کتاب-شهدای-نوجوانان-135-ص-1-1.pdf
29M
« #کتاب_شهدای_نوجوان »
🌷سلام خدمت دوستان و سروران گرامی: بمناسبت فرارسیدن
روز ششم محرم و بزرگداشت حضرت قاسم بن حسن(ع) کتاب #شهدای_نوحوان تالیف #ناصرکاوه👈 که نسخه pdf آن آماده شده جهت مطالعه و نشر در فضای مجازی، خدمت شما سروران گرامی تقدیم میگردد 👌 با نشر دوباره این کتاب در کانال و گروه های دیگر، ما را در راه بازسازی معنوی و نشر اهداف و آرمانهای امام خمینی، شهدا و انقلاب اسلامی یاری فرمائید.
ارادتمند: ناصر کاوه
🚩زندگینامه: سعید جان بزرگی:👆
🌹 سعید جانبزرگی در 12 اسفندماه سال 1344 در شهرری دیده به جهان گشود. وی درس و مدرسه را همانند کودکان همسال خود در سن 7 سالگی آغاز کرد و در 15 سالگی شوق حضور در میدان دفاع از کشور، او را به جبهه کشاند.
🌹 سعید جانبزرگی در سال 1362 به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در واحد تبلیغات جنگ مشغول به خدمت شد. او در سال 1363 در عملیات «بدر» بر اثر استنشاق گازهای شیمیایی مجروح شد و چند ماه بعد و پس از کسب بهبودی نسبی، به جبهه باز گشت.
🌹 جانبزرگی در عملیات کربلای 5 گلولهای از کنار سرش عبور کرد و او به طور معجزهآسایی زنده ماند. وی در عملیات والفجر 10 در منطقه حلبچه شرکت کرد و در روز بیست و هفتم اسفند ماه 1366 در حالی که در زیر بمباران شیمیایی در شهر مشغول عکسبرداری از وقابع و فجایع روی داده بود، خود نیز تحت تاثیر همان گازهای شیمیایی قرار گرفت.
🌹 عکسهای سعید جان بزرگی از حلبچه، یکی از تلخترین تصویرهای جنایات جنگی است.😢 جانبزرگی از لحظات اولیه بمباران شیمیایی حلبچه عکسهای بی نظیری گرفت و خودش هم شیمیایی شد.او در خاطراتش مینویسد:
📣 "با خودم میگفتم، لحظات ثبت شده توسط دوربین من باعث خواهد شد تا مردم دور دست در مورد مردانی که سالهای جوانیشان را دستخوش شعلههای نبرد سنگین زرهی کردهاند، بیندیشند و به این باور رسیدم که آدمهای درون قاب تصویر من هرگز نخواهند مرد و من به آنان عمر جاودان خواهم بخشید."
🌹 سعید جانبزرگی بعد از اتمام جنگ، تحصیلات خود را ادامه داد و در سال 1375 ضمن کسب عنوان دانشجوی نمونه سال، در رشته عکاسی فارغ التحصیل شد. در این دوران سه مرتبه به زیارت بیتالله الحرام و یک مرتبه به کربلای معلی مشرف گردید. او در سال 1371 با دوشیزهای پارسا ازدواج کرد و صاحب 2 فرزند شد.
🌹 سعید جانبزرگی روز به روز ضعیفتر و رنجورتر میشد و اثرات مخرب گازهای شیمیایی، آشکار شده بود.سرانجام بعد از چهار مرتبه عمل جراحی در روز. 22 تیرماه سال 1381 در حالی که معاونت فرهنگی لشگر 27 محمدرسول (ص) را بر عهده داشت در بیمارستان شهید مصطفی خمینی، دار فانی را وداع گفت و با ذکر یا ابوالفضل العباس (ع) به دیدار معشوق خویش شتافت. پیکر پاک شهید سعید جانبزرگی در قطعه 29 بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.🌹
📚 کتاب: #فاتحان_قله_های_عاشقی
✍️ #ناصر_کاوه
°•{عکاس جنـــــگ
#شهید_سعید_جانبزرگـــی🍃🌹}•°
❤️ #برشـــــےاززندگینـــــامہ⇩↯⇩
◽️جانبزرگی انسانی بود كه میخواست با تمامی وجودش تلاش كند تا اقدامات خوبی انجام دهد و تمام توان خودش را به مرحله ظهور برساند.
