eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
10.4هزار ویدیو
843 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ وحال وهوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد اینجاسخن ازمن و ما نیست،سخن ازمردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر«یالیتناکنامعک»لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلارهسپارشدند ادمین @mehretaban313
مشاهده در ایتا
دانلود
دفاع مقدس
به مناسبت 25 فروردین 1366 عملیات کربلا 10 قسمت اول عملیات گسترده کربلای 10 در 25 فروردین 1366
⚪️ آرپی‌چی‌زن‌ها! ▫️گردان ویژه شهدا در عملیات کربلای ۱۰ مأمور به تصرف قله‌ای مشرف بر شهر ماووت عراق می‌شود، درگیری از ساعت ۱۱ شب تا ۴ صبح ادامه می‌یابد و بالاخره فرمانده گردان سردار شهید کیانی به یک بسیجی می‌گوید: «سنگر دشمن را خاموش کن.» ...پیشانی اولین آر.پى‌.جی‌زن، هدف گلوله قرار می‌گیرد و به شهادت می‌رسد، نفر دوم هم از کینه و هراس بعثیون بی‌نصیب نمانده و او هم به شهادت می‌رسد. سومین آر.پى.جی‌زن، آماده شلیک می‌شود، به محض بلند شدن چند تیر آتشین بر سینه فراخش می‌نشیند و به لقاءالله می‌پیوندد. لحظات به کندی می‌گذرند، ناگهان یک بسیجی تنومند با قد و قامتی ورزیده و بلند برمی‌خیزد و اعلام می‌کند، من حاضرم و با ندای دلنشین یا مهدی (عج) قبضه بر دوش می‌گیرد و آماده شلیک می‌شود. صحنه عجیبی بود، صدها گلوله از کنار و سر و صورت او می‌گذشت و انگار مأموریت اصابت نداشتند، تا این‌که شهاب سرخ گلوله آر.پى.جی بر دل سیاه سنگر عراقی‌ها می‌نشیند و چند نفر را مصدوم و بقیه را مجبور به فرار می‌کند. انگار همه در دلشان این شعر را زمزمه می‌کردند: «جگر شیر نداری سفر عشق مرو....» نکته ظریف و حکیمانه این واقعه آن است که فردای روز تسخیر سنگر و قله مورد نظر، همین بسیجی دلاور بر اثر اصابت یک ترکش ریز بشهات رسید!! همو که دیروز در معرض بارش تیر و گلوله قرار داشت ، ولی گویا هیچکدام نصیب او نشد. (راوى: رزمنده دلاور جعفر عنایتی از رزمندگان گردان ویژه شهدا لشکر ویژه ۲۵ کربلا)
💠 خاطره شهید حاج قاسم سلیمانی از شهید شفیع زاده (مسئول توپخانه سپاه) در مورد برخورد شهید شفیع‌ زاده با من در جلسات عرض کنم، من با شهید شفیع‌ زاده خیلی رفیق بودم و رفاقتی که با شهید شفیع‌ زاده داشتم از بچه‌ های دیگر بیشتر بود. ما معمولاً در جلسات کنار هم می‌نشستیم و با هم دیگر بیشتر شوخی می‌‌کردیم. یادم است، در کربلای ۱۰ به همراه برادر عزیزمان سردار اسدی رفته بودیم برای تثبیت خط. چون شب گذشته عملیات بود، رفتیم به بچه‌‌ها سر بزنیم، یکی از بچه‌‌های بسیجی موجی شده بود، به حالت تعرضی به ما گفت که این‌جا شاخ بز هم پیدا نمی‌‌شود.... با برادر چ اسدی آمدیم برای خودمان یک سناریو درست کردیم، رفتیم پیش برادر شمخانی بعد پیش شفیع‌ زاده. بین رزمنده‌‌ها ما همیشه مِن‌باب شوخی چیزهایی داشتیم، ایشان هم منتظر این نکته‌‌ها بود و جواب