45.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
3️⃣ #برنامه_گلزار
ویژه سی و نهمین سالگرد #عملیات_عاشورای_3
به روایت برادر حاج حسن امیری فرمانده گردان حضرت قاسم(ع)
و سردار تخریبچی حاج محمد رضا جعفری
🔷 #عملیات_عاشورای_3 در تاریخ 25 مرداد توسط رزمندگان لشگر10 سیدالشهداء(ع) به فرماندهی حاج علی فضلی در منطقه عمومی فکه انجام شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطرات پزشکان
دکتر حسن رزمجو متخصص چشم پزشکی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطرات پزشکان
دکتر محمد رضا کلانتری فوق تخصص جراحی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطرات پزشکان
دکتر رضا پور خلیلی جراح مغز و اعصاب
🔷 این هم به بهانه روز پزشک
#چادر_بهداری گردان تخریب ل10
#پادگان_امام_علی_سنندج
تابستان 1366
#مرحوم_حاج_شعیب
#شهید_ابوطالب_مبینی
دوران جنگ تحمیلی
دفاع مقدس
🔷 این هم به بهانه روز پزشک #چادر_بهداری گردان تخریب ل10 #پادگان_امام_علی_سنندج تابستان 1366 #مرحوم_ح
دکتر دلدار !!!
#دکتر_هم_دکترهای_قدیم
دکتر گردان تخریب
مرحوم حاج شعیب میر ابوطالبی
✍راوی: جعفر طهماسبی
🌿 مقر قلاجه بودیم و تازه از منطقه عملیات کربلای ۱ اومده بودیم.
نزدیک یک ماه بچه های تخریب شب و روز مشغول بودند تا منطقه عملیات تثبیت بشه.
بعد از عملیات گردان نیرو گرفته بود و بچه های آموزش هم مشغول یاد دادن #جنگ_مین به نیروهای جدید بودند
غروب دیدم بچه ها توی چادر پچ وپچ می کنند مثل اینکه بو برده بودن که رزم شبانه در کاره.
نماز مغرب و عشا رو توی حسینیه گردان خوندم.. #حاج_شعیب اومد سمتم و گفت: جعفر بی حالی... گفتم جای بخیه های پام درد میکنه و سردرد شدید هم دارم.
گفت بیا بریم شام پیش من حالت میارم
ما هم از خدا خواسته. چون سابقه میهمان نوازی حاج شعیب رو داشتم. حقا مثل یک مادر دلسوز به بچه هایی که ناخوش بودن میرسید.
با حاجی رفتم چادر بهداری.
گفت تا شام بیارن و تقسیم کنند برو بخواب روی تخت... ما هم بدون چون و چرا گوش کردیم و حاجی هم یه سرم به سقف چادر آویزون کرد و شلنگ رو با سوزن توی رگ ما فرو کرد.
هنوز ثانیه ها به دقیقه نرسیده بود که چند تا آمپول زد توی سرم و سرم سفید به زعفرونی تبدیل شد.
من هم زود زیر سروم خوابم برد و وقتی بیدار شدم که حاج شعیب سفره رو انداخته بود و دوتا بشقاب عدس پلو با ماست یکی برای خودش و یکی هم برای من دو طرف سفره چیده بود.
این محبت های این پیرمرد بود که همه رو شیفته خودش کرده بود.
شام که خوردیم یه چایی خوش رنگ هم توی شیشه مربا بهم داد و با محبت پرسید سر و حال اومدی..
گفتم آره حاجی.. اگه اجازه بدهی برم چادرمون و بخوابم.
گفت نه اجازه نمیدم. امشب اینجا بخواب تا خوب خوب بشی.
خلاصه اون شب مهمون دکتر گردان توی چادر بهداری بودم
تازه چشمامون گرم خواب شده بود که با صدای #انفجار¬_مهیبی از خواب پریدم.
یکی دو نفر از بچه های آموزش وسط مقر داد می زدند بدو ..بدو...بدو بیرون به خط شو..
من آمادگی برای رزم شبانه داشتم اما حاج شعیب با صدای انفجار یه کم بهم ریخت... و قرقر رو شروع کرد.
صدای انفجارهای پی در پی نشون میداد که دارن اطراف چادرها نارنجک صوتی می اندازن.
چند دقیقه ای نگذشت که صدای انفجاری از وسط صبحگاه مقر شنیده شد و داد و فریاد آخ...پام.. آخ کمرم شروع شد..
به حاج شعیب گفتم حاجی کارت در اومد.
دیدم چند تا بچه ها رو زیر بغلشون رو گرفتن و آوردن در چادر بهداری.
