eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
10.6هزار ویدیو
863 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ #دهه۶۰ #کپی_آزاد اینجاسخن ازمن ومانیست،سخن ازمردانیست که عاشورا رابازیافته،سراسر ازذکر«یالیتناکنامعک»لبریز بوده و بال دربال ملائک بسوی کربلارهسپارشدند بگذار اغیارهرگز درنیابندکه ما ازتماشای شهدا سیرنمی‌شویم
مشاهده در ایتا
دانلود
65.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️روایت شهید قاسم سلیمانی(فرمانده لشگر ثارالله) از عملیات کربلای ۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 حاج حسن صرافی، ملقب به 😄بلبل تیپ المهدی فارس دوران جنگ تحمیلی پیران روشن‌ضمیر روحیه بخش رزمنده‌ها ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
⚪️ شهید بشوم، تحویلم بگیرن 🤔 خبرنگار یکی از روزنامه‌ها بود. برای تهیه گزارش آمده بود. بقیه اخوی‌ها در بقیه گروه‌ها و گردان‌ها، کلی کلاس گذاشته بودند تا اینکه ما با کلی مشورت و ناز و…، قبول کردیم. البته قبلش با بچه‌ها هماهنگ کرده بودیم که چه بگوییم. روز مصاحبه شد و آمد پیش‌مان. ما هم چند نفری توی چادر نشستیم. از سمت راست ما شروع کرد؛ از یعقوب بحثی، استاد وراجی و بحث کردن. -«برادر جان! هدف شما از آمدن به جبهه چی بود؟» -«از خدا که پنهون نیست، از شما چه پنهون، بی‌خرجی مونده بودیم. زمستون هم شده بود، دیگه بدتر. گفتیم کی به کیه، میایم جبهه ، می‌گیم به‌خاطر خدا و پیغمبر اومدیم بجنگیم، شاید هم شکم‌مان سیر شد، هم دوزار واسه زن و بچه‌مان بردیم.» نفر دومی که باید مصاحبه می‌کرد «احمد کاتیوشا» بود که قیافه‌ای معصومانه و شرمگینی به‌خودش گرفت و گفت: «ببین حاجی، همه اینها و برادرهای دیگه می‌دونن که منو به زور اینجا آوردن. ببین کف پام صافه، کفیل مادر و یه مشت بچه یتیم هم هستم، تازه دریچه قلبم گشاده، تازه از دعوا و مرافعه خیلی می‌ترسم؛ تو محل که دعوامون می‌شد، سریع غش می‌کردم. تو رو خدا حرفای منو توی روزنامه بزنین، شاید دل مسئولان جبهه سوخت و من رو به شهرمون برگردوندن.» خبرنگار داشت تندتند می‌نوشت، به‌خاطر همین تمرکزش جای دیگری بود و متوجه خنده‌های بچه‌ها نمی‌شد. نفر بعدی مش علی بود که سن و سالش از ما بیشتر بود: «والا قضیه من یه جور دیگه‌اس، کمی روم نمی‌شه بگم. منو زنم از خونه بیرون کرد. گفت گردن‌کلفت نگه نمی‌دارم. من هم دیدم که هم جانم در خطر است و هم آبرویم، اومدم جبهه .» خبرنگار، سرعت نوشتنش کم شده بود؛ مثل اینکه کم‌کم داشت متوجه می‌شد. تا اینکه نوبت من رسید. گفتم: «من هم یک رازی رو می‌خواستم با شما در میون بذارم، می‌خواستم زن بگیرم، اما کسی حاضر نمی‌شد دخترش رو به من بده و بدبختش کنه، تا اینکه تصمیم گرفتم بیام جبهه و شهید بشم و داماد خدا بشم، بالاخره خدا کریمه