◽️اين اواخر كه عوارض شيميايیاش ظاهر شده بود دكترها او را از مسافرت منع كرده و دستور استراحت داده بودند ولی حاجسعيد وقتی از موضوع سفر #مقام_معظم_رهبری به دوكوهه مطلع شد با وجود مشكلات جسمی فراوان، خود را به دو كوهه رساند و در آنجا با عشق و علاقهای وصف ناشدنی عكسهایی ماندگار و هنری از لحظات حضور آقا در دو كوهه گرفت كه بسياری از آن عكسها هنوز هم در گوشه و كنار لشگر مراكز فرهنگی، تصويرگر خود حكايت میكنند.
◽️جانبزرگی در حالی که در زیر بمباران شیمیایی در شهر حلبچه مشغول عکسبرداری از وقایع و فجایع روی داده بود، خود نیز تحت تأثیر همان گازهای شیمیایی قرار گرفت و سرانجام در روز بیست و دوم تیرماه سال ۱۳۸۱ به فیض شهادت نائل آمد.
📷 تلخترین عکس از جنایت حلبچه
🔹روزهای پایانی اسفند ماه سال ۱۳۶۶ شهر حلبچه عراق که در جریان عملیات والفجر ۱۰ آزاد شده بود، با دستور مستقیم صدام و با گازهای مختلف سمی، مورد حمله شیمیایی قرار گرفت.
🔹در جریان این حمله جنایتکارانه هزاران نفر از مردم این شهر بدون آنکه فرصتی برای فرار پیدا کنند، به شهادت رسیدند.
🔹شهید سعید جان بزرگی عکاس ستاد تبلیغات جنگ قاب های تلخ اما ماندگاری را از این جنایت تاریخی ثبت کرده است و خود نیز تحت تاثیر مواد شیمیایی استفاده شده در حلبچه در سال ۱۳۸۱ جمع یاران شهیدش پیوست.
🔹در عکس بالا که برای اولین بار از آرشیو خبرگزاری ایرنا منتشر می شود، مرحوم ذبیح الله بخشی معروف به حاجی بخشی به همراه دیگر رزمندگان در حال فعالیت برای دفن شهدای پرشمار این جنایت هستند.
ا🇮🇷 فکه، ۲۲ تیرماه ۱۳۶۷ - سالروز شهادت "حاج ناصر اربابیان"، جانشین گردان تخریب
لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهدا علیه السلام
🌱 از شاگردان حاج عبدالله نوریان
عارف بزرگ گردان تخریب لشگر ده
🔹جمله عرفانی شهید اربابیان که بر روی سنگ مزارش نوشته اند:
« هیچ بدنی در مقابل آنچه روح، اراده آن را می کند، ناتوان نیست
به امید اینکه در تمام احوال مراقبت از نماز خود بکنیم
الحقیر ناصر اربابیان »
🌷 شهید اربابیان در اواخر تیرماه ۶۷ در منطقه عمومی فکه با اصابت تیر دشمن بعثی به سینه اش مجروح شد و به اسارت دشمن در آمد.
سالها از سرنوشت این فرمانده عزیز خبری نبود و به عنوان مفقود الاثر شناخته میشد
بعد از مبادله اسرا در مرداد ماه ۱۳۶۹ احتمال به شهادت رسیدن ایشان توسط دشمن قوت گرفت.