می‌‌داد، شروع کردم به صحبت و شوخی کردن. تقریباً عملیات را در قالب یک فیلم آوردیم، وقتی که رسیدیم به موزیک، معمولاً در فیلم به ترتیب گفته می‌شود کارگردان چه کسی است، بازیگران و.... بازیگران را خودمان معرفی کردیم. وقتی که رسیدیم به موزیک متن، گفتیم موزیک متن شفیع‌زاده. خدا رحمت کند، ۱۰ دقیقه حسن می‌‌خندید و می‌‌گفت بار دیگر بگو و شاید کمتر از یک ساعت قبل از شهادتش بود. بعد ایشان از همان‌جا بلند شد و برای سر زدن به منطقه عملیاتی رفت پیش عباس محتاج که در ارتفاع قرارگاه تاکتیکی بود که همان جا توسط اصابت گلوله توپ به خودرویش شهید شد.   🌹 به یاد فرمانده شهید حسن شفیع‌زاده (فرمانده توپخانه سپاه) ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
▫️ کانال
دفاع مقدس
💠 خاطره شهید حاج قاسم سلیمانی از شهید شفیع زاده (مسئول توپخانه سپاه) در مورد برخورد شهید شفیع‌ زاد
💠 خاطره ای از عملیات کربلای ۱۰ ⚪️ شرح شهادت حسن شفیع زاده👇👇 ▫️ بعد از عملیات، یک روز بعدازظهر قصد داشتیم به اتفاق برادران مجتبی جلالی و عباس عبدی از قرارگاه امام سجاد (ع) به قرارگاه جلویی (شهید داوود آبادی) برویم. در این حین شهید شوشتری از راه رسید (البته آن زمان در قرارگاه مسئولیتی نداشت) و از من سراغ برادر عباس محتاج (یکی از فرماندهان جنگ) را گرفت. به ایشان گفتم قرارگاه جلویی است، گفت پس برویم. سه نفری به اتفاق ‌شهید شوشتری حرکت کردیم. قسمت جلوی تویوتا من و شوشتری بودیم و دو نفر دیگر در قسمت عقب ماشین. دو سه کیلومتر مسیر راه را طی کردیم که متوجه شدیم که دشمن جاده را با خمپاره انداز و توپخانه زیر آتش گرفته و مرتب در اطرافمان گلوله باران می‌شد. من گفتم: حاج آقا دیگر نمی‌توانیم جلوتر برویم. ایشان امر کرد به مسیرت ادامه بده و من هم اطاعت کردم و سرعت ماشین را زیادتر کردم ولی کاملا معلوم بود که گرای دشمن روی ما قفل شده بود. جلوتر از ما هم استیشن فرمانده توپخانه سپاه داشت حرکت می‌کرد که ناگهان مورد اصابت توپ قرار گرفت و شفیع زاده (فرمانده توپخانه سپاه) و برادر لطفی (از عملیات قرارگاه نجف) و دو نفر دیگر که اسمشان یادم نیست شهید شدند. دیگر نمی‌شد جلوتر رفت. شهید شوشتری گفت که برگردیم ولی در آنجا عرض جاده باریک بود، لذا مقداری عقب عقب آمدیم تا توانستم ماشین را درجا سر و ته کنم و به راه ادامه دهم ولی شدت آتش خمپاره و توپ زیاد تر شد، در اینجا شوشتری دستور توقف داد. در کنار جاده، سه چهار تا سنگر بود همگی از تویوتا پیاده شدیم و در زیر آتش شدید خمپاره به سرعت به طرف سنگرها که ۵۰متری با آنها فاصله داشتیم دویدیم. با فرود آمدن هر گلوله خمپاره هر سه به روی زمین خیز می‌رفتیم جز شهید شوشتری که راست قامت به راه خود ادامه می‌داد. هر طور بود خودمان را به سنگر رساندیم. ۱۲-۱۰ نفری در آنجا بودند تا شوشتری را دیدند به من اعتراض کردند چرا شما او را به این جای خطرناک آورده‌اید! خلاصه تا نزدیک غروب در آنجا ماندیم و با فروکش کردن حجم آتش کم به قرارگاه بازگشتیم... (راوی: محمدرضا امیرپور، مسئول مرکز پیام مخابرات سپاه در قرارگاه عملیاتی) دوران جنگ تحمیلی ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
