eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
10هزار ویدیو
833 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج قاسم عزیز ❤️: خداوندا!مرا از اشک بر فرزندان علی بن ابیطالب و فاطمه اطهر بهره‌مند نمودی؛ چه نعمت عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمت‌هایت است؛ نعمتی که در آن نور است، معنویت، بی‌قراری ایی که در درون خود بالاترین قرار‌ها را دارد، غمی که آرامش و معنویت دارد. ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 برای پیوستن به گروه واتساپ من با نام ، این پیوند را دنبال کنید👇👇 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk ✅ اهداف گروه: 🔹 این گروه صرفاً به موضوع می پردازد ▫️خاطرات و مطالب مندرج در آن در قالب متن، عکس، صوت و فیلم ارائه می شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم|دلخوشی‌های شهید: 🌸دل گرفتن از مَنال و منزل و بستر خوش است 🍀عزم میدان کردن و لبیک بر رهبر خوش است 🌼های و هوی زندگانی را رهاندن، دل گرفتن 🌿 هم‌رکاب کاروان عشق در سنگر خوش است ✅ به گروه واتساپ بپیوندید👇 https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌿 دوران 💠 خاطره ای از عملیات کربلای ۱۰ ▫️ بعد از عملیات، یک روز بعدازظهر قصد داشتیم به اتفاق برادران مجتبی جلالی و عباس عبدی از قرارگاه امام سجاد (ع) به قرارگاه جلویی (شهید داوود آبادی) برویم. در این حین شهید شوشتری از راه رسید (البته آن زمان در قرارگاه مسئولیتی نداشت) و از من سراغ برادر عباس محتاج (یکی از فرماندهان جنگ) را گرفت. به ایشان گفتم قرارگاه جلویی است، گفت پس برویم. سه نفری به اتفاق ‌شهید شوشتری حرکت کردیم. قسمت جلوی تویوتا من و شوشتری بودیم و دو نفر دیگر در قسمت عقب ماشین. دو سه کیلومتر مسیر راه را طی کردیم که متوجه شدیم که دشمن جاده را با خمپاره انداز و توپخانه زیر آتش گرفته و مرتب در اطرافمان گلوله باران می‌شد. من گفتم: حاج آقا دیگر نمی‌توانیم جلوتر برویم. ایشان امر کرد به مسیرت ادامه بده و من هم اطاعت کردم و سرعت ماشین را زیادتر کردم ولی کاملا معلو بود که گرای دشمن روی ما قفل شده بود. جلوتر از ما هم استیشن فرمانده توپخانه سپاه داشت حرکت می‌کرد که ناگهان مورد اصابت توپ قرار گرفت و شفیع زاده (فرمانده توپخانه سپاه) و برادر لطفی (از عملیات قرارگاه نجف) و دو نفر دیگر که اسمشان یادم نیست شهید شدند. دیگر نمی‌شد جلوتر رفت. شهید شوشتری گفت که برگردیم ولی در آنجا عرض جاده باریک بود، لذا مقداری عقب عقب آمدیم تا توانستم ماشین را جا سر و ته کنم و به راه ادامه دهم ولی شدت آتش خمپاره و توپ زیاد تر شد، در اینجا شوشتری دستور توقف داد. در کنار جاده سه چهار تا سنگر بود همگی از تویوتا پیاده شدیم و در زیر آتش شدید خمپاره به سرعت به طرف سنگرها که ۵۰متری با آنها فاصله داشتیم دویدیم. با فرود آمدن هر گلوله خمپاره هر سه به روی زمین خیز می‌رفتیم جز شهید شوشتری که راست قامت به راه خود ادامه می‌داد. هر طور بود خودمان را به سنگر رساندیم. ۱۲-۱۰ نفری در آنجا بودند تا شوشتری را دیدند به من اعتراض کردند چرا شما او را به این جای خطرناک آورده‌اید! خلاصه تا نزدیک غروب در آنجا ماندیم و با فروکش کردن حجم آتش کم به قرارگاه بازگشتیم. راوی: برادر محمدرضا امیرپور، مسئول مرکز پیام مخابرات سپاه در قرارگاه عملیاتی 🌴گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