تا اینکه در سال ۱۳۸۰ پیکر مطهر این سردار عزیز به میهن بازگشت - روحش شاد
💠 مزار باصفای شهید ناصر اربابیان
در گلزار شهدای بهشت زهرای (س) تهران
قطعه ۲۹، ردیف ۱۸، شماره ۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیچیدهای شبیهِ معما... شبیهِ شعر
هِی فکر میکنم ،که چه معنا کنم تو را؟
به یاد سردار شهید حاج ناصر اربابیان
جانشین دلاور گردان تخریب
لشکر ۱۰ حضرت سید الشهدا (ع)
شهادت: ۲۲ تیرماه ۱۳۶۷ ،فکه
🌴 #روز_آخر
سردار تخریبچی
شهید حاج ناصر اربابیان
شهادت: ۲۲ تیرماه ۶۷
حوالی ساعت ده صبح به پیشنهاد شهید حاج ناصر اربابیان قرار شد خود ایشان و یکی از برادران به نزدیکی های محل استقرار دشمن بروند و اطلاعاتی کسب کنند، فکر کنم ابتدا برادر قاسم خانی و شهید اربابیان قرار شد بروند که ظاهراً برادر قاسم خانی کمی مشکل و مریضی داشتند و برادر مجتبی کوهی مقدم ترک موتوری که شهید حاج ناصر اربابیان روشن کرده بود نشست و این دو برادر برای گشت زنی و جمع آوری اطلاعات به نزدیکی دشمن رفتند.
خیلی زمان گذشت و این دو همرزممان برنگشتند و همه ی ما دل توی دلمان نبود. هر کدام از دوستان از این دیرکرد تحلیلی داشت و کماکان منتظر بودیم.یک مقدار هم فکر و احساس این که دشمن بعد از توقف شب گذشته مجدد شروع به حرکت به جلو کرده و این دو همرزم به دست آن ها اسیر یا شهید شده اند قوت گرفته بود و هر لحظه انتظار رویارویی با دشمن را داشتیم و به ضرس قاطع یقین داشتیم همگی در این دفاع نابرابر شهید خواهیم شد.
الاایحال حدود عصر بود که برادر مجتبی کوهی مقدم خسته و خاک آلود به تنهایی و بدون حاج ناصر و با پای پیاده به مقر الوارثین برگشتند و همه ی ما او را حلقه کردیم و هر کسی سوالی می کرد.
حاج مجید گفت : کمی صبر داشته باشید، یک مقدار آب بیاورید برادر مجتبی بخورد، کلمن را از آب گرم منبعی که برای سرویس های بهداشتی داشتیم پر کردیم و آوردیم و داخل یک لیوان ساندیسی آب ریختیم تا برادر مجتبی گلویی تازه کند، بعد از نوشیدن آب، کل ماجرا را برایمان تعریف کرد و گفت :
داشتیم با احتیاط و کنکاش تو جاده به سمت سایت می رفتیم، سایت را هم رد کردیم، کمی جلوتر سمت چپ جاده دو نفر را دیدیم که آچار به دست بودند، فکر کردیم برادران ارتشی هستند ولی کمی که جلوتر رفتیم با چند نفر دیگر مواجه شدیم که متوجه شدیم عراقی ها هستند و سریع دور زدیم که برگردیم با اون دو نفر روبرو شدیم و تازه متوجه شدیم اسلحه هم دارند و شروع به تیراندازی کردند و حاج ناصر یک آخ گفت و با موتور زمین خوردیم و من هم لا به لای تپه ماهورها شروع به فرار کردم و از آن موقع الان رسیدم مقر، ازش سوال کردیم پس حاج ناصر چی شد؟ گفت : مجروح شد و به دست عراقی ها افتاد و من چون فرار کردم چیز دیگه ای متوجه نشدم
✍️ راوی: رزمنده سعید گلشن
42.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علی اصغر (ع) .4.mp3
15.2M
#صوت| در رثای شهادت حضرت علی اصغر(ع)
🎤 حاج صادق آهنگران:
✍️ شعر: حاج حبیب الله معلمی
کویتیپور_خواهم_امشب_خون_زِ_چَشمِ.mp3
9.2M
📢 صوت | #غلامعلی_کویتی_پور
🌸خواهم امشب خون زِ چَشمِ تَر بِگريم
🍀با حسين، فرزندِ پيغمبر بِگريم
🌼با نوایِ تشنۀ بی شیرِ عطشان
🌿با دمِ نای علی اصغر بگریم
ای غنچه ی نشکفته ی مادر.mp3
5.93M
📢 #صوت| روضه و نوحهسرایی در رثای شهادت حضرت علی اصغر(ع)
🎤 با نوای حاج صادق آهنگران:
🌱 ای غنچه ی نشکفته ی مادر
🌿 بی شیر علی اصغر
✍️ شاعر: #حاج_حبیب_الله_معلمی
🌓 شب هفتم محرم — متعلق به شش ماه امام حسین، حضرت علی اصغر عليه السلام
🌷 دوران #دفاع_مقدس
-----------------------------------------------
🌴 کانال "دفاع مقدس"
به یاد "شهید محمدتقی غیور انزله"
نشسته بود کنار ساحل
با خودش زمزمه میکرد و
اشک میریخت. پرسیدم:
چی می خونی؟ التماس دعا.
