💠 نان دلچسب!!
🔹 خیلی این در و آن در زد
تا توی یک مغازه ماستبندی
کار پیدا کرد.
بیست روز نشد که گفت:
«نمیرم.»
ناراحت شدم.
گفت:
«خانم! تو راضی هستی جایی کار کنم
که توی شیر آب میبندند،
میدهند دست مردم؟»
چند روزی بیکار شد.
دنبال کار میگشت.
یکروز آمد خانه.
خوشحال بود.
کار پیدا کرده بود
توی یک سبزیفروشی.
آنجا هم بند نشد.
گفت:
«جایی نمیرم که سبزیها رو آبزده میدهند دست مردم.»
🔸صبح بیل و کلنگ برداشت.
گفت:
«میرم سر گذر.
بنایی بهتره.
این نون خوردن داره.
به دل آدم میچسبه.»
📚 منبع: کتاب نیمهی پنهان ماه، ج۱۶( #برونسی به روایت همسر شهید)، ص۱۴
🌿گروه واتساپ دفاع مقدس ۲
https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1
🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳
https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
🪴 تلگرام
https://t.me/Defa_Moqaddas
🍀 ایتا
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
دفاع مقدس
اگر ما العماره و بصره را هم آزاد کنیم ولی اسیر هوای نفس خود باشیم ما پیروز نشده ایم . . . . 👆 کلا
🌷سردار شهید محمد طاهری
▫️ جانشین فرماندهی تیپ امام صادق (ع)-همرزم شهید #برونسی
دوران #دفاع_مقدس
🌱 او در روستای مهدی آباد از توابع خلیل آباد کاشمر در خراسان رضوی به دنیا آمد . در روزگاری که هر نوجوان را به صفتی صدا می کردند که با او تناسب داشته باشد ، محمد ما را « شيخ محمد » صدا می کردند . او تحت تأثیر خانواده ساده و روستایی خودش و علمای آن دیار بود . محمد از چهار سالگی در مکتب خانه ابوتراب در روستا قرآن آموخت و سپس به دبستان رفت و تا ششم ابتدایی درس خواند . بعد از آن مشغول دامداری و کشاورزی شد ، چرا که در روستا امکان ادامه تحصیل نبود .
ذهن خلاق و استعداد عجیبی داشت . عاشق نقاشی بود و در مدت کوتاهی توانست فنون نقشه کشی و طرح قالی را یاد بگیرد . طراحی قالی کار هر کسی نبود . یک هوش سرشار و توانایی خاصی احتیاج داشت . او از دامداری و طراحی ، در آمد خوبی کسب می کرد . به طوری که برخی ، حسرت شرایط مالی محمد را می خوردند . شیخ محمد در اوایل دهه پنجاه راهی سربازی شد و در سال ۱۳۵۵ با دختر دایی اش ازدواج کرد . ازدواج آنها بسیار ساده و شاد ، اما بدون گناه بود . او برای مراسم خودش شعری سرود و مجلس را با شادی و بدون گناه برگزار کرد.
ملاغلامرضا ( دایی محمد ) از قاریان و ملاهای باسواد آن منطقه ، بود . خداوند به شیخ محمد صدای خوبی عنایت کرد ، او هم مداح و قاری مسلط قرآن شد . مدتی بعد زمزمه های انقلاب را شنید . او به جمع انقلابیون پیوست و با خان و خان بازی در منطقه خود مخالفت کرد . انقلاب پیروز شد. راهی کاشمر شد تا بتواند بهتر به خط امام و انقلاب کمک کند . او در سپاه کاشمر عضو شد که آن هم حکایت جالبی دارد . با شروع جنگ راهی جبهه شد . مسئول دسته ، مسئول گروهان جانشین گردان ، فرمانده گردان و سپس جانشین فرماندهی تیپ امام صادق (ع) را بر عهده داشت . از او دعوت شد تا در رسته های مدیریتی کلان ، در سپاه تهران مشغول شود اما قبول نکرد. او در بیست و دوم اسفند سال ۱۳۶۳ و در ۲۹ سالگی مهمان پروردگار شد و با دوست صمیمی اش ، حاج عبدالحسین برونسی به بهشت پروردگار رفتند.
-------------------------------------------
┈•کانال دفـــــــاع مقـــــــدس•┈