دیگه، نمی‌ذاره من ناکام بمونم.» خبرنگار، دیگر نمی‌نوشت. فقط داشت گوش می‌کرد. نوبت بغل دستی من بود که حرف بزند: «والا من کمبود شخصیت داشتم، کسی به حرف‌های من نمی‌خندید، توی خونه هم آدم حسابم نمی‌کردند، توی محله هم که دیگه هیچی، اومدم اینجا شهید بشم، بلکه همه تحویلم بگیرن و احساس دلتنگی کنن برام.» یعنی این حرف‌های آخر که گفته شد، دیگر کسی نتوانست خودش را کنترل کند؛ صدای خنده مثل نارنجک توی چادرمان پیچید. البته خود خبرنگار هم بدجور خنده‌اش گرفته بود.😂😂 ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
⚪️ اسلام در خطر است‼️ ▫️بچه‌های گردان دور یک نفر جمع شده بودند و بر تعداد آنها هم اضافه می‌شد. مشکوک شدم من هم به طرفشان رفتم تا علت را جویا شوم. دیدم رزمنده‌ای دارد می‌گوید: «اگر به من پایانی ندهید بی اجازه به اهواز می‌روم.» پرسیدم :‌ «چی شده؟ قضیه چیه؟» همان رزمنده گفت: «به من گفتند برو جبهه، اسلام در خطر است. آمدم اینجا می‌بینم جانم در خطر است!!.»😂 ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🔴 صدام، رفتنی‌ست .... و رفت دوران جنگ تحمیلی
شیشه‌ شیر بچه وسط میدان‌جنگ !! «صدام حسین هنوز باید شیر بخورد» این رجزخوانی مرحوم حاج بخشی در عملیات والفجر‌۱۰ برای صدام‌حسین بود اسفند ماه ۱۳۶۶ منطقه دربند عراق عکاس : اباصلت بیات
قهرمانی که بزرگی روح خود را با دستان بسته درحالیکه اسیر دشمن بود با فریادِ " الله اکبر خمینی رهبر " " مرگ بر صدام ضد اسلام" در مقابل دوربین‌ها به نمایش گذاشت تا فریادش در تاریخ طنین افکن شود.
لقبی که مردم دشت عباس به "شهید حسن آبشناسان" داده بودند ، کسی‌که "صدام حسین" برای سرش جایزه تعیین ڪرده بود و عراقـی ها با حضور او و یارانش هراس داشتند به دشت عباس نزدیڪ شوند.
۶ دیماه ۱۳۹۳ ---- سالروز شهادت حاج حمید تقوی فر (ابومریم) از مسئولین و فرماندهان ؛ ▫️ بزرگ مردی که نقش بی بدیلی در آموزش و سازماندهی اولین هسته های نیروهای داوطلب مردمی عراق برای مقابله با داعش را داشت. وی که در آن زمان بازنشسته نیروی قدس سپاه بود با شکل گیری داعش در عراق، خود را به آنجا رسانده و با کوله باری از تجربه ای که داشت، تیپ سرایا الخراسانی را از میان نیروهای داوطلب مردمی تاسیس نمود و تا زمان شهادت، در کنار آنها ایستاد. شهر سامراء ، هیچگاه رشادت های ابومریم را فراموش نخواهد کرد... شهید تقوی، از جمله فرماندهان اطلاعات و عملیات دوران _مقدس بود که مأموریت ‌های برون مرزی متعددی را در طول خدمتش انجام داده بود. با آغاز تحرکات گروه تروریستی داعش در منطقه، حاج قاسم سلیمانی او را به عنوان فرمانده محور سامرا معرفی میکند. وی مجاهدی نستوه و سراسر اخلاص و بیزار از پست و مقام دنیوی بود که سرانجام در ششم دی‌ ۹۳ در منطقه عزیزبلد در سامرا در حالی که پیشرو