💠 خاطره ای از عملیات کربلای ۱۰ ⚪️ شرح شهادت حسن شفیع زاده👇👇 ▫️ بعد از عملیات، یک روز بعدازظهر قصد
🌷 شهید حسن شفیع زاده در مرداد سال ۱۳۳۶ هجری شمسی در یک خانواده مذهبی در شهرستان تبریز متولد گردید و تحت تربیت پدر و مادری مؤمن، متدین و مقلد امام پرورش یافت. از همان کودکی در مجالس دینی از جمله برنامه های سوگواری امام حسین(ع) حضور داشت و عشق خدمتگزاری به آستان شهید پرور حضرت اباعبدالله(ع) در عمق وجودش ریشه دوانید. او با شور وصف ناپذیری در روزهای سرنوشت ساز ۲۱ و ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ تلاش می کرد و برای به ثمر رسید ن انقلاب اسلامی از هیچ کوششی فروگذار نبود. شهید شفیع زاده بعدها به دنبال تشکیل سپاه، به همراه دیگر برادران، اولین هسته های مسلح سپاه را پی ریزی کرد و در سمت مسئول عملیات سپاه تبریز در سرکوبی خوانین و اشرار آذربایجان و حزب منحرف خلق مسلمان نقش فعال داشت. هنگامی که به همراه شهید باکری در سپاه ارومیه انجام وظیفه می کرد به عنوان مسئول عملیات برای ایجاد امنیت آن منطقه، در درگیری های متعدد برای سرکوبی گروه های فاسد تلاش شبانه روزی نمود و توانست در تشکیلات حزب منحله دموکرات نفوذ کرده و به آنها ضربه وارد کند ضمن آنکه تعدادی از عناصر آنها را نیز دستگیر نمود با شروع جنگ تحمیلی و محاصره آبادان، با یک دسته خمپاره انداز که تحت مسئولیت شهید باکری اداره می شد به جبهه های جنوب شتافت. در عملیات پیروزمندانه فتح المبین معاون تیپ المهدی (عج) بود و خاطره رشادت ها و جانفشانی های او در اذهان مسئولین جنگ و همرزمانش هرگز از یاد نمی رود شهید شفیع زاده روز ۸ اردیبهشت ماه ۱۳۶۶ در منطقه عملیاتی کربلای۱۰ -ماووت در حالیکه عازم خط مقدم جبهه بود، خودروی وی مورد اصابت ترکش گلوله توپ دشمن قرار گرفت وبشهادت رسید
دفاع مقدس
🌷 شهید حسن شفیع زاده در مرداد سال ۱۳۳۶ هجری شمسی در یک خانواده مذهبی در شهرستان تبریز متولد گردید و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 شهیدان تهرانی مقدم، صیاد شیرازی ... و سردار حاجی زاده ... و محمد باقری از رشادت ها و خدمات شهید حسن شفیع زاده در دوران دفاع مقدس می گویند👆👆 🕊🕊 شهادت: ۸ اردیبهشت ۶۶ عملیات کربلایی ۱۰ (مائووت)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️ کلام شهید سلیمانی پیرامون حق بزرگ شهدا بر جامعه ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌷 نذر لاله ها 🎙 نوای: حاج صادق آهنگران کجا رفت تاثیر سوز دعا...🤲 ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان صوتی ( دشمنِ اسرائیل ) ( به یاد شهید دانشمند حسن تهرانی مقدم ) روزنامه ی اسرائیل هایوم: کسی که میخواست اسرائیل را نابود کند (حسن تهرانی مقدم) کشته شد...
