eitaa logo
دفاع مقدس
3.5هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
9.5هزار ویدیو
794 فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر یا لیتنا کنا معک لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 🔹زمانی که فرمانده بود یک عده پشت سر او حرف می زدند. ▫️یک روز به او گفتم بعضی ها پیش دیگران بدِ شما را می گویند. ▪️ خیلی تو هم رفت!! - از اینکه این موضوع را با او درمیان گذاشتم پشیمان شدم. رو به او کرده و گفتم: محمد جان! زیاد به این قضیه فکر نکن! 🔸 گفت: من از اینکه پشت سرم حرف می زنن ناراحت نیستم! من که چیزی نیستم؛ از این ناراحتم که چرا آدم های به این خوبی، غیبت یک آدم بی ارزشی مثل من رو می کنن؛ از این ناراحتم که چرا باعث گناه برادرام شدم؟! 💠 سرم را پایین انداختم و با خودم گفتم: خدایا این کجاست و من کجا... !!! 🆔 DefaeMoqaddas
گفتم پوست صورتت سوخت و شد. خندید و گفت عیبی نداره میخواهم فردای مقابل رو سفید باشم. 🆔 @DefaeMoqaddas ✅ کانال "دفاع مقدس"
خُمپاره آمَد صاف خورد کنارِ سنگر، حاج هِمت گفت: بر مُحَمَد و آلِ مُحَمَد صَلَوات، نِگاهش کردم، انگار هیچ چیز نِمیتوانست تِکانش بدهد. 🌹شهید محمدابراهیم همت🕊
❣️ به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد. آنقدر اتوبوس تکان می خورد که کودک کردی که همراه پدرش کنار آن ها نشسته بود دچار استفراغ شد. او کلاه زمستانی اش را زیر دهان کودک گرفت. کلاه کثیف شد. پدر بچه خواست بچه اش را تنبیه کند. با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است می شوییم پاک می شود... *مدت ها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند. کاری از دستشان برنمی آمد. *رئیس گروه دشمن که با نیروهایش به آن ها نزدیک شده بود ناگهان اسلحه اش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت و بوسید؛ صورتش را باز کرد و گفت: من پدر همان بچه م... با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی. حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی. 🕊 حدیث خوبان_ ص۲۵۴
🌷 عارف و مراد بچه های تخریب در دوران دفاع مقدس، شاگرد آیت الله حق شناس و فرمانده مهندسی و تخریب لشکر 10 سیداشهدا(ع)، شهید حاج عبدالله نوریان 🌴 در وصف : 🌈 ایشان بودند. ا▫️◾️◻️⬛️◻️◾️▫️ 🌻 💠 🌿 با یک ذوقی برای من تعریف می کرد که: 🌴 در سفر حج، پول دستی ام گم شد وقتی دیدم گم شده اینقدر خوشحال شدم که حد نداشت به دلم آمد که انشاء الله درانتظارم هست! —(راوی : حسن رفاهی فرد) ▪️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۴" https://chat.whatsapp.com/Dv6URUBpYxkE01sJInW6hS ▫️ گروه واتساپ "دفاع مقدس ۵" https://chat.whatsapp.com/CDMT6a2iBUgJBCNZAWFI00 تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
❣️ به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد. آنقدر اتوبوس تکان می خورد که کودک کردی که همراه پدرش کنار آن ها نشسته بود دچار استفراغ شد. او کلاه زمستانی اش را زیر دهان کودک گرفت. کلاه کثیف شد. پدر بچه خواست بچه اش را تنبیه کند. با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است می شوییم پاک می شود... *مدت ها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند. کاری از دستشان برنمی آمد. *رئیس گروه دشمن که با نیروهایش به آن ها نزدیک شده بود ناگهان اسلحه اش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت و بوسید؛ صورتش را باز کرد و گفت: من پدر همان بچه م... با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی. حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی. 🕊 حدیث خوبان_ ص۲۵۴ 🌿گروه واتساپ دفاع مقدس ۲ https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 🍂گروه واتساپ دفاع مقدس ۳ https://chat.whatsapp.com/LZc5irwIxpb63wUcYPa64A