گفت: روضه حضرت علیاصغر (ع)،
چون مثل ایشون شهید خواهم شد!
باورم نشد. چون اولین بارش بود که
به منطقه اعزام شده بود و اصلا قرار نبود
خط مقدم ببرندش و اینجا خط سوم بود
و اثری از تیر و ترکش جنگ در آن نبود.
جزئیاتونحوه شهادتش را هم تعریف کرد
من هم ناباورانه راهی عملیات شدم.
از عملیات که برگشتم شهید شده بود!!
تیر هم خورده بود به گلویش
مثل علی اصغر (ع)..!!
راوی: برادر خرسند
کتاب: خط عاشقی۱ ،حسین کاجی
انتشارات حماسه یاران
#روحش_شاد_با_ذکر_یاحسین
عمه زینب ذوالجناح بی سوار می آید شب عاشورای 1368 مسجد جزایری اهواز.mp3
15.1M
#محرم_1368
🎙نوای صادق آهنگران:
علی را در غدیر خُم نبی بگرفت روی دست
ولی من روی دست خود علی اصغر آوردم
علی انگشتر خود را به سائل داد اما من
برای ساربان انگشت با انگشتر آوردم
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر برایت بلکه از سر بهتر آوردم
شاعر محمدحسن فرحبخشیان(ژولیده نیشابوری)
عمه زینب عمه زینب
ذوالجناح بی سوار می آید
زمان: شب عاشورای 1368
مکان:مسجد جزایری اهواز
دفاع مقدس
#محرم_1368 🎙نوای صادق آهنگران: علی را در غدیر خُم نبی بگرفت روی دست ولی من روی دست خود علی اصغر آ
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذالک اللهم العصابه التی جاهدت الحسین و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله اللهم العنهم جمیعا
السلام علیک یا اباعبدالله - السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم.
السلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر برایت بلکه از سر بهتر آوردم
پی ابقای قد قامت به ظهر روز عاشورا
برای گفتن الله اکبر اکبر آوردم
برای(پی) آزادی نسل جوان از بند استعمار
برادر زاده ای چون قاسم فرخ فر آوردم
برای اینکه قرآنت نگردد پایمال خصم
به زیر سُم مرکب ها الهی پیکر آوردم
(خدایا) اگر با کشتن من دین تو جاوید می گردد
برای خنجر شمر ستمگر حنجر آوردم
(یا زهرا) شب عاشوراست شب عاشورا بیا بریم کنار خیمه ی حسین بنشینیم امشب محفل باصفایی دارند عاشقان حسین یاران حسین. شور و شوقی دارند امشب. خود رو مجسم کنیم دراین شب کنار خیمه های حسین.
علی را در غدیر خُم نبی بگرفت روی دست
ولی من روی دست خود علی اصغر آوردم
علی انگشتر خود را به سائل داد اما من
برای ساربان انگشت با انگشتر آوردم
خیلیا امشب دعا دارن بعضیا التماس دعا دارن خدا رو به امشب قَسَم بدیم به سوز دل زینب قسم بدیم حاجت ها برآورده بشه شب عاشورا شب جانگداز و جانسوزیست.
