دفاع مقدس
🌷شهید سید باقر طباطبایینژاد 🌿 فرمانده گمنام و کمتر شناخته شده جبهه ها: تولد و کودکی به سال 1341
💠 گزیدهای از سخنرانی شهید طباطبایی نژاد:
🔹 ... وای بر ما اگر این نعمت الهی (جمهوری اسلامی) را شکرگزار نبوده و لیاقت استقرار حکومت جهانی اسلام را نیابیم.
شما در برابر خون پرجوش و خروش شهیدان مدیون و مسئولید. وای بر ما! چگونه میخواهیم فردای قیامت در جلو رسولالله (ص) حاضر شویم.
... بکوشید قلم و قدم و تلاش و کلام و همه اعمالمان در جهت رضای خدا و استحکام جمهوری اسلامی و پیشرفت انقلاب اسلامی باشد.
▫️ پ.ن : شهید سید باقر طباطبایی نژاد، فرمانده قرارگاه تاکتیکی نصر رمضان
از فرماندهان و مسئولین گمنام و کمتر شناخته شده دوران دفاع مقدس
➖سایر مسئولیتها: مسئول پرسنلی ستاد غرب، فرمانده سپاه سقز، فرمانده سپاه پاوه، فرمانده سپاه باختران(کرمانشاه) . . .
خجالت بکش !
چند وقت پیش تاندوم پای راستم مشکل پیدا کرد.
پدرم دراومد.
چقدر ناله زدم.
عصا دست گرفتم.
دکتر رفتم.
ام.آر.آی دادم.
و خلاصه فکر کردم دنیا برام به آخر رسیده.
اون خوب شد.
یکی دو ماه بعد مینیسک پای چپم آسیب دید.
ای وای.
دوباره ناله و عزا شروع شد.
دکتر و فیزیوتراپی و ...
امشب 26 شهریور 1400 در مجلس دورهمی گردان شهادت، بعد از 35 سال، دوستی عزیز را دیدم.
خیلی خجالت کشیدم.
یه نگاه به اون انداختم، یه نگاه به خودم.
آب شدم.
سوختم.
با سید محمد رضا حسینی 35 سال پیش، در عملیات کربلای 1 در آزادسازی شهر مهران بودیم.
گذشت تا اینکه شنیدم آقا سید شونزده هیفده ساله، نورانی و باصفا، در اوج جوانی، در عملیات کربلای 5 در شلمچه، دو پای خود را از دست داده است.
امشب وقتی سیمای همیشه خندان سید را با روحیۀ عالی اش دیدم، از خودم که از درد پا می نالیدم خجالت کشیدم.
خدایا منو ببخش که قدردان نعمت هایت نیستم.
خوش به حال آقا سید که این قدر روحیه دارد و همچنان مقاوم است و مرد میدان.
دمش گرم و نفسش پاینده
حمید داودآبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به بزمِ عاشقان، ساقی، قدم نِه ...
که نام دلربا دارد بسیجی ..
لحظاتی کوتاه با رزمندگان با صفای تدارکات و پشتیبانی گردان کمیل در حال توزیع کمپوت بین بچه ها
📣 `` برادر بدو ، جیگرتُ حال میاره ...
پدر صدامُ در میاره ...
یاد و خاطره
جانباز سرفراز حاج علیرضا نادعلی .
لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
دفاع مقدس
به یاد صحابی باوفای حضرت پیامبر صلوات الله علیه یار بابصیرت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام "شهید عمّا
به یاد صحابی باوفای حضرت پیامبر صلوات الله علیه
یار بابصیرت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام
"شهید عمّار بن یاسر" {رحمت الله علیه}
به یاد گردان عمّار
نام فرماندهان گردان عمّار
لشگر ۲۷ حضرت محمّد رسول الله
{صلی الله علیه و آله و سلم}
در دفاع مقدس
گردان عمّار
گردانی با بیشترین فرماندهٔ شهید
به ترتیب زمان فرماندهی :
۱- "شهید علی اکبر حاجی پور"
اولین فرمانده گردان عمّار
- (عملیات فتح المبین/ بیت المقدس/ رمضان)
۲- "شهید علی اصغر بشکیده"
- (عملیات بیت المقدس)
۳- "شهید عباس هادیان"
- (عملیات رمضان)
۴- "شهید محمد عیدی"
- (عملیات مسلم / زین العابدین)
۵- "شهید بهرام تندسته"
- (عملیات والفجر مقدماتی)
۶- "شهید اسماعیل لشگری"
- (عملیات والفجر ۱/ والفجر ۴/ خیبر)
۷- "شهید ابراهیم اصفهانی"
- (عملیات بدر/ والفجر ۸)
۸- "محمد رضا یزدی"
- (از تک عراق در فکه -پیچ انگیزه- بهار ۶۵ تا پایان جنگ)
هفت نفر از فرماندهان گردان عمّار به شهادت رسیدند.
