفی. انگار که صدتا شیپور زنگ‌زده را درست قورت داده باشد.😍 آرام و آهسته که حرف می‌زد، پرده گوش مان پاره می‌شد، بس که صداش کلف و زمخت بود. فریبرز، مصطفی را تشویق کرد که الا و بالله باید اذان نمازها را تو بگویی! ...😳😀 🌿...مصطفی هم نه گذاشت و نه برداشت و چنان اذانی گفت...😣 که هیچ مسلمانی نشنود و هیچ کافری نبیند!...😵 از الف الله‌اکبر تا آخر اذان، بندبند بدن نمازگزارانی که مقیم سنگری که حسینیه شده بود، لرزید...😠😥😖 🔥آن شب تاصبح دسته جمعی کابوسی دیدیم وحشتناک و مخوف!😇 تنها دو نفر این وسط کیف کردند. آقا مصطفی، اذان‌گوی شیپور قورت داده و فریبرزخان!👌از آن به بعد هرکس که به فریبرز😊😄 می‌خواست توپ و تشر بزند، فریبرز دست به کمر تهدیدش می‌کرد که: اگر یک‌بار دیگر به پر و پایم بپیچی به مصطفی می‌گویم اذان بگوید! و طرف جانش را برمی‌داشت و الفرار!😀😊
39.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خطِ حد لشکر ۸ نجف‌اشرف در جریان عملیات والفجر ۱۰ -- اسفند ماه ۶۶ دوران جنگ تحمیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 روایت فتح | در اطراف پل | ساختن جاده و پل تدارکاتی در عملیات والفجر ۱۰ دوران جنگ تحمیلی ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت فتح | در اطراف پل | ساختن جاده و پل تدارکاتی در عملیات والفجر۱۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 عملیات والفجر ۱۰ - منطقه عمومی حلبچه عراق 📆 ۲۵ تا ۲۹ اسفندماه ۱۳۶۶ 🎥 فیلم | روایت شهید آوینی از روزهای سخت والفجر ده 💠 جدال رزمندگان با کوه و برف و بذر حیاتی که در دل دانه‌های برف است❄️ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
فرمانده شهیدلشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع) . حاج کاظم نجفی رستگار در نخستین روزهای بهار سال ۱۳۳۹ در شهر ری به‌ دنیا آمد. با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز غائله کردستان و تحرکات نیروهای ضد انقلاب، همراه نیروهای «شهید چمران» راهی کردستان شد و آموزش‌های چریکی را در آن‌جا فرا گرفت.کاظم پس از بازگشت از کردستان و آموختن فنون نظامی و جنگ شهری از سوی شهید چمران و جاویدالاثر «حاج احمد متوسلیان»، در «پادگان توحید» به عضویت رسمی سپاه درآمد و بعد از مدتی به «فیروزکوه» رفت و کلاس‌های آموزش احکام دینی و مسائل نظامی را برای جوانان و نوجوانان برپا کرد. پس از مدتی حاج کاظم را به‌ عنوان فرمانده یکی از گردان‌های تیپ محمد رسول الله (ص)، که فرمانده آن احمد متوسلیان بود، انتخاب کردند و بعد از ۶ ماه فعالیت، «مسئولیت واحد عملیات» را در پادگان توحید پذیرفت و تا شروع جنگ در این سمت باقی ماند. ☀️ رستگار در این زمان طی مأموریتی جهت توانمند سازی نیروهای «حزب‌الله»، به‌عنوان فرمانده گردان به جنوب لبنان اعزام شد و مسئولیت تعدادی از عملیات‌ها را برعهده گرفت. حاج کاظم در راه آماده‌سازی شیعیان لبنان از هیچ کوششی فروگذار نکرد. بازگشت او با تشکیل تیپ دوم سپاه تهران مصادف شد که این تیپ به‌ نام مبارک «سیدالشهدا(ع)» مزین شد و با جمعی از یاران و دوستانش، فرماندهی عملیات تیپ را عهده‌دار شد. در مهرماه سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و