دفاع مقدس
🌿 دوران #دفاع_مقدس 💠 خاطره ای از عملیات کربلای ۱۰ ▫️ بعد از عملیات، یک روز بعدازظهر قصد داشتیم به
💠 تکمیل خاطره برادر امیرپور از عملیات کربلای ۱۰ 👇 🔹 البته من و آقای امیرپور و شهید شوشتری بودیم. درست یادم می‌آید که در از شدت آتش شدید خمپاره می نشستیم و جرأت بلند شدن نداشتیم و این در حالی بود که شهید شوشتری با آن قامت استوار خود اصلاً انگار نه انگار خطری او را تهدید می کند، با همان صلابت همیشگی خود به راه خوود ادامه تا به سنگرها رسیدیم. در همین اثنا خودروی شهید شفیع زاده فرمانده توپخانه روی جاده عبور می کرد که به ناگاه در نزدیکی آن گلوله توپ یا خمپاره ای فرود آمد و سرنشینان آن شهید شدند. [در اینجا باید یادآور شوم در طی چند عملیات که با شهید سردار شوشتری بودم در لحظات خطر هرگز ترس و اضطرابی در ایشان ندیدم.] ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ خاطره‌ای دیگر: در یکی از عملیات‌ها یک روز به شهید شوشتری من گفت آقای جلالی بلند شو و یک بیسیم پی آر سی بیاور تا برویم خط. البته گفتند فرکانس و دستور کار توپخانه و ادوات و قرارگاه خودمان و همچنین دوربین را هم با خودت بیاور. سوار تویوتا کالسکه شدیم، خواستیم حرکت کنیم برادر بیگدلی (از نیروهای مخابرات سپاه در غرب) خواست از درب عقب ماشین سوار شد که شهید شوشتری علیرغم اصرار زیاد او اجازه نداد. به سمت مقصد راه افتادیم و تا جایی که می توانستیم با ماشین رفتیم و بقیه راه که سنگلاخی و کوهستانی بود پیاده پیمودیم تا به نوک یال قله، جایی که بر دشمن اشراف داشت رسیدیم. ایشان گفتند بی‌سیم را روی فرکانس توپخانه راه بیانداز. آنتن میله ای را باز کردم و به اپراتور توپخانه گفتم گوشی را به خود حاجی یعنی فرمانده توپخانه بده. از سردار شوشتری سوال کردم چکار باید بکنیم ایشان گفتند توپخانه، آتش متمرکز روی دشمن نمی‌ریزد، باید عیب کارشان را پیدا کرده و آنها را با هم متمرکز کنیم, گویا از کار توپخانه راضی نبود. با فرمانده توپخانه هماهنگ کردم و آنها شروع به شلیک فسفری کردند. شهید شوشتری هم دائم با دوربین رصد کرده و دستور می داد و من با فرمانده توپخانه هماهنگ می کردم و قبضه های توپخانه که در نقاط مختلف بودند شلیک می کردند و هر بار با هم هماهنگ تر می شدند. در این حین دیده بان دشمن جای ما را پیدا کرد و کلی روی سر ما آتش توپ و خمپاره و خصوصاً کاتیوشا می ریخت که همراه با موج شدید بود. ▫️دیگر بریده بودم، باور کنید چند بار توی دلم گفتم کاش بیگدلی به جای من آمده بود🤣 اما در آن لحظات سخت و دشوار ندیدم سردار یک لحظه نگران شود، اصلاً ترسی در او نبود و با طمأنینه کارش را انجام می داد. تا غروب همه قبضه ها را با هم هماهنگ کرد و تا به نتیجه نرسید دست بر نداشت، سپس گفتند برگردیم قرارگاه. [شاید برای مردم عادی این شجاعت ها قدری غریب باشد ولی ما در میدان نبرد شاهد فداکاری چنین فرماندهان رشیدی بودیم داشتیم که شب و روز خود را وقف جنگ کرده بودند] ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️ ⚪️ در عملیاتی دیگر یک روز با سردار شوشتری به قرارگاه چند یگان در طول خط آفندی که درگیری شدیدی داشتند رفتیم تا سری به آنها بزنیم. ساعتی از ظهر گذشته بود که به سنگر قرارگاه لشگر 41 ثارالله (ع) رسیدیم. سنگر کوچکی بود که در آن شهید حاج قاسم سلیمانی (فرمانمده لشگ41) و چند نفر دیگر از فرماندهان در آن نشسته بودند و جایی برای کسی دیگر نبود. جلوی درب سنگر که رسیدیم سردار سلیمانی خواستند بیرون بیایند اما سردار شوشتری در مدخل ورودی سنگر روی خاک ها نشستند و نگذاشتند کسی بیرون بیاید و گفتند شما پای بی‌سیم کارتان را انجام بدهید. درگیری کم شده بود اما آتش دشمن همچنان زیاد بود. در این حین یک تویوتا رسید و ناهار برای بچه های لشکر آورد، به سنگر شهید سلیمانی هم تعدادی غذا که همراه آن نان هم بود داد. با اصرار حاج قاسم، ناهار مهمانشان شدیم. سردار شوشتری که همچنان روی خاک های جلوی ورودی سنگر ب نشسته بود گفت: آقای جلالی با هم شریکی بخوریم؟ گفتم چشم حاجی! یک بسته را باز کردیم باور نکردم، دیدم ماهی سرخ کرده وسط نان هست، جایتان خالی، عجب ماهی خوشمزه ای ، آن هم تو خط مقدم. غذا که تمام شد، پیش خودم گفتم کاش رو در بایستی نداشتم، یکی دیگه می‌خوردم! در اینجا گویا حاج قاسم از من خبردار شد، اصرار تو اصرار که یکی دیگه باز کنیم و بخوریم و به این ترتیب غذای دومی را هم به اتفاق شوشتری خوردیم. البته سردار شوشتری یک اخلاق عجیبی داشت، قبل از هر وعده غذا که می‌آوردند تا سوال نمی‌کرد که آیا به بچه های تو خط همین غذا را دادید و آیا به همه رسیده غذا نمی خورد. البته باید یادآور شوم که در تمام این مدت که در آنجا بودیم لحظه ای از آتش توپخانه دشمن کم نمی شد و مدام گلوله ها در اطراف فرود می‌آمدند. ((راوی: مجتبی جلالی- نیروی مخابرات سپاه (قرارگاه نجف غرب) و بیسیم‌چی فرماندهی عملیات)) 🌴گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
Dostan Az No Aza.mp3
4.05M
📢 صوت | مداحی حسین فخری 🌴 در ماتم حضرت فاطمه زهرا (س) 🏴 دوستان از نو عزا بر پا کنید
هدایت شده از دفاع مقدس
🏴 مداحان اهل بیت: حسین فخری و غلامعلی کویتی پور 🌴 دوران 🆔 @DefaeMoqaddas
هدایت شده از دفاع مقدس
📷 پاسدار حسین فخری، مداح اهل بیت و رزمنده ۸سال دفاع مقدس ⏳ سال ۱۳۶۶ ▫️از جمله ذاکرین اهل بیت که نام او در دهه‌های اخیر با تاریخ خرمشهر و دفاع مقدس پیوندی ابدی خورده، کربلایی حسین فخری است. وی رزمنده پاسداری است که تقریبا در همه روز‌ها و ماه‌ها و سال‌های تلخ و شیرین جنگ در خرمشهر و خوزستان، حضوری موثر داشته است . حسین فخری از معدود مداحانی است که کار اصلی‌اش در جنگ مداحی نبود، بلکه در کنار کار رزمندگی، مداحی می‌‌کرد و با بسیاری از شهدای سپاه خرمشهر همرزم بود. او رزمنده‌ای بود که سال‌ها روی دکل‌های اطلاعاتی در مناطق عملیاتی جنوب و به ویژه در خرمشهر به انجام وظیفه مشاهده مواضع بعثی‌ها و گزارش تحرک نیروهای دشمن می‌پرداخت و روزها و هفته‌های پیاپی، چشم از مواضع بعثی‌ها برنمی‌داشت و با دقت بسیار، گزارش‌های مفید و کارآیی از وضعیت مواضع نیروهای بعثی تهیه می‌کرد و در اختیار فرماندهان عملیاتی می‌گذاشت. 🆔 @DefaeMoqaddas