شش نفر از فرماندهان گردان عمّار
از نیروهای رزمی پادگان حضرت ولیعصر {عج}
سپاه تهران هستند.
به یاد شهید راه حق
جناب عمّار بن یاسر
و نثار همهٔ شهدا و جانبازان گردان عمّار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واحد خمپاره انداز
دوران جنگ تحمیلی
🚩یا حضرت عشق...
از من سلام خدمت مذبوح کربلا
جانها فدای آن تن مجروح کربلا
کشتی شکستگان بلاییم یاحسین
در انتظار مرحمت نوح کربلا...
#نفسی_فداک
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
🍂 #با_فرماندهان_جنگ
🔻شهید خرازی در سال ۱۳۳۶ در یکی از محلههای اصفهان در خانوادهای با ایمان متولد شد. در سال ۱۳۵۵ پس از اخذ دیپلم طبیعی به سربازی اعزام شد و در مشهد ضمن گذراندن دوران سربازی، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید. خرازی از همان آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، درگیر فعالیت در کمیته انقلاب اسلامی، مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای کردستان بود و لحظهای آرام نداشت.
در عملیات والفجر ۸ لشکر امام حسین(ع) تحت فرماندهی او به عنوان یکی از بهترین یگانهای عمل کننده، لشکر گارد جمهوری عراق را به تسلیم واداشت و پیروزی های چشمگیری را در منطقه فاو و کارخانه نمک که جزو پیچیدهترین مناطق جنگی بود، به دست آورد. شهید خرازی در عملیات کربلای ۵ در جلسهای با حضور فرماندهان گردان ها و یگان ها از آنان بیعت گرفت.
او از فرماندهان با تدبیری بود که پیش از نیروهایش در سخت ترین جای جبهه قرار می گرفت و آنها را به جلو آمدن فرا می خواند.
33.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠برادرا نماز، نماز!
✍️ستون گردان حبیب، لحظه به لحظه به ارتفاعات علی گره زد نزدیک و نزدیک تر می شد. برادر محسن هم چنان که پیشاپیش ستون حرکت می کرد، با رسیدن نیروها به بالای تپه ای کوچک، ناگهان متوقف شد. نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد:”نماز، نماز! برادرها، نماز را فراموش نکنید.” با این نهیب ، ستون حبیب می رفت تا از حرکت بایستد که برادر محسن فریاد زد :”نایستید، بدوید! نماز را بدورو می خوانیم. هرکس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند، نماز را بدورو بخوانید.”
یک لحظه خم شدم، دست بر خاک زدم و تیمم کردم. همان طور که داشتم جلو می رفتم ، مشغول به نماز شدم:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین ...
عجب نمازی بود! به راستی نجوای عشق بود. زبان ها ذکر می گفتند و بدن ها هر یک به گونه ای در جنبش و جوشش بودند. لحظه ای بی اختیار از صدای صفیر گلوله ی خمپاره بر زمین می افتادیم. لحظه ای دیگر باز بی اختیار، با شنیدن صدای موشک های زمانی آر.پی.جی دشمن که بالای سرمان منفجر می شد، می نشستیم؛ ولی هم نماز می خواندیم و هم حرکت ستون کماکان به سوی موضع توپخانه ادامه داشت. تمام بچه ها در همان حالت پیشروی، نماز صبح شان را خواندند و در نمازشان خدارا به یاری طلبیدند.
📚کتاب ققنوس فاتح(بیست روایت شفاهی از شهید والامقام محسن وزوایی)
23.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴وقتی در سن ۱۴ سالگی به اندازه ۱۴۰۰ سال پختگی داری🔴وقتی در سن ۱۴ سالگی به اندازه ۱۴۰۰ سال پختگی داری
@DefaeMoqaddas
✅ کانال دفاع مقدس
ای رملها، بر سر و روی و موی ما بنشینید و آن روز که زمین فروخوردههای خویش را بیرون میریزد و صحرای قیامت مجلای حقایق پنهان خواهد شد، بر ما و آنچه میکنیم شهادت دهید. ای بیابان، چه سعادتمندند انسانهایی که خداوند رمل تو را طینت آفرینش آنان قرار دهد، چرا که با عشق حسین ، زاده خواهند شد و نفسشان عطر نام روحالله خواهد گرفت. این رملها قدمگاه مجاهدان راه خدا و صحنهی نبردی است که برای اقامهی عدل بر پا شده است.