نیروهایش بود؛ پس از آزادسازی کیلومترها مناطق مسکونی از چنگال داعش, در زیر آتش‌ رگبار آن حرامیان با اصابت دو گلوله به پهلویش در میدان جنگ به شهادت رسید. پیکر این سردار بی ادعا در گلزار شهدای اهواز در جوار مزار پدر شهیدش به خاک سپرده شد. شهید تقوی فر قبل رفتن: به دوستاش گفته بود: برویم عراق شهید بشویم، وگرنه می مانیم یک سال دیگر بر اثر سکته، بیماری قندی یا چیز دیگر می میریم!! حیف اگر شهید نشویم!! 🌴 کانال
ویژه‌نامه_شهيد_مدافع_حرم،_حـاج_سید.pdf
5.68M
📚 نسخه PDF | ویژه‌نامه سردار شهید حاج حمید تقوی فر (ابومریم) فرماندهان اطلاعات و عملیات دوران _مقدس و از فرماندهان جبهه مقاومت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 نماهنگ | شهید حاج سید حمید تقوی فر ا🌱🌿🌱🌿🌱 🌿مویش سپید بود و شبیه حبیب بود 🌴 با اقتدار بود ولیکن نجیب بود ‍ 🌾 او مانده بود تا که علمدارمان شود 🌹 دیدی برای او ز نصیب بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪️ ✍ خاطره ای زیبا و شنیدنی از بسیجی غواص : 🖌... نزدیکی های عملیات کربلای چهار بود. مسعود حسنی لباس تمام بچه های غواص را جمع میکرد و با آبی که گرم می کرد ، تمام لباسها را می شست و پهن می کرد. آن شب او به شدت سرما خورده بود. من هم به کمک او رفتم. با اعتراض گفت: فتح اله!؟ گفتم : حالا یه بار اجازه بده منم با تو شریک بشم! با کمک هم تمام لباس ها را شستیم ، بدون اینکه بچه ها متوجه شوند همه شون را اطراف چادرها پهن کردیم. هر کاری که می کرد ، دوست داشت گمنام بماند. آن شب در چادر ما ماند. داروهایش را به او دادم. غذا را هم با هم خوردیم. وقتی پلاک های شناسایی را به ما می دادند ، مسعود گفت : من پلاک نمیخوام...! اصرار و التماس بچه ها هم فایده نکرد و زیر بار نرفت که نرفت ؟ فقط یکسره گفت : من پلاک نمیخوام … نمیخوام … حقیقت آن بود که می خواست هنگام شهادت هم گمنام و بی نشان باشد.... 🌸 یاد باد یاد مردان مرد... 🇮🇷 شیرمرد زنجانی ، بسیجی غواص از رزمندگان سلحشور و حماسه ساز در دوران دفاع مقدس بود که در عملیات عاشورایی ، منطقه عملیاتی ، در کسوت غواص خط شکن گردان حضرت ولیعصر(عج) به آرزوی دیرینه خود رسیده و سبکبال و خونین پیکر به محضر دوست پرواز کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas 🌴 شهدا خیلی رٍند بودند، عظمت زمانه و موقعیت خود را خوب درک کردند و گرفتار غفلت نشدند و مزد عمل خالصانه خود را گرفتند🌷 💠 اهداف گروه: این گروه صرفاً به موضوع می پردازد خاطرات و مطالب مندرج در آن در قالب متن، عکس، صوت و فیلم ارائه می شود
https://chat.whatsapp.com/E3ZShaBJWD05JkCjQwGh7Y
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 توصیف حاج آقا عالی در خصوص یکی از جملات شهید آوینی 🔸این جمله در خصوص ما هم صدق می کند.
agha-taghi-01(1).mp3
446.5K
🎙 برشی صوتی از مستند «روایت فتح» با صدای آسمانی شهید آوینی 🌴 صحبت هایی از جنس حکمت
شهید"شفیع علیزاده"؛شجاع،متدین،انقلابی 🔸متولدرامسر/۱۳۳۳/پس از اخذ دیپلم بعنوان سپاه دانش به یکی از روستاهای تنکابن رفت.با خیزش انقلاب در پخش اعلامیه و روشنگری مردم اهتمام ورزید 🔹بلافاصله پس از پیروزی، به رامسر بازگشت و به‏همراه افراد شناخته‏ شده، کمیته را تشکیل داد.پس از شکل‏ گیری سپاه، وارد این ارگان انقلابی شد ▪️با توجه بشجاعت و تدین و روحیه انقلابی، بپادگان ولی‏عصرتهران اعزام شد و در کنار افرادی هم‏چون محسن رضایی به آموزش فنون چریکی پرداخت بعنوان فرمانده عملیات بعضویت شورای سپاه برگزیده شد و اقدام بسازمان‏دهی و آموزش نیرو‌ها کرد.در خنثی‏ سازی غائله گنبد، فرمانده عملیات بود 🔻با شروع جنگ، بجبهه‏ رفت تا اینکه در ۶ دی ۱۳۵۹ درجبهه کرخه شوش شهیدشد 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 فرازی از وصیت نامه شهید: بدانید امام حسین (ع) درصحرای کربلا در آخرین لحظات خود چه می‌گفت و چه می‌خواست کسی که بنا بتکلیف خود را شمع می‌سازد، تا از روشنایی خود دیگران بهره‌مند شوند 🔸شما که از روشنایی بهره‌مند می‌شوی باید وظایفت را انجام دهی وگرنه مسئول سوختن شمع می‌باشی غرامت سوختن شمع تو برادر و خواهری که احساس مسئولیت نمی‌کنی می‌گیرد 🔹شهدا خون خود را می‌دهند، شما وظیفه دارید پیامشان را بدهید.رساندن پیام آنان پایانی ندارد. باید درهرزمان و مکان پیامش را برسانی ▪️آنانیکه مادیات را فاصله بین آشپزخانه و توالت را نمی‌دانند،ومعنویات را از خون بسته تا اعلی العین می‌دانند ▫️در این راه فقط و فقط خدا را می‌بینید و راضی می‌شوند جانشان را فقط در راه او بدهند لازم است شما پیامشان را هم در راه الله بدهید وگرنه با یزیدیان محشور می‌شوید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💦 (۳) 📽 در ایام سالگرد عملیات عاشورایی فیلمی دیدنی و خاطره برانگیز ببینید از مراحل آموزش سخت و طاقت فرسای غواصان خط شکن لشگر ۳۱ عاشورا قبل از آغاز عملیات کربلای۴ 🔹 آذر ماه ۱۳۶۵ ، کناریه رودخانه کارون ، موقعیت سردار شهید ناصر اجاقلو ، مقر آموزش غواصی لشگر ۳۱عاشورا ، گردان حضرت ولیعصر(عج) و گردان حبیب ابن مظاهر
26.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴 یادش بخیر 📽 فیلمی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از دوران دفاع مقدس و حال و هوای رزمندگان اسلام در مقر آموزش غواصان خط شکن با نوایی زیبا و شنیدنی از مداح باصفای جبهه ها : 🎙سرزمین نینوا ، یادش بخیر کربلای جبهه‌ها ، یادش بخیر با نوای کاروان ، بار بندید همرهان این قافله ، عزم کربُ بلا دارد هست و بالا بی شمار ، هست در این رهگذر وادی صحرای عشق ، نیست خالی از خطر یا ز جان باید گذشت ، یا به باید داد سر چون کربلا دیدن ، بس ماجرا دارد دیدار جانانه ، رنج و بلا دارد الحق عجب حالی این جبهه ها دارد منتظریم کی شب حمله فرا می رسد امر ز فرماندهی کل قوا می رسد شور حسین است ، چه ها می کند نام حسین درد دوا می کند مرا اسب سفیدی بود روزی شهادت را امیدی بود روزی اگر آه تو ، از جنس نیاز است در باغ شهادت ، باز باز است... ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
✈️ . ▫️ / پدر شهید گرجی پور (بهشهر): من و فرزندم عباس علی در جبهه دهلران با هم هم رزم بودیم. یک روز من بیرون چادر روی تپه ای تنها نشسته بودم که دیدم دو نفر با موتور به سرعت به طرف من می آیند. ایستادم تا ببینم چه کسی به سمت من می آید. از بس چهره آنها را خاک گرفته بود قابل شناسایی نبودند. راننده موتور را شناختم. پسرم عباس علی بود. اما ترک او را نشناختم. چون چهره او شدیدا از گرد و غبار پوشیده بود .کنار من ترمز زد دیدم شهید نورعلی نقدی می باشد. گفتم: چرا اینقدر گرد و خاکی هستید؟ پسرم گفت: از بس هواپیماهای عراقی بمباران می کردند اینطوری شدیم و در مسیر برگشت به سختی از دست آنها نجات پیدا کردیم. بعد عباس علی گفت: بابا هواپیمای عراقی ره موشک جا بزومی (ما یک هواپیمای عراقی را با موشکمان زدیم)... که با شنیدن این حرف پسرم بسیار خوشحال شدم و از خدای بزرگ به خاطر دادن چنین فرزندی تشکر کردم. .
