دفاع مقدس
🌱 ۸ بهمن ۱۳۴۲ -- سالروز تولد «حسین رجبی نیاسر» 👆📷 از راست: 🌷شهید حسین رجبی نیاسر 🌷پهلوان شهید سعی
▫️دعوای دوستانه!
یکی از روزهای دی ماه 1363 در پادگان دوکوهه، مقر گردان میثم، داخل اتاق نشسته و مشغول تخمه شکستن بودیم. "سعید طوقانی" آمد کنار من و دم گوشم گفت:
- میگم حمید، این یادگاریهایی که روی دیوار نوشتی خیلی باحال شده، دستت درد نکنه، ولی ... عباس میگفت حمید خطش مثل خودش بیریخته و زمخت. میگفت حمید گند زده به در و دیوار پادگان.
با عصبانیت نگاهی به "عباس دائم الحضور" که درحال صحبت با "حسین رجبی" بود انداختم. سعید بلند شد و رفت طرف کیسه مشمّای وسط اتاق که مثلا تخمه بردارد. فکر کرد من متوجهش نیستم و نمیفهمم دارد چهکار میکند. وقتی دید من مشغول صحبت با "اصغر بهارلویی" هستم، رفت کنار گوش عباس و گفت:
- میگم عباس آقا، میدونی این یارو خپله حمید، چی میگفت؟
عباس خونسرد پرسید: چی میگفت؟
که سعید گفت: حمید میگفت عباس اصلا بلد نیست ضرب بزنه. همون بهتر که بره توی عروسیها تنبک بزنه ... میگفت عباس فقط بلده دامبول دیمبول کنه.
عباس نگاه تندی به من انداخت. من هم با عصبانیت نگاهش کردم. سعید خود را کشید کنار اصغر و یواشکی خندید. اصغر گفت:
- پدرآمرزیده باز این دوتا رو انداختی به جون هم؟ الانه که اتاق رو بریزند به هم.
من با صدای بلند گفتم:
- نفهمیدم عباس آقا ... حالا دیگه کارت به جایی رسیده که به پر و پای من میپیچی و درباره هنر بنده افاضه سخن میفرمایی؟
عباس هم سر پا ایستاد و قیافه داشمشدیها را به خود گرفت و درحالی که یک کتف خود را بهطرف من کج کرده بود، گفت:
- حالا دیگه بعضیها اینقده خوشخط شدن که به ضرب ما گیر میدن؟ ملالی نیست، اگه خواستن، ارکستر داریم که واسه عروسیشون باباکرم بزنه ... آخه بعضیها لیاقتشون همینه دیگه.
ناگهان من و عباس سرشاخ شدیم. لنگ و پاچه همدیگر را گرفتیم و شروع کردیم به رجزخوانی. همه آنهایی که توی اتاق بودند، خود را کنار کشیدند تا زیر دست و پای ما له نشوند.
لحظهای بعد هر دو درهم شدیم و شروع کردیم به دعوا.
سعید با پای برهنه دوید داخل راهرو و داد زد:
- بچهها! بیایید که این دوتا دوباره جنگشون شد.
نیم ساعتی من و عباس مثلا همدیگر را میزدیم. خسته که شدیم، رو کردم به اصغر و گفتم:
- شما همینطور نشستید کنار و هرره کرره میکنید؟ خب بیایید جلو جدامون کنید دیگه.
صدای قهقههمان در راهروی گردان پیچید و به همه اتاقها رسید.
من و عباس همان جا در بغل هم افتادیم و زدیم زیر خنده.
عشق می کردم وقتی می دیدم سعید مثل همیشه، از این دو به هم زنی و دعوای من و عباس، از خنده روده بر شده است.
آخ خدا
چقدر دلم برای خنده سعید و مثلا قهر و اخم عباس تنگ شده.
عباس با اون فامیلی عجیبش: "دائم الحضور"!
از بس در صبحگاه گردان و لشکر غایب می شد، به "عباس دائم الغیوب" معروف شده بود!
سعید طوقانی، متولد 12 فروردین 1348 شهادت 22 اسفند 1363 عملیات بدر، شرق دجله. خاکسپاری 15 تیر 1376 مزار: کاشان، زورخانه شهیدان طوقانی
عباس دائمالحضور، متولد 19 آذر 1343 شهادت 22 اسفند 1363 عملیات بدر، شرق دجله. خاکسپاری 15 تیر 1376 مزار: کرج، گلزار شهدای امامزاده طاهر (ع)
حسین رجبی نیاسر، متولد 8 بهمن 1342 شهادت 28 اسفند 1363 مزار: بهشتزهرا (س) قطعه 28 ردیف 63 شماره 22
(حمید داودآبادی)
دفاع مقدس
▫️دعوای دوستانه! یکی از روزهای دی ماه 1363 در پادگان دوکوهه، مقر گردان میثم، داخل اتاق نشسته و مشغو
دی ماه ۱۳۶۳ -- پادگان دوکوهه.