ای رملها، ما را در خود غرقه کنید و بر سر و روی و موی ما بنشینید و آن روز که سرائر آشکار میشوند، بر ما و آنچه کردهایم شهادت دهید. این رملها قدمگاه مجاهدانی است که هر چند دست چپ خود را در راه عشق باختهاند، اما باز هم بر عهدی که با ابوالفضل العباس بستهاند پایدارند و آمدهاند تا دست راست را هم ببازند و «والله ان قطعتم یمینی...» بسرایند.
@DefaeMoqaddas
✅ کانال دفاع مقدس
دفاع مقدس
ای رملها، بر سر و روی و موی ما بنشینید و آن روز که زمین فروخوردههای خویش را بیرون میریزد و صحرای
payame-basiji-02.mp3
601.5K
📢 صوت | #سید_مرتضی_آوینی :
ای رملها، بر سر و روی و موی ما بنشینید و آن روز که زمین فروخوردههای خویش را بیرون میریزد و صحرای قیامت مجلای حقایق پنهان خواهد شد، بر ما و آنچه میکنیم شهادت دهید . . .
ا🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷
🆔 @DefaeMoqaddas✔️JOIN
✅ به کانال "دفاع مقدس" بپیوندید
دفاع مقدس
شايد اين عكس رو هم بار ها ديده باشين
ماجراى شهادت اين نوجوان از زبان عكاس...
حوالی ظهر بود، گرما بیداد می کرد، دشمن که از ارتفاعات قلاویزان تارانده شده بود و با تمام قوا سعی در باز پس گیری ارتفاعات داشت، نور آفتاب به سود آنها بود ، رزمنده ها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات کمی خسته به نظر می آمدند.
تدارکات نرسیده بود و بچه ها تشنه بودند.
در جاییکه فرمانده مقرر کرده بود ، خسته وتشنه کیسه های شن را پر می کردند تا از گزند ترکشهای توپ و خمپاره در امان باشند. سنگرها بدون سقف بود ، چون نه فرصتی برای این کار بود و نه خبری از تدارکات بود.
دوربینم را برداشتم و به قصد روحیه دادن به بچه ها و گرفتن عکس در مسیر خاکریز حرکت کردم.
صدای سوت توپ و خمپاره باعث می شد دائم که خیز بروم ،
نمی دانم برای چند دقیقه چه شد که عراقیها جهنمی به پا کردند و آنچنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم و با اصابت هر خمپاره و توپی بالا و پایین می شدم . کمی آرامش که ایجاد شد بلند شدم تا اطرافم را بینم . در ابتدا دود حاصل از این همه انفجار و خاک باعث شد درست متوجه اوضاع نشوم ،گوش هایم تقریبا چیزی نمی شنید، بهد که زمان از حرکت باز ایستاده و متوقف شده ، از موج انفجارها کمی گیج بودم.
دیدم بچه های زیادی به روی زمین افتاد ه اند ، در همین زمان نگاهم به صورت نوجوانی افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزدیکیش سیاه شده بود و ترکشها ی آن تمامی صورتش را گرفته بود . بی اختیار دوربینم را بالا آوردم و عکسی از او گرفتم. در حال حرکت بود و برای اینکه به زمین نیفتد از لبه های سنگرهای شنی کمک می گرفت. جلو رفتم ، صدای زمزمه اش را می شنیدم ، به آرامی می گفت : “آقا اومدم. حسین جان اومدم. ”
وقتی به او رسیدم دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود و به زمین افتاد. او را به آرامی بغل کردم ،همچنان نجوا می کرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسیدم و به او گفتم :عزیزم ، فدات بشم ، چیزی نیست و نا امیدانه برگشتم و باز امدادگر را به یاری خواستم.
حالا اشک هایم با خونهای زلال او در هم آمیخته شده بود، دیگر نجوا نمی کرد و به آسمان چشم دوخته بود . امدادگر آمد ، اما..،.لحظه ای بعد گفت : “کاری از دستم بر نمی یاد ، شهید شده ، برادر زحمت می کشی ببریش معراج شهدا…
روحش شاد..
راوى : مسعود شجاعى طباطبايى عكاس دفاع مقدس