چند روز بعد به جبهه رفت. تا اینکه پس از حضور مداوم در جبهه در جریان ، روز پنجشنبه ۲۵ اسفند ماه ۱۳۶۳ هنگام اذان ظهر در شرق دجله (منطقه هور الهویزه) در حال شناسایی منطقه، همراه چند نفر از فرماندهان تیپ سیدالشهدا (ع) به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر این فرمانده شهید بعد از ۱۳ سال همچون سید و سالار شهیدان، قطعه قطعه به وطن بازگشت. ☀️متن وصیتنامه شهید کاظم نجفی رستگار به شرح زیر است: «بسم ‌الله ‌الرّحمن الرّحیم انا لله و انا الیه راجعون ستایش خدای عزوجل را که مرا از امت محمد صلّی الله علیه و آله و سلّم و شیعه علی علیه السّلام قرار داد و سپاس خدای را که با آوردن حق از ظلمت به روشنایی و از طاغوت نجاتم داد و مرا از کوچک‌ترین خدمتگزاران به اسلام و انقلاب اسلامی قرار داد. امیدوارم که خداوند متعال رحمت خود را نصیب بنده گناهکار خود بفرماید و مرا به آرزوی قلبی خود، یعنی شهادت فی سبیل‌الله برساند که تنها راه نجات خود می‌دانم و آرزوی دیگرم این است که اگر خداوند شهادت را نصیب بنده گناهکار خود کرد، دوست دارم با بدنی پاره پاره به دیدار الله و ائمه معصومین به‌ خصوص سیدالشهدا (ع)بروم. من راهم را آگاهانه انتخاب کردم و اگر وقتم را شبانه‌روز در اختیار این انقلاب گذاشتم، چون خود را بدهکار انقلاب و اسلام می‌دانم و انقلاب اسلامی گردن بنده حق زیادی داشت که امیدوارم توانسته باشم جزء کوچکی از آن را انجام داده باشم و مورد رضایت خداوند بوده باشد. پدر و مادر و همسر و برادران و خواهران و آشنایانم مرا ببخشند و حلالم کنند و اگر نتوانستم حقی که بر گردن من داشتند ادا کنم، عذر می‌خواهم. برای پدر و مادر و خواهران و برادرانم از خداوند طلب صبر می‌نمایم و امیدوارم تقوا را پیشه خود قرار دهند. از همسرم عذر می‌خواهم که نتوانستم حقش را ادا کنم و چه‌ بسا او را اذیت فراوان کردم و از خداوند طلب اجر و رحمت برای او می‌کنم که در مدت زندگی صبر زیاد به خاطر خداوند انجام داد و رنج‌های فراوان کشید. از تمام اقوام و آشنایان و دوستان طلب حلالیت و التماس دعا دارم؛ به علت وضعیت جنگ مدت سه سال که در جبهه بودم، نتوانستم امر واجب خدا یعنی روزه را انجام بدهم. همچنین در رابطه با خرید خانه به مبلغ ۲۲۳ هزار تومان از علی تاجیک و ۶۵ هزار تومان از حسین کاوکدو و ۱۰ هزار تومان از حاج محمد علی دولابی قرض کردم و مبلغ ۳۰ هزار تومان از همسرم که خانه برای همسرم است و موتورم را برای جبهه در نظر گرفتم. والسلام کاظم نجفی رستگار ساعت ۹ شب مورخ ۳ اسفند ۱۳۶۲ ادامه را در آدرس زیر مطالعه کنید👇 https://b2n.ir/m56769
🌷سرلشکر پاسدار از فرماندهان سپاه و از شهدای شاخصی بود که در دوران دفاع مقدس در بیست و پنجم بهمن۱۳۶۳ در عملیات بدر در جزایر مجنون جاویدالاثر شد. شهید مهدی باکری از سرداران هشت سال دفاع مقدس و الگویی بی نظیر برای جوانان نسل های مختلف به شمار می رود؛ جمله معروف “خدایا مرا پاکیزه بپذیر” این شهید والامقام همواره سرلوحه زندگی رهروان صدیق راه شهادت به شمار می رود... 👈 ۲۵ اسفند 👈 فرمانده لشکر ۳۳ عاشورا، روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد....باقی خاطرات را در آدرس زیر مطالعه کنید👇 https://naserkaveh.ir/