🌈 #حنظله_تخریبچی
شهید محمود بهرامی
🌷محمود آقا از وقتي كه نامزد بوديم مرتب در جبهه بودند و اولين شرط ايشان هم اين بود كه من مانع به جبهه رفتن او نشوم. من هم به او پاسخ دادم كه من خيلي دوست دارم در جبهه ها باشم ولي چون زن هستم اين امكان را ندارم.
در مدت زمان يك ونيم سالي كه با او آشنا شدم وي8-7باربه جبهه رفت.ازدوري اوخيلي اذيت میشدم. تمام دغدغه من هم اين بود كه او سالم بر مي گردد يا خير.
زمانيكه خبر شهادت او را به من دادند من تازه عروس بودم و يك هفته از ازدواج مان مي گذشت.من در مدرسه در حال تحصيل بودم كه پدرم به دنبالم آمد كه من را به خانه ببرد. تعجب كردم و گفتم شما هيچ وقت دنبال من نمي آمديد.
پدرم در طول راه من را آماده كرد و گفت از محمود خبر داري؟من گفتم نه ..محمود آقا فقط يك نامه اي داده است. شک کردم و از پدرم پرسیدم ... شما خبری دارید؟ که پدرم در جواب گفت :
دوستان محمود آقا خبر دادند كه گويا جراحت هايي در جبهه برداشته است.
به پدرم گفتم آيا محمود شهيد شده؟ چون شما هيچ وقت دنبال من دم در مدرسه نمي آمديد.اینجا بود که پدرم خبر شهادت محمود رو دادند.
—(راوی: همسر شهید)
🆔 @DefaeMoqaddas
#حنظله_تخریبچی
شهید محمود بهرامی
🌷محمود آقا از وقتي كه نامزد بوديم مرتب در جبهه بودند و اولين شرط ايشان هم اين بود كه من مانع به جبهه رفتن او نشوم. من هم به او پاسخ دادم كه من خيلي دوست دارم در جبهه ها باشم ولي چون زن هستم اين امكان را ندارم.
در مدت زمان يك ونيم سالي كه با او آشنا شدم وي8-7باربه جبهه رفت.ازدوري اوخيلي اذيت میشدم. تمام دغدغه من هم اين بود كه او سالم بر مي گردد يا خير.
زمانيكه خبر شهادت او را به من دادند من تازه عروس بودم و يك هفته از ازدواج مان مي گذشت.من در مدرسه در حال تحصيل بودم كه پدرم به دنبالم آمد كه من را به خانه ببرد. تعجب كردم و گفتم شما هيچ وقت دنبال من نمي آمديد.
پدرم در طول راه من را آماده كرد و گفت از محمود خبر داري؟من گفتم نه ..محمود آقا فقط يك نامه اي داده است. شک کردم و از پدرم پرسیدم ... شما خبری دارید؟ که پدرم در جواب گفت :
دوستان محمود آقا خبر دادند كه گويا جراحت هايي در جبهه برداشته است.
به پدرم گفتم آيا محمود شهيد شده؟ چون شما هيچ وقت دنبال من دم در مدرسه نمي آمديد.اینجا بود که پدرم خبر شهادت محمود رو دادند.
—(راوی: همسر شهید)
#حنظله_تخریبچی
شهید محمود بهرامی
🌷محمود آقا از وقتي كه نامزد بوديم مرتب در جبهه بودند و اولين شرط ايشان هم اين بود كه من مانع به جبهه رفتن او نشوم. من هم به او پاسخ دادم كه من خيلي دوست دارم در جبهه ها باشم ولي چون زن هستم اين امكان را ندارم.
در مدت زمان يك ونيم سالي كه با او آشنا شدم وي8-7باربه جبهه رفت.ازدوري اوخيلي اذيت میشدم. تمام دغدغه من هم اين بود كه او سالم بر مي گردد يا خير.
زمانيكه خبر شهادت او را به من دادند من تازه عروس بودم و يك هفته از ازدواج مان مي گذشت.من در مدرسه در حال تحصيل بودم كه پدرم به دنبالم آمد كه من را به خانه ببرد. تعجب كردم و گفتم شما هيچ وقت دنبال من نمي آمديد.
پدرم در طول راه من را آماده كرد و گفت از محمود خبر داري؟من گفتم نه ..محمود آقا فقط يك نامه اي داده است. شک کردم و از پدرم پرسیدم ... شما خبری دارید؟ که پدرم در جواب گفت :
دوستان محمود آقا خبر دادند كه گويا جراحت هايي در جبهه برداشته است.
به پدرم گفتم آيا محمود شهيد شده؟ چون شما هيچ وقت دنبال من دم در مدرسه نمي آمديد.اینجا بود که پدرم خبر شهادت محمود رو دادند.
—(راوی: همسر شهید)