🔆 با اینکه مجروح بود و درد داشت ، اما جلوی لنز دوربین عکاس برای من و شما خندید 😊...فدای استقامتتون...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 📽 برشی بسیار زیبا و دیدنی از مستند با گفتاری زیبا و شنیدنی از سید اهل قلم 🎙 : ‌‌‌‌‌‌تسلیحات نظامی ما عمدتاً از ساده‌ترین تجهیزاتی است كه در ارتش‌های دنیا موجود است ، حال آنكه موازنه‌ی قدرت در دنیای امروز بر سلاح‌های اتمی استوار شده است. آنها مثل گرگ‌هایی متخاصم رو در روی یكدیگر ایستاده‌اند و چشم به دندان‌های هم دوخته‌اند. آنچه كه این گرگ‌ها را از تهاجم باز داشته است ، رحم و عطوفت و بشردوستی و جوانمردی و عدالت نیست ؛ آنها از دندان‌های یكدیگر می ترسند. معیار قدرت در جهان امروز ابزار است و آن كه ابزارهای نظامی مهلك‌تری در اختیار دارد قدرتمندتر است. آیا به‌راستی در این دنیای وارونه كه منطق دیوانگان حكمفرماست ، ما نیز با همین معیارها پای به میدان نهاده‌ایم؟ جواب این است : خیر ، قدرت حقیقی در جایی دیگر است. منشأ قدرت و شجاعت ما اگرچه برای دشمن معمایی است ، اما برای ما و همه‌ی بسیجی های دیگر روشن است. حضور چهره‌های سوخته‌ی بچه‌های سیزده چهارده‌ساله‌ی بندری در میان جمع ، بیش از هر جواب دیگری صراحت و بلاغت دارد. آمریكا اگر كور و غافل نباشد ، از حضور این بچه‌های لاغر و سیاه‌چرده‌ی بسیجی بیش‌تر از وجود موشك استینگر در دست‌های ما وحشت خواهد كرد ، اما خدا را شكر كه كید و مكر شیطان ضعیف است و آمریكا هرگز از آن عقلی كه بتواند مبادی و مبانی قدرت ما را پیدا كند برخوردار نیست... 🌸 یاد باد یاد مردان مرد... دوران
لحظه‌‌ ی تلخ وداع ؛ ۲۸ فروردین ۱۳۶۶ شمالغرب بانه ، بوالحسن از راست نشسته: شهید احمد قندی بالایِ سر خواهرزاده‌اش "شهید خیام‌نیا"
30.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوای دوران دفاع مقدس 🌴 آماده پیکارم، آماده پیکارم، یا فاطمه الزهرا، یا فاطمه الزهرا (س)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 به نظر من این کلیپ استثنایی ترین برش از مستند «روایت فتح» است که روح مکتبی و عاشورایی جمهوری اسلامی را نشان می دهد! ♦️شهید آوینی: «آیا هنوز هم کسی مانده است که نداند جمهوری اسلامی نه بر رای مردم، که فراتر از آن، بر قلب مردم بنا شده است!؟» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی» ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