💌 . ✉️ ای مردم! تاکنون چقدر شاهد پرپر شدن پاره های تن مادران بوده اید. ببینید چه تحولی در خود داشته اید. بدانید طول کشیدن جنگ از اسرار حکمت الهی بوده و بدین معنی می باشد که بهانه را از امت خود بگیرد. اگر در خدمت جبهه نمی باشید در پشت جبهه از کسانی نباشید که بلندگوی رادیوهای بیگانه هستند.صحبت من با آنهایی بوده که هنوز باورشان نیست که اسلام و اسلامیت در خطر است و می گویند جبهه ها را بسیجی ها به خاطر گرفتن پول پر کرده اند. راستی مگر غیر از کفن تاکنون چیز اضافه با خود به دیار حق برده اند؟ مردم بدانید عزت همیشه در گرو سختی هاست. پس صابر باشید که خدا با صابرین است. . 🌊 بهزاد شهرستانی اهل و لشکر ویژه ۲۵ بود که در کربلای ۴ در سن ۱۶ سالگی رسید و پیکر پاکش ۱۵ سال بعد به بازگشت
4_5893015152420193425.mp3
3.82M
🎙 نوای: حاج صادق آهنگران شور حسینی است درسینه وسر یاد از شهیدان کن ای برادر        ‌
دوران جنگ تحمیلی یادش بخیر !!! (راوی علی رضا کوهگرد)        ‌ 🎙 عملیات فاو به اتمام رسیده بود. به گروهان ما خط پدافندی روبروی پاسگاه البحار را داده بودند. خط در دست بچه های چحچول (فضول) گردان بود.🤔 یک رادیوی دو موج ناسیونال هدیه از مرحوم فخرالدين حجازی که در مسجد فاو گرفته بودم، همراهم بود. توی سنگر فرماندهی گروهان نشسته بودم. رادیو را روشن کردم. ناگهان مجری گفت: اینجا رادیو مونت‌کارلو ، ترانه های درخواستی شما عزیزان..... همان موقع یک آهنگ غربی با ریتمی تند نواخته شد. عباباف بی سیم‌چی گردان بود. به خودم گفتم بد نیست کمی با عباباف شوخی 🤭 کنم. شاسی بی سیم را جلو رادیو گرفتم و مقداری از آهنگ را در بی سیم پخش کردم. منتظر ماندم تا عکس‌العمل عباباف را ببینم که بلافاصله با خط تلفن آمد روی خط ما و گفت: - علی بیداری؟📞 - ها چرا؟! - عراقیا فک کنم کد بی سیم مارا کشف کردن 😂 سریع برین خونه شهید. .... یعنی کد بی سیم رو عوض کن. من هم عوض کردم. ساعتی بعد دوباره همان کار را تکرار کردم. آنقدر این کار برایم شیرین شده بود که چندین شب دیگر تکرار کردم. مجبور شده بود تمام کد بی سیم ها و دفترچه های خودشان را عوض کنند. هر روز صبح می آمد و به ما کدهای جدید می داد و می گفت: نمیدونم عراقیا چی آوردن تو خط شون! تا کد جدید میذاریم، سریع کشف می‌شه..... تا بالاخره یک شب نمی‌دانم چگونه و از کجا متوجه شد. وقتی فهمید کار منه. فقط با تیر نزدم. 😡 آخر هر روز چندین کیلومتر سیم را چک می کرد و می رفت و می آمد. می‌رفتند از لشکر کد جدید می گرفتند و... ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