eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
10هزار ویدیو
833 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
تخریبچی عملیات لو رفته بود و هر چه تلاش میکردیم با بی سیم با عقب تماس برقرار کنیم نمیشد. من و و یکی از بچه های و فرمانده گردان و یکی از مسوولین گروهان و برادر جعفری از که بی سیم روی کولش بود برای مشورت دور هم جمع شدیم. صحبت این بود که چکنیم؟؟؟؟ سر تیم میگفت: دستور امام است ما حمله میکنیم. من در آن لحظه شهادت را در چشمان دیدم یک دفعه و پشت سر اون سه نفر هم دویدند چهارقدم از من دور نشده بودند که یک خمپاره 60 جلوی پای خورد و سه نفر شدند و با انفجار خمپاره من هم مجروح شدم . ✍️ راوی: 🆔 @DefaeMoqaddas
این پست ربطی به نداره اصلا بچه های جبهه براشون نامفهوم بود اون ها و رو دوست داشتن بلند ترین شب سال براشون از این جهت اهمیت داشت که خلوت با محبوب یه خورده طولانی تر میشد. 🌹 یاد مداح بخیر که این رباعی رو با ناله میخوند: شب های دراز بی عبادت چکنم طبعم به گناه کرده عادت چکنم گویند کریم ما گنه میبخشد او میبخشد ، من از خجالت چکنم تصویر بالا مربوط به تابستان سال 66 در اطراف سد قشلاق سنندج است و فرمانده تخریب لشگر10 شهید حاج سید محمد زینال حسینی مشغول تقسیم هندوانه بین بچه های تخریب است. چند هفته بعد از ثبت این تصویر فرمانده آسمانی شد.
🕌 ✍ پابوسی رزمنده های تخریبچی لشگر10 زمستان سال 1363 با بچه های تخریب لشگر10 رفتیم مشهد مشهد به شدت سرد بود به حدی که وضو میگرفتیم آب وضو یخ میزد توی کوچه عید گاه توی حسینیه ی جا گرفته بودیم خیلی سرد بود بخاری نفت نداشت بچه ها رفتند سپاه مشهد و با کلی التماس یه تعداد پتو گرفتند و بعد رفتیم توی شهر و با التماس که اینا بچه رزمنده هستند چند تا پیت نفت گرفتیم..... مجبور بودیم برای اینکه گرم بشیم دو تایی پتوها رو یکی کنیم و بریم زیر پتو... بچه های اکراه داشتند و میگفتند دو نفر زیر یک پتو مکروه است.... از همه بیشتر اعتراض داشت و شب ها به بهانه نماز شب خوندن پتو رو به دیگری میداد... من و زیر یه پتو میخوابیدیم خلاصه حکایتی داشت همه جوون بودند و آماده شهادت... و از همه جالب تر خریدن سوغات بچه ها بود یه عده توی بازار رضا دنبال عطر خریدن از سید جواد و انگشتر از مغازه هابودند شهید زعفری هم که حال و هوای روستایی داشت رفته بود توی عکاسی با گنبد و بارگاه و آهو عکس گرفته بود.. ✅ هم از راه رسید و دوتا عطر تیروز تند سه خط دار گرفته بود... و سی،چهل تا شیشه کوچیک... با حرارت میگفت این عطر تیروز سه خطه و اصل فرانسه است... یه عده رو هم به کار گرفت و این عطرها رو داخل شیشه کوچیک ها کردند و میگفت میخوام سوغاتی بدهم.. یادش بخیر.... شهید حاج عبدالله نوریان هم خودش با حاج خانوم اومده بود.. فقط ما یه بار توی صحن دیدیمش و امده بود دیدن پدرخانومش که اهل مشهد بودند.... شهید سید محمد زینال حسینی هم که با هواپیما اومده بود برای اعتراض به بعضی حرکات بچه ها که اون هم به خاطر سرما بود و بچه ها با هم شوخی میکردند قهر کرد و رفت و بعد از رفتن ایشون شهید مهوش محمدی خیلی گریه کرد که ما گناه کردیم و فرمانده ما از ما ناراحت شد و من دلداریش میدادم و بعضی وقت ها هم بهش میگفتم.. بسه دیگه... رفت که رفت... خووش اومد که رفت.... شهید زینال حسینی میگفت: از مصطفی مبینی توقع نداشتم که توی شوخی ها با شما همراه بشه.... حکایتی داشتیم در اون زیارت مشهد.... ✅ در این سفر زیارتی بود که امام رئوف اجازه داد ما کنار ضریحش دعای توسل بخونیم. درست مقابل صورت امام رضا علیه السلام. اون شب خیلی از بچه ها التماس شهادت داشتند. و بعد از اون زیارت قرعه به نام شهید مصطفی مبینی افتاد که اولین شهید این کاروان زیارتی باشه.مصطفی در عملیات بدر حاجتش برآورده شد و خلعت شهادت به تن کرد. یادش بخیر.... (جامونده از اون زیارت: جعفر طهماسبی)