سینه زنی رزمنده ها
4_5832620134052661199.mp3
5.46M
هوا هوای فاطمیه های جبهه ها سربند یا فاطمه و وداع و گریه ها صدای ذکر یا حسین زیر گولوله ها چه فاطمیه ای چه آه و حسرتی بازم تو شهرمون شهید آوردن و شده قیامتی دوباره باز ماه عزات رسیده مادر قد خمیده ایتها الصدیقه الشهیده مادر قد خمیده تنها ره سعادت پیروی از ولایت ایمان جهاد شهادت هوای این روزای من هوای سنگره یه حسی قلب من رو با شهیدا می بره سردار ما حالا سر سفره مادره چه فاطمیه ای عجب عنایتی سرش جدا و اربا اربا بدنش عجب شهادتی این گل پر پر از کجا رسیده وجه خدارو دیده از سفر کرب و بلا رسیده وجه خدا رو دیده تنها ره سعادت پیروی از ولایت ایمان جهاد شهادت 🌴گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
2053-fa-asrare jange tahmily be revayate osaraye araqy.pdf
2.68M
📚 نسخه PDF 📖 کتاب: "اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی' ۳۶۷ صفحه 🌿 دوران 🌴 به گروه واتساپ بپیوندید https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
🌴 مدینه الزهرا(س) - به شهر فاطمیه (فاو) خوش آمدید! 💠 تبلیغات تیپ10 سیدالشهدا(ع) 🔹 ⏳ دوران
🏴شام غریبان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ◾️ رزمندگان دفاع مقدس در ایام فاطمیه تشییع نمادین حضرت زهرا (س)
مـا از السـت طایفه‌ای سینه خسته‌ایم ما بچه‌های مادر پهلو شکسته‌ایم ... رزمندگان در ایام فاطمیه 📸 تشییع نمادین حضرت‌زهرا (س)
صادق_آهنگران_بادهای_هرزه_در_دشت.mp3
14.07M
ّ🌴 به مناسبت شهادت حضرت زهرا (س) 📢 صوت | حاج 🔹 بادهای هرزه در دشت و دمن پیچیده اند 🔸خار و خس خود را به دامان چمن پیچیده اند 🌴 دلتنگی های رزمنده های 💦 〰️شاعر: محمد رضا آقاسی ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk 📡 گروه واتساپ "دفاع مقدس" 🕊🕊
❤️ اشتیاق روزافزون پیرمرد نام‌آشنای «تپه کرجی‌ها» به شهادت 🌷 🌿 در گیلانغرب تپه‌ای وجود داشت که به‌واسطه حضور بچه‌های رزمنده کرج به فرماندهی آقا مهدی شرع‌پسند به تپه کرجی‌ها معروف بود. مرداد سال ۱۳۶۰ روی محور تپه کرجی‌ها مستقر بودیم. بالای تپه فضای نسبتاً صافی داشت که برزنت پهن می‌کردیم و غروب هرروز همه آن‌جا جمع می‌شدیم و به رسم برادرانه‌ای که آقا مهدی گذاشته بود، کشتی می‌گرفتیم و خوش بودیم. در این میان پیرمردی حدوداً ۶۰ ساله به جمع ما اضافه شده و اسلحه برنو کشیده‌اش، او را شاخص کرده بود. وی در واحد تدارکات، نگهبانی می‌داد و آدم عجیبی بود. در این همه سال حضور در جبهه هیچ‌کس را مانند او مصمم و عاشق ندیده بودم. حضور و غیاب در گردان هر روز صبح هنگام صبحگاه