برای ساربان انگشت با انگشتر آوردم
این بیت آخر. رو خوب گوش کن
برای آنکه همدردی کنم با مادرم زهرا
برای خوردن سیلی سه ساله دختر آوردم
عظم الله اجورکم.
شب عاشورا بیا مقایسه ای کنیم برادرم خواهرم امشب رو با فردا شب.
امشب اهل خیام چگونه شب رو سپری می کنند؟ فردا شب چگونه سپری می کنند؟ در خیمه امشب جمعند یاران حسین زینب کنار حسین است بچه ها کودکان. ابالفضل است علی اکبر است. قاسم است. محفل باصفایی دارند امشب ولی فردا شب چگونه است؟ امشب کنار یکدیگر نشسته اند فرزندان فاطمه امشب جمعشون جمعه ولی فردا در بیابان فردا شب در بیابان بچه سرگردان و پریشانند مقایسه کن امشبو با فردا شب خودش مصیبتیه ها امشب خیمه ها برپاست ولی فردا شب آتش خیام به آسمان می رود.امشب صدای خواندن قرآن به گوش می رسد. ابالفضل رو فرستاد فرزند زهرا امشب رو مهلتی بگیر ابالفضل. تا جنگ رو به فردا کارزار رو به فردا بیندازند چون امشب می خوام مناجات کنیم. خدا می داند تلاوت قرآن رو دوست دارم. استغفارو دوست دارم دعا و ذکر رو دوست دارم. امشب رو مبادا بی تلاوت قرآن سپری کنی. امشب رو مبادا بی استغفار سپری کنی گناهان خودت رو در نظر بگیر شب عاشورا توبه کن امشب.
امشب جمع کودکان در خواب نازند
امشب بچه ها آرام می خوابند چون ابالفضل نگهبان خیمه هاست. ولی فردا زیر خارها باید پیداشون کنی زینب. زینب باید به دنبال کودکان بگردی زیر خارها پیداشون کنی .نقل کردند امشب این دختر سه ساله گوشواره بر گوش داره ولی فردا شب با گوشواره رو از گوش این دختر سه ساله می برند. امشب عباس است ولی فردا عباس کجاست کنار نهر علقمه بدون دست با بدن خون آلود عجب شبیه امشب شهدا رو یاد کن نام شهدا رو بر زبان جاری کن یاد فردا کن. فردا روز عاشوراست در هوای گرم خوزستان در هوای گرم اهواز برادرم خواهرم بیرون بیا پاها رو برهنه کن بگو حسین حسین حسین حسین به سر و سینه بزن خدا رو قَسَم بده از ما راضی باشد عاقبتمون به خیر باشد به حق آن ساعتی گریه کن به حق آن ساعتی که ذوالجناح بی
صاحب آمد سکینه آمده بیرون صدا زد عمه جان بیا اسب بابا آمده ولی بابا رو همراه ندار.د.همه ی اهل خیام بیرون آمدند به دور ذوالجناح حلقه زدند هر کس صحبتی با این زبان بسته دارد..سکینه می گوید بابایم کجاست؟ چرا زینت واژگون گشته؟
چرا یالت خونین گشته؟بابایم کجاست بگو از کجا از فراز تو بر زمین افتاد؟ یکی پاهای اسب رو گرفته نقل کرده اند اسب سر به زیر دارد با سُم خود می زند بر روی زمین. سُم می کوبد بر روی زمین.
با زبان بی زبانی خواست با طفلان بگوید
مه نمی آید جدا کردند از پیکر سرش را
برگشت به طرف قتلگاه یعنی ای اهل خیام ای خانواده ی شهدا بیایید به دنبال من تا نشانتان دهم فرزند فاطمه کجاست؟ اسب م ی رفت زینب و کودکان و زن ها و بچه ها به دنبال اسب می دویدند اونقدر عجله دارد زینب که می دود به دنبال ذوالجناح کودکان به جا می مانند بر می گردد کودکی رو بغل می کند باز می دود. تا می رسند به کنار گودال قتلگاه عجب صحنه ی جانگدازیست می بینند شمربن ذوالجوشن بر روی سینه ی فرزند فاطمه نشسته. یا الله شب عاشوراست.