📷 از راست: شهید حسین رجبی، شهید عباس دائم الحضور، حمید داوود آبادی، شهید مجید عتیقی نژاد، پهلوان شهید سعید طوقانی
دفاع مقدس
دی ماه ۱۳۶۳ -- پادگان دوکوهه. 📷 از راست: شهید حسین رجبی، شهید عباس دائم الحضور، حمید داوود آبادی، شه
💠 روایتی کوتاه از زندگی شهید سعید طوقانی
«پهلوان شهید سعید طوقانی» از جمله نوجوانانی بود که رمز عزت و غیرتمندی را از امام راحل (ره) فراگرفت و برای سربلندی دین و میهن، از فدای گرانبهاترین دارایی خویش، یعنی جان خود، دریغ نکرد. سعید طوقانی، سال 1348 در تهران به دنیا آمد و به لحاظ اینکه پدرش حاج اکبر، از ورزشکاران باستانی به نامِ تهران بود، در خردسالی به این ورزش علاقه مند شد و به همراه پدر و برادران بزرگترش که آنان نیز از جمله ورزشکاران بودند، در زورخانه حضور پیدا می کرد. علاقه زیاد او به شیرینکاری در ورزشِ باستانی باعث شد تا در این زمینه بسیار رشد کند و با ارائه نمایشهای زیبا، همگان را متحیر سازد.
*در سن 7سالگی، بازوبند پهلوانی کشور را از آن خود کرد
6 سالگی او مصادف بود با حضور بیش از پیش در عرصه ورزش باستانی و در سن 7 سالگی - سال 1355- در مراسمی با حضور مسئولین رده بالای مملکتی توانست تنها در عرض 3 دقیقه، 300 دور به دور خود بچرخد و با اجرای حرکات منحصر بفرد، بازوبند پهلوانی کشور را از آنِ خود سازد. از آن روز به بعد، پوسترها و تصاویری با عنوان «پهلوان کوچولوی کشور سعید طوقانی» زینتبخش زورخانه ها و نشریات ورزشی شد.
*در اوج افتخارات، به خاطر امام ورزش را ترک کرد
اوج افتخارات سعید سال های55 تا 57 بود. سعید که آن زمان 9 سال بیشتر نداشت، نامهای به امام می نویسد و میگوید: «من به خاطر کمک به شما و اعتراض به وضع موجود، ورزش خودم را ترک می کنم.» نامه سعید 9 ساله در آن زمان و باتوجه به فشارهای ساواک، نشان از شجاعت او داشت. در همین دوران بود که همراه پدر و برادرهایش به خیابان ها رفته و فریاد عدالت خواهی سرمی داد و با نگهداشتن تصویر امام (ره) در میان کتابهایش، از انقلاب حمایت می نمود.
با شروع تجاوز رژیم بعثی عراق به ایران در مهر ماه سال 1359 با وجودی که سن و سال چندانی نداشت، برای رفتن به جبهه اصرار می کرد، چرا که نمیتوانست شاهد رفتن برادران بزرگترش به جبهه باشد و در خانه بماند. سرانجام با اصرار فراوان توانست همراه پدر و گروهی از ورزشکاران باستانی، برای اجرای ورزش در حضور رزمندگان اسلام، راهی جبهه شود؛ اما خود به خوبی می دانست که اینها همه فقط بهانه ایست برای حضور در صفوفِ رزمندگان و بس. در بازگشت از جبهه، اگرچه جسمش به خانه بازگشت و ظاهراً در کلاس درس بود، ولی روحش در جبهه ها جا ماند.
آنقدر اصرار ورزید که با دستکاری شناسنامه و بالا بردن سنّش، توانست راهی جبهه ها شود. روزی که از خانه رفت تنها کاغذی از او، روی طاقچه خانه ماند که بر روی آن نوشته بود: «برادر حمید من رفتم منطقه جنگی لطفاً دنبال من نگردید»
🎥 فیلم زیرخاکی از پهلوان خردسال , سعید طوفانی
در حال نمایش و هنرنمایی در حضور مسئولان وقت
در دوران قبل از انقلاب 👇👇👇
هدایت شده از عکسهاے زیرخاکے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فیلم_زیرخاکی
🎥 این پهلوان کوچک شهید سعید طوقانی است قبل ازانقلاب که مجری برنامه آخرش میگه« آفرین سعید پیر شی» غافل ازاینکه اوبه جوانی هم نمیرسدو در نوجوانی طی عملیات بدر دلاورانه شهید می شود🕊🕊
کانال عکسهاے زیرخاکے
https://eitaa.com/Axe_zirkhakii
دفاع مقدس
💠 روایتی کوتاه از زندگی شهید سعید طوقانی «پهلوان شهید سعید طوقانی» از جمله نوجوانانی بود که رمز عزت
زورخانه در جبهه
سعید با حضور در پادگان دوکوهه، به همراه شهید «عبّاس دائم الحضور» توانست رزمندگان را به ورزش باستانی جذب کند و با بهره گیری از کمترین امکانات، زورخانه ای در اردوگاه برپاکند که بعد از شهادتش، نیز ورزش باستانی در جبهه ها از جایگاه ویژه ای برخوردار بود.