‌ دلم تنگِ نماز خواندن‌های جعفر است بخش۱ از۲ "جعفرعلی گروسی"،از آن دست بچه‌هایی بود که درهمان اولین برخوردها،صداقت و معنویتش آدم را جذب می‌کرد.آن‌طور که خودش می‌گفت،اعزام قبلی‌اش را در کردستان بوده که باوجود سختی و مشقات بسیار در آن‌جا،تصمیم گرفته بود برای تقویت روحیه،مدتی در جبهه جنوب به‌سر ببرد. ازهمان سلام‌و‌علیک اول،از او خوشم آمد.خوش‌برخورد، خنده‌رو،کم‌حرف و بسیار اهل معنویات. شاید اگرکسی اولین‌بار او را می‌دید،این احساس را پیدا می‌کرد که او دارد ریا می‌کند!ولی کافی بود دقایقی با او هم‌صحبت شود تا به اوج اخلاصش پی ببرد. جعفر،شیفته‌ نماز بود.یک‌ساعت مانده به اذان ظهر،دل‌دل می کرد چرا اذان نمی‌گویند؟ باخنده می‌گفتم:خب تو که این‌قدر مشتاق نمازی،بی‌خیال اذان شو و خودت نماز بخون. و این درحالی بود که مدام مشغول انجام مستحباتش بود. گاهی باصدای نازک و قشنگش،در رسای شهدا سرود می‌خواند؛مخصوصاً آن شب که بین نماز مغرب‌وعشا،خواند: لاله‌ها لاله‌ها نشکفته پَر شد "ساری"نیامد،جبهه شهید شد... ("محسن ساری"فرمانده‌مان که درعملیات بدر به‌شهادت رسید.) آن روزهایی را که باهم در گردان شهادت بودیم،در اردوگاه کوزران کرمانشاه،در قسمتی از کوه،با شاخ‌وبرگ درختچه‌های بلوط،آلونکی درست کرده بودیم.بعد ازظهرها به آن‌جا می‌رفتیم،نوار نوحه‌خوانی و زیارت عاشورای حاج"منصور ارضی"را داخل ضبط می‌گذاشت و می‌گریست. بیشتر از هرچیز،عاشق گریه‌های پاک و مخلصانه‌اش بودم.اهل ریا نبود و جلوی هرکس و هرجا که بود،تا گریه‌اش می‌گرفت،خود را رها می‌کرد. آن روز عصر،سرش را گذاشته بود روی شانه‌ من و به نوحه‌خوانی در رسای شهید خردسال کربلا،"عبدالله بن الحسن"(ع)گوش می‌داد: ز بُستانِ زهرا، گلِ یاسَمَن ز خیمه برون شد،به طرف ِچَمن هراسان و لرزان،چنان میدوید به سوی حسین،یادگارِ حسن شدیداگریه می‌کرد.من که اهل این چیزها نبودم،فقط با گریه‌های او می‌گریستم!آن‌قدر خالص اشک می‌ریخت که حیفم می‌آمد قطرات زلال اشکش روی زمین بریزند! درهمان حال که نوحه به اوج خود رسیده بود و های‌های گریه‌ جعفر بلند بود،روکردم به او و گفتم:جعفر. -جانم؟ -یه چیز می‌پرسم، جونِ من راستش رو بگو. -دست شما دردنکنه.مگه من تا حالا دروغ هم بهت گفتم؟ -نه،ولی خواهشا این رو درست جواب بده. -باشه.بفرما. -تو که این‌قدر عاشق نماز هستی،چرا وقتی موقع سلام نماز می‌شه،بدنت شروع می‌کنه به لرزیدن؟ جا خورد.سرش را از شانه‌ام برداشت،نگاهی متعجب انداخت وگفت: -چی؟تو ازکجا می‌دونی بدن من می‌لرزه؟ -پدرآمرزیده،فکر کردی الکی موقع نماز می‌شینم کنارت و خودم رو می‌چسبونم بهت؟ -خب که چی؟ -واقعا برای چی موقع سلام نماز،بدنت شروع می‌کنه به لرزیدن؟آخه خیلی غیرعادیه. -ولش کن داش حمید...چیزی نیست. -چیه فکر کردی ریا می‌شه؟نترس بابا،من برای کسی تعریف نمی‌کنم. فکر کردی الان می‌رم سر نمازجماعت و داد می‌زنم؟