انجام می‌شد. وقتی اسم کسی خوانده می‌شد، برای اعلام حضورش یا بلند می‌گفت: «الله» و یا می‌گفت: «شهید»؛ اما پیرمرد نام‌آشنای تپه کرجی‌ها می‌گفت: «ان‌شاءالله شهید». عشق به شهادت طوری در وجودش موج می‌زد که هیچ دعایی را از کسی قبول نمی‌کرد الا دعایی که در آن آرزوی شهادتش باشد. وقتی به او می‌گفتم: «حاجی خدا خیرت دهد» با عصبانیت به من نگاه می‌کرد و می‌گفت: «بگو خدا شهادت را نصیبت کند». غروب یکی از روز‌ها که آقا مهدی و تعدادی از بچه‌ها برای شناسایی عملیات رفته بودند، از جمع شدن و کشتی گرفتن خبری نبود، تعداد محدودی از بچه‌ها مانده بودند. عراق هم آتش سنگینی روی منطقه ریخت و از همان تعدادی که مانده بودند، چند نفری مجروح و شهید شدند. هرکسی می‌توانست کمک می‌کرد و آمبولانسی هم برای جمع‌کردن مجروحین آمده بود. از کنار چادر تدارکات رد می‌شدم که دیدم پیرمرد روی یک صندلی نشسته و به اطراف نگاه می‌کند. آرامشش مرا به تعجب وا‌داشت. نزدیک رفتم، سلام کردم و حالش را پرسیدم. نگاهی کرد و گفت: «خیلی خوبم». خواستم از کنارش رد شوم که لکه قرمزی روی زیرپیراهنی سفیدش توجهم را جلب کرد. برگشتم و گفتم: «حاجی زخمی شدی؟»، گفت: «چیز مهمی نیست». به طرفش رفتم، زیرپیراهنی سفیدش را بالا زدم، تعجبم بیشتر شد. ترکش بزرگی به پهلویش خورده و حدود ۱۵ سانتی‌متر شکاف عمیق در پشتش ایجاد کرده بود. وی انسان صبوری بود، برای اینکه به‌واسطه مجروحیت به عقب نرود، مجروحیتش را پنهان کرده بود. ناراحت شدم و گفتم: «پیرمرد زخم بزرگی داری». بعد داد زدم و امدادگر آمد و زخمش را پانسمان کرد و با آمبولانس به بیمارستان منتقل شد. وی بعد از انجام عمل جراحی، مدت کوتاهی در بیمارستان بستری شد؛ اما طاقت نیاورد و حدوداً آذرماه به جبهه بازگشت و در عملیات «محمد رسول‌الله (ص)» با فرماندهی جاویدالأثر حاج «احمد متوسلیان» در منطقه «مریوان» شرکت کرد. آبان سال ۱۳۶۲ شد و پیرمرد جبهه ما عشق به شهادتش روزافزون‌تر. تا اینکه در ۱۲ آبان در عملیات «والفجر ۴» در منطقه «پنجوین» (ارتفاعات «کانی مانگا») در حال دویدن بود که برخورد یک موشک آر.پی‌.جی به صخره‌ای، موجب آسیب‌دیدگی‌اش از ناحیه سر شد و به فیض شهادت نائل آمد. ➖(راوی: «علی کرمی» رزمنده دوران دفاع مقدس ) 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
◽️ "مراد"، اهل گیلانغرب پس از 40 سال از گذشت این حماسه: نه در کتابهای درسی، کنار "پطروس" و "دهقان فداکار" نام و یادی از او پیدا می کنید نه تا امروز برایش کنگره و پاسداشت گرفته و با فتوشاپ درجه روی شانه هایش چسبانده اند نه این بنیاد و آن سازمان و مجلس انقلابی، حقوق مادام العمر برایش تعیین کرده نه تا امروز نماینده ارزشی و انقلابی مجلس شده و نه هوس کرده و احساس تکلیف کرده که برای دفاع از خاک وطنش، کاندید ریاست جمهوری شود! دی ماه 1360 در منطقه گیلانغرب، جبهۀ آوزین، سمت راست ارتفاع چُغالوند، عملیات "مَطلَعُ الفجر" برای آزادسازی بخش هایی از خاک ایران اسلامی از اشغال متجاوزین بعثی، انجام شد. تپه ای را که بچه های کرج آزاد کردند، به