سه چهار تا بچه ها ترکش پوسته نارنجک صوتی به کمر و پاهاشون خورده بود..
به شعیب گفتم حاجی با آمبولانس ببریم بهداری لشگر...گفت نیازی نیست همین جا مداوا می کنیم
فی الفور بچه ها رو روی تخت و کف چادر درازکش کرد و مشغول شد.
من هم اون شب دستیارش شده بودم
چون اون خودش چشمش ضعیف بود و جای ترکش وزخم رو به درستی نمیدید یه پنس به من داده بود که ترکش های ریز رو بیرون بیارم.
و خودش هم آمپول سری میزد و بخیه میکرد.
بچه ها موقع بخیه زدن خیلی سرو صدا می کردند و حاجی هم سرشون داد میزد و من هم سعی میکردم هر دو طرف رو آروم کنم
خلاصه حکایتی بود اون شب..
زخم بچه ها رو پانسمان کرد و این قضیه گذشت.
این خبر به گوش #بهداری_لشگر رسید که حاج شعیب خودش بچه ها رو جراحی کرده.فرداش اومدن دنبالش و چادر بهداری رو وارسی کردند و هرچی ما براش وسایل پزشکی از توی خط غنیمت آورده بودیم با خودشون بردند.و اونجا تازه ما فهمیدیم که آمپول های سری تاریخ مصرفش گذشته بود و به همین خاطر دیشب اثر نمی کرد و بچه ها از درد هوار می زدند.
چند بار بهداری خواست حاج شعیب رو از #گردان_تخریب جایی دیگه بفرسته اما هربار با با وساطت فرمانده مون #شهید_زینال_حسینی و #بچه_های_تخریب رو برو شد و حاج شعیب حضورش توی گردان تثبیت شد. و تا روزهای آخر جنگ چراغ بهداری گردان رو روشن داشت.
البته با توجه به اینکه بهداری لشکر چند بار توصیه و حتی توبیخ کرده بود که حاج شعیب دست به تیغ جراحی نزنه.. اما شعیب گوشش بدهکار نبود و کما فی السابق دکتر گردان بود و کارش رو می کرد.
یادش بخیر
یاد محبتهاش و یاد اخم هاش
یاد صبحگاه ها که وقت دویدن با صلابت؛ پرچم به دست میگرفت و جلوی گردان می دوید بخیر -- روحش شاد و همنشین شهدا باد🤲
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
👇👇👇
🔷 این هم به بهانه روز پزشک
( ۱ شهریور)
#چادر_بهداری گردان تخریب ل10
#پادگان_امام_علی_سنندج
تابستان 1366
#مرحوم_حاج_شعیب
#شهید_ابوطالب_مبینی
دوران جنگ تحمیلی.
▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️
🌴 یاد حاج شعیب؛ دکتر گردانمان بخیر
✍ درسته به ظاهر ریشش سفید بود اما قلب جوونی داشت.
یه وقت هایی از کوره در می رفت اما زود برمیگشت سر جای اولش و بچه ها خیلی دوستش داشتند.
بچه هایی که عملیات می رفتند یک سفارش هم از حاج شعیب داشتند و اون هم آوردن وسایل برای او بود. از #گاز_استریل و #نخ_بخیه و#سرنگ و #بتادین و بقیه اقلام.
چادر بهداری بعد از #عملیات_فتح_مهران در تابستان ۶۵ پر شده بود از وسایل غنیمتی بهداری.....
از طرفی هم #حاج_شعیب خیلی آدم پرجراتی بود و توی گردان با همون وسایل اولیه پزشکی عمل های کوچک انجام میداد.که بچه ها به شوخی می گفتند: #حاجی_اینجا_آپاندیس_هم_عمل_میکنه
بچه های تخریبچی لشگر ۱۰ خاطرات شنیدنی با این مرد با صفا دارن
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🔴 #رو_به_خطر
در اورژانس کار میکردیم. راننده آمبولانس بودم. صدای آژیز که میآمد برعکس همه میدویدیم سمت ماشین و راه میافتادیم.
اگر از صدای انفجار میفهمیدیم، سراسیمه میرفتیم سمتش ؛ کسی از چیزی واهمه نداشت؛ بچه ها خودشون را به آب و آتش می زدند تا مجروحان را نجات دهند
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#امدادگران
#فرشته_های_نجات
#جنگ_تحمیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آماده سازی و برپایی اورژانس صحرایی، قبل از عملیات // دوران جنگ تحمیلی
🎤 صحبت های تنی چند از کادر پزشکی و بیمارستان صحرایی
اول شهریور _ گرامیداشت #روز_پزشک
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