نخیر.می‌خوام خودم بفهمم.راحتت کنم،می‌خوام یاد بگیرم.حالیم بشه.مگه این‌جا غیر از من و تو و خدا،کس دیگه‌ای هم هست که نمی‌خوای جلوش حرف بزنی؟سعی کرد ازپاسخ دادن طفره رود.سرانجام پس از التماس زیاد،قبول کرد وگفت: -ببین حمیدجون،من همون‌قدر که عاشق شروع نماز هستم،وقتی به سلام نماز که می‌رسم،دست خودم نیست،ناخودآگاه بدنم شروع می‌کنه به لرزیدن.نمی‌دونم چرا،ولی فقط این‌رو می‌فهمم که انگار بدنم می‌گه وای بدبخت شدی،نماز تموم شد. -خب مگه چیه؟ -خودمم نمی‌دونم.ولی ازبس عاشق نماز هستم،می‌رم نمازشب می‌خونم،زیارت عاشورا می‌خونم تا یه کم آروم بشم. -خب که چی؟برای چی این حال بهت دست می‌ده؟ -ببین داداش،من‌که خدا رو دوست دارم.عاشقشم.می‌میرم براش.اصلا اومدم این‌جا که جونم رو براش بدم. -خب. -خب اونم باید بگه که من‌رو دوست داره؟ -ای بابا...اگه تورو دوست نداشته باشه،کی‌یو می‌تونه دوست داشته باشه؟ -نه...باید بهم بگه.باید ثابت کنه که دوستم داره. ادامه دارد حمید داودآبادی و شهید جعفرعلی گروسی تابستان ۱۳۶۴پادگان دوکوهه،گردان شهادت
‌ دلم تنگ نماز خواندن‌های جعفر است بخش۲پایانی نمی‌دانم چرا این‌قدر از جعفر خوشم آمده بود.سکوت و صداقتش،حرف نداشت.کم‌حرف بود و وقتی زبان می‌گشود،درباره‌ مسائل دینی و اخلاقی بود.بیشتر سعی می‌کرد شنونده باشد تا گوینده.ادب و احترامش به همه،بسیارزیبا بود.اخلاصش در نماز و دل بستگی‌اش به عبادات و بخصوص قرائت قرآن و خواندن نمازشب،از آن چیزهایی بود که من همواره به او غبطه می‌خوردم. ازبس به او علاقه‌مند بودم،فقط منتظر بودم تا زبان بگشاید و چیزی ازمن درخواست کند،که آنروز این اتفاق شیرین افتاد. صبح جمعه بود.بچه‌ها گیردادند برویم نمازجمعه‌ دزفول،که هم ثواب شرکت در نماز را ببریم،هم ناهار را از آب‌گوشت‌های خوش‌مزه‌ آن‌جا بخوریم و ازدست ناهار لشکر که جمعه‌ها"رویدادهای هفته"بود،راحت شویم.(آشپزخانه‌ لشکر،برای ظهر جمعه،همه‌ ته‌مانده‌ غذاهای روزهای هفته را جمع می‌کرد و معجونی به‌نام ناهار به خوردمان می‌داد که بچه‌ها نام آن را گذاشته بودند"رویدادهای هفته"چون باقی‌مانده‌ تمام موادغذایی هفته‌گذشته اعم ازبرنج،نخود،لوبیا،سیب‌زمینی،سبزی و...درآن یافت می‌شد.) جعفر که گوشه‌ اتاق آرام و ساکت نشسته بود،آمد کنارم وگفت: -می‌گم آقاحمید،حال داری یه‌سر بریم شهر؟ -کجا؟شهر؟ -بله. مگه چیه؟ -نوکرتم هستیم.بسم‌الله.... عشق کردم.اولین‌بار بود جعفر ازمن چیزی می‌خواست. سریع پوتین‌ها را به‌پا کردیم و باگرفتن برگه‌ مرخصی،از پادگان زدیم بیرون.به‌خواست جعفر،یک‌راست به عکاسی نزدیک میدان راه آهن رفتیم.