🌷 عارف و مراد بچه های تخریب در دوران دفاع مقدس، شاگرد آیت الله حق شناس و فرمانده مهندسی و تخریب لشکر 10 سیداشهدا(ع)، شهید حاج عبدالله نوریان 🌴 در وصف : 🌈 ایشان بودند. ا▫️◾️◻️⬛️◻️◾️▫️ 🌻 💠 🌿 با یک ذوقی برای من تعریف می کرد که: 🌴 در سفر حج، پول دستی ام گم شد وقتی دیدم گم شده اینقدر خوشحال شدم که حد نداشت به دلم آمد که انشاء الله درانتظارم هست! —(راوی : حسن رفاهی فرد) ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ✅ تلگرام https://t.me/Defa_Moqaddas https://chat.whatsapp.com/KcGc5RPIVyd2LU8tjcgZK1 گروه واتساپ ۲ 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است
14-shahid.ranjbaran.mp3
5.3M
🎙 رفتار محبت آمیز شهید علی اصغر رنجبران با اسیر عراقی راوی؛ حجت الاسلام کاشانی ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ 🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد. آنقدر اتوبوس تکان می خورد که کودک کردی که همراه پدرش کنار آن ها نشسته بود دچار استفراغ شد. او کلاه زمستانی اش را زیر دهان کودک گرفت. کلاه کثیف شد. پدر بچه خواست بچه اش را تنبیه کند. با لبخند مانع شد و گفت: کلاه است می شوییم پاک می شود... *مدت ها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند. کاری از دستشان برنمی آمد. *رئیس گروه دشمن که با نیروهایش به آن ها نزدیک شده بود ناگهان اسلحه اش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت و بوسید؛ صورتش را باز کرد و گفت: من پدر همان بچه م... با رفتار آن روزت مرا شیفته خودت کردی. حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی. 🕊 حدیث خوبان_ ص۲۵۴
🌷شهید علی صیاد شیرازی 🌴 همیشه با وضو بود. 💠 کم می خورد و کم می خوابید و زیاد عبادت می کرد. 🕌 بعد از نماز صبح هیچ وقت نمی خوابید و تا طلوع آفتاب قرآن می خواند. 🌗 نماز شبش ترک نمی شد. 🌿 قبل از هر کاری دو رکعت نماز میخواند و متوسل می شد به ائمه اطهار(علیه السلام) و نیت می کرد که این کار را برای رضای خدا باشد. 🕋 همیشه و در همه حال رو به قبله می نشست، حتی میز دفترش را هم رو به قبله می گذاشت. 📄 اگر نامه ای بدون بسم الله می دید اصلا نمی خواند و برمی گرداند. 🤲 هر کجا که بود بیابان، پادگان بین راه، مهمانی و... بیست دقیقه قبل از اذان کار را متوقف می کرد برای نماز. 🌱 پیروزی ها و موفقیت هایش را لطف خدا می دانست و حتی اگر نتیجه نمی گرفت باز هم آن را خواست خدا میدانست. ⚪️ تکیه کلامش "من کان لله کان الله له" بود. هر کس برای خدا کار کند خدا او را یاری می کند. 🌴 کارهایش را با نام خدا و دعا برای فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) شروع و با دعا برای سلامتی و عزت رهبر معظم انقلاب به پایان می برد. 📺 اعتقاد داشت تماشای تلوزیون وقت انسان را تلف می کند. می گفت:«باید اون دنیا جواب پس بدم که وقتم را برای چه صرف کردم.» فقط اخبار و تفسیر سیاسی، سریال امام علی(علیه السلام) و مردان آنجلس می دید. ▫️زیرک و باهوش بود، اما در امور نظامی از دیگران مشورت می گرفت.
شهید الموسوی همرزم شهید باکری: به سمیناری در مشهد دعوت شده بودیم.رفت وبرگشتمان با هواپيما بود.آنجا هم ما را به يك هتل۴ستاره بردندكه امکانات خوبی هم داشت.برای من كه مدت زيادی درمنطقه بودم،سفرلذت‌بخشی بود.چندروزی آنجا بوديم و برگشتيم آقا مهدی،اولين حقوق سپاهش را گرفته بود.بما گفت: امروز همه مهمان من،می‌خواهم همه را جگر مهمان كنم خيلی سرحال بود.همينطور كه مشغول خوردن بوديم،گفت:خُب،آقای الموسوی،تعريف كن ببينم،از سمينارچه خبر؟ من با آب و تاب گفتم:آقا مهدی،سمينار نگو، بگو دومينار! عجب سميناري بود.با هواپيما بردنمون ورفتيم هتل۴ستاره و . . . تا اينها راگفتم،قيافه‌اش درهم رفت.حرفهايم كه تمام شد،همينطوركه سيخ‌هادستش بود،گفت:آقای الموسوی اين سيخ‌ها رو می‌بينی؟روزقيامت اينهاروتوی بدنت فرو می‌كنن.شمامی‌توانستی با اتوبوس بری،با اتوبوس هم برگردی گفتم:من كه هواپيما نگرفتم،برامون گرفته بودن سعی كردم خودم را تبرئه كنم،اما او باناراحتی گفت:شما یک انسان بالغ هستی،وقتی یک جایی رامیتونیم با اتوبوس بریم چرا ازپول ملت خرج کنیم؟وقتی میشه توهتل معمولی خوابید چرا بريم هتل۴ستاره؟ 🌿 ، الگوی عملی برای مردم و مسئولین ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