دیدند شمر بر روی سینه ی فرزند فاطمه نشسته
آن دم بریدم من از حسین دل
این زبانحال زینبه
آن دم بریدم من از حسین دل
کامد به میدان شمر سیه دل
او می دوید و من می دویدم
او سوی مقتل من رو به قاتل
« شهادت » ؛
أحلی مِنَ العَسَل بود برایتان
این است کلاس درس کربلا ...
#نوجوانان_عاشورایی
#دفاع_مقدس
قافله ی شهادت به کربلا رسیده.mp3
11.14M
🎙نوای حاج صادق آهنگران:
ای روح صلاه یا اباعبدالله
وی آب حیات یا اباعبدالله
لعنت به جماعتی که منعت کردند
از آب فرات یا اباعبدالله
من کز ازل محو رخ ماه تو بودم
از کربلا تا کوفه همراه تو بودم
... و چه نیکو...!
قاسم ها از امتحان، سرفراز بیرون آمدند...
همان زمان که،
هر تکهشان را از گوشهای از معرکه آوردند!!
... و فهمیدیم که راه را
درست آمدهایم....
• فکه سال ۱۳٦۱
• اطراف جنگل امقر
• محور تیپ قمر بنی هاشم(ع)
#عملیات_والفجر_مقدماتی
#ماه_محرم 🏴🏴
ابالفضل باوفا علمدار لشکرم.mp3
11.49M
مجلس عزاداری محرم 🏴🏴
در سالهای ابتدایی جنگ،
... در محفل رزمندگان 🌴
ابالفضل باوفا علمدار لشکرم
مه هاشمی نسب امیر دلاورم
شاعر:
حاج حبیب الله معلم
#نواهای_صوت_ماندگار
#ماه_محرم
هدایت شده از دفاع مقدس
مادر عاشورایی.mp3
11.82M
#بشنوید
🌴 محرم، ماه ماتم و عزا 🏴🏴
🎙نوای :
حاج صادق آهنگران
بست بر روی سر عمامه پیغمبر را
رفت تا بلکه پشیمان بکند لشکر را
من به مهمانی تان سوی شما آمدهام
یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمدهام
ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟
پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پائیزند
ننوشتید که ما در دلمان غم داریم
در فراوانی این فصل تو را کم داریم؟
ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه
نامه نامه لک لبیک اباعبدالله؟
🌗 #شب_هفتم #محرم ، شب حضرت علی اصغر علیه السلام
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
دفاع مقدس
#راز_تنگه 💠 حماسه #تنگه_ابوغریب ➖ آخرین عملیاتی که ایران انجام داد —- (پنج روز پیش از قبول قطعنامه
ابو قریب از تشنگی تا شهادت
سالروز دفاع دلاوردان مردان گردان عمار به فرماندهی حاج رضا یزدی
در تنگه ابوقریب و شهادت مظلومانه و عطشان رزمندگان عزیزمان من جمله سردار شهید غلامرضا صالحی قائم مقام لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) که تشنگی و گرما هم مانع جان فشانی شان نگردید گرامی باد .
به راستی تاریخ گواهی خواهد داد که چطور جوانان عزیز ایرانی در این روز با لبان تشنه و با ذکر یا حسین و یا زهرا به دیدار معشوق شتافتند.
دفاع مقدس
به روایت حاج علی آقای یزدی:
۲۱ تیر ماه سال ۶۷ بود برای عملیات تنگه ابوقریب حرکت کردیم چند روز قبل از عملیات بود که برادر فراهانی به گردان آمده بودند و بدلیل اینکه من پیک گردان بودم ، حاج آقا رضا ایشان را پیک گردان گذاشتن و خیلی برای من جالب بود که اخوی ایشان را از کجا می شناختن چون تاکنون ندیده بودم ایشان را و از انتخاب اخوی کمی تعجب کردم.