تپه کرجیها معروف شد. مقابل آن، تپه ای بود که نیروهای عراقی 3 شبانه روز آن را محاصره کرده و حمله می کردند تا آن را مجددا اشغال کنند. اگر آن تپه را می گرفتند، می توانستند چغالوند را دور بزنند و فتوحات عملیات و حاصل خون شهدا را پایمال کنند. 3 شبانه روز، گردان های عراقی، کاملا آن جا را محاصره کرده بودند ولی نیروهای ایرانی چنان مقاومتی از خود نشان دادند که عراقی ها را دیوانه کردند. پس از 3 روز، بچه های اطلاعات عملیات به آنجا رفتند تا بتوانند راهی برای کمک به نیروها پیدا کنند. وقتی توانستند به بالای تپه برسند، صحنه ای دیدند که همه را شوکه کرد. پیکر شهدا داخل سنگرها افتاده بود. فقط یک جوان 20-30 ساله میان سنگرها می دوید و می جنگید. "مراد" از جوانان عشایر گیلانغرب، یکّه و تنها 3 شبانه روز مقابل عراقی ها ایستادگی کرده بود. درحالی که همه نیروها شهید شده بودند، مراد به جای اینکه کم بیاورد، زانوی غم در بغل بگیرد، از نیامدن نیروی کمکی غُر و نِق بزند، جا بزند، خسته شود و ... تیربار و آر.پی.جی شهدا داخل سنگرها به طرف دشمن کار گذاشته بود و یک تنه 3 شبانه روز بین سنگرها می دوید و با کماندوهای تا دندان مسلح عراقی جنگیده و خاک وطنش را از نگاه بدخواهان و اشغالگران حفظ کرده بود. وقتی بچه ها از او پرسیدند که چه اتفاقی افتاده، فقط خندید و گفت: - وقتی همه بچه ها شهید شدند، من دیدم الان است که عراقیها مرا اسیر کنند. یک آن خواستم بروم عقب پیش نیروهای خودی، ولی دیدم اگر بروم عقب دشمن این جا را اشغال می کند و منطقه را دور می زند و تپه های دیگر را هم می گیرد. با توکل به خدا و مدد شهدا، بسم الله گفتم و در همان سنگر شهدا با اسلحه آنها جلوی دشمن را سدّ کردم. تا امروز: نه به مراد مدال شجاعت دادند. نه برایش کنگره و تجلیل و ... گرفتند. مراد، بعدها در همان شهر خودش گیلانغرب زندگی کرد و به شغل کارگری ساختمان مشغول شد تا نان حلال برای خانواده اش فراهم کند. مراد، کارت جانبازی و سابقه جبهه و کارت عبور از خط ویژه و کارت بازرگانی و حقوق ویژه و کارت سبز و ... هم ندارد. شاید که همشهریانش بخصوص نسل امروز، یادشان نیاید چه کسی شهرشان را از اشغال دشمن نجات داد. و این بود و هست الگوی هر رزمنده و انقلابی امروز؛ مُراد اهل گیلانغرب 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
رزمندگان تیپ ۵۹ مسلم ابن عقیل (ع) از راست : غضبان میرزا پور ، قدرت اله میرزاپور ، زنده یاد حاج حسین میرزاپور جبهه تنگاپ ، تپه ۲ سال ۱۳۶۲ پدر به همراه دو فرزندش
📷 رزمندگان تیپ ۵۹ مسلم ابن عقیل (ع) ⚪️ پرداخت حقوق رزمندگان توسط محمد خدایاری مسئول واحد مالی تیپ در تپه شهید رجایی گردان شهید خوشروان دوران جبهه گیلانغرب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به زهرایی شبیه مادرم من به مولایی شبیه حیدرم من حسینم رفت اما . . . دین به جا ماند 🌴 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk
☀️صبح است و 🌈 هوای دلِ من ⛈ مثلِ بهار است 🌴 گروه واتساپ https://chat.whatsapp.com/C2cmirle7r2I68ULVJglLk