وقتی رفتیم تو،یک حلقه فیلم عکاسی۳۶تایی خرید و آمدیم بیرون.گفت: -خب حالا برگردیم پادگان. باتعجب نگاهی به او انداختم وگفتم: -جعفر،تو واسه‌ همین فیلم مارو کشوندی این‌جا؟ -خب آره،مگه چیه؟ -من‌که فیلم داشتم،خودم بهت می‌دادم.واسه‌ چی این همه راه اومدیم این‌جا بخری؟ -نه حمیدجون.من می‌خوام برای خودم فیلم بخرم. شخصی. -دمت گرم.مگه من چی می‌گم.من از خدامه که بهت فیلم بدم. همان شد که برگشتیم پادگان. در پادگان،فیلم را داد به من تا در دوربین عکاسی‌ام بگذارم.باهم یک‌سر به اردوگاه گردان تخریب رفتیم.چندتایی عکس با یکی از دوستانش که خیلی به او علاقه‌مند بود، گرفت.خیلی به آن پسر حسودیم شد. من هم چندتا عکس با بچه محل‌های مان در گردان تخریب گرفتم. تا دم غروب،گیر داد که درحالت‌های مختلف از او عکس بگیرم.سوار بر تانک و نفربر،پشت فرمان وانت تویوتا،درحال نماز کنارتانک و... هوا تاریک شده بود که آخرین عکس‌ها را مقابل غروب آفتاب از او گرفتم.فیلم را از دوربین درآوردم و به او دادم.لبخندقشنگی زد،ازگرفتن فیلم امتناع کرد وگفت: -نه حمیدجون.این عکس‌ها به‌درد من نمی‌خوره.باشه پهلوی خودت. تعجب کردم.سعی کردم قضیه را شوخی بگیرم.باخنده گفتم: -آخه عکس تو به‌درد من نمی‌خوره که.می‌خوام اونارو چیکار کنم؟ -اینا باشه پیشت،بعدا به‌دردت می‌خوره. چندی بعد،جعفر،همان‌طور که باوجود تلخی‌های اعزامش به کردستان،عاشق آن سامان بود و خودش دوست داشت،به کردستان اعزام شد. غالبا ماهی دو نامه برای همدیگر می‌فرستادیم.وقتی در نامه‌ای برایش نوشتم: "آخه چرا رفتی کردستان؟اون‌جا که نه معنویت هست نه چیزی.جات این‌جا توی نمازجماعت‌های دوکوهه خیلی خالیه." که درجوابم نوشت: "حمیدجون،داشتن معنویت در اون جمع باصفا در دوکوهه،چندان مهم نیست.مهم اینه که توی کردستان که به‌قول تو هیچ معنویتی پیدا نمی‌شه،بتونی خدارو پیدا کنی.تازه،یادت نره که من اومدم این‌جا تا بفهمم اون هم من‌رو دوست داره؟" یک ماه گذشت و از جعفر نامه‌ای نیامد.برایش نوشتم و گله کردم:بی معرفت چیه؟نکنه از حرفام ناراحت شدی؟ چرا دیگه نامه نمی‌دی؟ چندی بعد نامه‌ای از سپاه کردستان برایم آمد؛وقتی آن را بازکردم،باتعجب دیدم نوشته‌اند: "برادر جعفرعلی گروسی روز۱۷مهر۱۳۶۶در درگیری با ضدانقلاب به‌شهادت رسید." و چه خوب خدا بهش ثابت کرد خیلی دوستش دارد. درطی۳۹سالی که از آن روز می‌گذرد،از آن عکس‌های زیبا،درصفحات مطبوعات،سایت‌ها،وبلاگ‌ها و...استفاده‌ زیادی کرده‌ام. مزار:بهشت‌زهرا(س)قطعه:۲۹ردیف:۱۴۶شماره:۵ حمید داودآبادی،شهید امیر مسافری،شهید جعفرعلی گروسی:تابستان۱۳۶۴کرمانشاه،اردوگاه کوزران