خلاصه در عملیات ابوقریب بدلیل اینکه ما به یک مرتبه وارد منطقه ناشناخته ای شده بودیم و از موقعیت دشمن اطلاع نداشتیم که در کجا درگیری شروع خواهد شد همینطور به سمت جلو در حرکت بودیم و جاده را گرفته بودیمو می رفتیم تا اینکه در تنگه متوقف شدیم، عراقی ها در بعد از تنگه در دشت موضع گرفته بودند و مسلط به جاده بودند ، شب درگیری شروع شد، بچه های گروهان باهنر از تنگه گذشتن و در دشت با دشمن درگیر شدن. نبرد سختی شکل گرفت که برادر عزیزم حسین زاده در خاطرات ابوقریب خاطرات خواندی خود را فرمودند ، درگیری تا صبح ادامه داشت، بدلیل اینکه مهمات و آب بچه ها تموم شده بود و از پشت هم هیچ تدارکات و نیرویی نمی رسید دستور عقب نشینی دادند، در برگشت که به ظهر نزدیک میشدیم و هیچ آبی در قمقه ها باقی نمانده بود جاده هم در تیر رس دشمن قرار گرفته بود مجبور شدیم به تپه های اطراف پناه ببریم و عملا راهمون دورتر میشد و امکان اینکه راه را گم کنیم بود ، در زمان برگشت که بچه ها در بین تپه ها پراکنده به عقب برمی گشتیم دو بیسیمچی بنام های برادران داودی و منصوری کم آورده بودند و آبی هم نبود و به سختی قدم بر میداشتند ، وقتی رسیدم به آنها گفتم عراقی ها پشت سر هستند زودتر حرکت کنید که نشستند و گفتند توان برگشت و ندارن و خلاصه حلال کنند با داد زدن بر سرشان ، بلندشان کردم ، کمی هم کمکشان کردم تا دو سه تا تپه را رد کردیم رسیدیم به جایی که دیدم چاله کوچک آبی آنجاست.
چاله آب ، شور و غیر قابل شرب بود و دکتر بختیاری آب را با کلاه آهنی می ریخت سر بچه ها، واقعا این چاله آب یک معجزه بود در آن جا ، اگر آن آب بر سر ما ریخته نمیشد معلوم نبود الان این خاطرات را برایتان می نوشتم ، در آنجا بود که شهید فراهانی رسید به ما و آخرین نفری بود که برگشته بود من کارت جنگیم و کارت پلاکم خیس شده بود به برادر فراهانی گفتم این کارتهای مرا داخل جیب پیراهنت بگذار و ایشان محبت کرد و کارتها را در جیب پیراهن سپاهی که داشت گذاشت.
بعد از اینکه آب بر سرش ریختیم صدای تیراندازی آمد و عراقیها پشت سرمان بودند و ما نه فشنگ داشتیم و نه آب دوباره در تپه ها سرازیر شدیم و آنجا بود که آخرین بار بود شهید فراهانی را دیدیم ، وقتی آمدیم عقب دیگه این شهید را ندیدیم عراقم بر منطقه مسلط شد تا بعد از اینکه آمدیم دوکوهه سراغ این عزیز را از هر کسی گرفتیم نمیدانست کجا جا مانده و بعد از یکی دو روز عراق عقب نشست رفتیم دنبال شهدا و در تپه ها بدنبال شهدا می گشتیم که تقریبا از جایی که از این شهید جدا شده بودیم را می دانستیم رفتیم، در چند تپه آنطرف تر دیدم شهیدی افتاده که حتی نه ترکش و تیری به ایشان اثابت نکرده بود و مانند سه یا چهار شهید دیگر ابوقریب از تشنگی به شهادت رسیده بود.
جیب لباس سپاهی که تنش بود را باز کردم و کارت هایم در جیبش بود ، یادش گرامی و ان شاالله با شهدای لب تشنه کربلا محشور شوند ، جهت شادی روحشان صلوات.
👇👇