زمانی که جبهه بود به او می گویند باید برای مسابقات به خارج بروی و او قبول نمی کند و وقتی می گویند در مسابقات داخلی شرکت کن، می گوید: «چه ارزشی داره من مدال به گردنم بیندازم و رفقایم در جبهه تکه تکه شوند؟» در آن زمان یک برنامه آموزشی از ایشان ساخته شده بود و در تلویزیون نشان داده می شد. دوستان ایشان که به مرخصی آمده بودند پس از بازگشت به او می گویند: «تو را در تلویزیون دیده ایم.» و او با بی اعتنایی می گوید: «ولش کن، بگذار همین جوری، خاکی عینِ هم باشیم»
*بچههای گردان میثم علاقه خاصی به سعید داشتند
بچههای گردان میثم و دیگر گردانها علاقه خاصی به سعید داشتند چرا که پاک بود و شیرین. هنگامی که در لباسِ رزم ورزش میکرد، می چرخید، میلهای باستانی را به آسمان میانداخت، همه شیفتهاش میشدند؛ از همه بالاتر اخلاقش بود که نسبت به کسی بغض، حسد و کینه نداشت. با همه از درِ محبّت وارد میشد. اول یک شوخی بامزه بود، بعد خنده و بعد دوستی...
🌴 رزمنده ها در جبهه همیشه در حال عملیات نبودند و یرخی زمانها، اوقات فراغت شان را با ورزش های مختلف از جمله ورزش باستانی زورخانه پر می کردند.
📷 میل های ساخته شده از پوکه گلوله های توپ☝️
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه روزگار شگفتی...حوادث جهان را کسی در می یابد که منتظر است ...
🎙#شهید_آوینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 فیلمی کمیاب از خط مقدم جنگ ایران و عراق که با کیفیت بسبار بالا بازسازی شده است؛
🔹️در طی این فیلم که از سنگر ایرانیها گرفته شده، سربازان ایرانی با شلیک آرپیجی موفق میشوند تانک تی-۷۲ عراقی را زمینگیر کرده و خدمه آن را فراری دهند
دفاع مقدس
🗓 ۷ بهمن ۱۳۶۵ - عملیات کربلای۵- شلمچه-سالروز شهادت سردار تنگه اُحد، مرتضی جاویدی(معروف به اشلو) فرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 ۷ بهمن ۱۳۶۵ -- سالروز شهادت سردار تنگه اُحُد و با استقامتترین فرمانده دفاع مقدس شهید مرتضی جاویدی گرامی باد.
👆🎞 برشی از مستند «روایت فتح» و مصاحبه شهید آوینی با شهید مرتضی جاویدی در شلمچه و در بحبوحه عملیات کربلای ۵
ا🚩🌴🚩🌴🚩🌴🚩🌴🚩
شهید آوینی: «اگر درست بیندیشیم، تقدیر آینده جهان نه در كف نامآوران دنیای تیره سیاست، بلكه در كف دلاوران گمنامی چون مرتضی جاویدی و طمراس چگینی است كه فارغ از نام و نشان دستاندركار تغییر عالم هستند.»
ا🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
برگرفته از کتاب «گنجینه آسمانی»،نوشته: سیدمرتضی آوینی👇👇
✍«.... و بالاخره گمشده خویش شهید مرتضی جاویدی را یافتیم، فرمانده شهید گردان فجر، او را که می بینی به یاد آن چهار روز و پنج شبی می افتی که در عملیات والفجر ۲ با پنجاه نفر از بچه های گردان در محاصره دشمن افتاده بودند و هنگامی که کار به انتها رسیده بود، مرتضی گفته بود: ما مقاومت می کنیم و اجازه نمی دهیم که تاریخ تنگه احد تکرار شود. اجر مقاومت دلیرانه آنها پیروزی بود. نام و نشان سنگینی هایی است که سالکین طریق خدا از آن دو می گریزند و مرتضی بالاخره هم در برابر سماجت دوربین تسلیم نشد.»
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
29.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 برشی از مستند «روایت فتح» و گزارشی صمیمانه از رزمندگان استان خراسان
دوران جنگ تحمیلی
🌴 کانال #دفاع_مقدس :
روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰
🌿 انتشار مطالب، صدقه جاریه است ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷۹ بهمن ۱۳۶۶ - سالروز شهادت محمد زندی
فرمانده گروهان شهید مدنی
گردان کمیل -- لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص)
🕊🕊 عروج: عملیات بیت المقدس ۲ — ماووت عراق
🎞 فایل صوتی👆👆 | مصاحبه با شهید محمد زندی - دوران دفاع مقدس
ا🌱🕊🌱🕊🌱🌱🕊🌱
لحظه ای همکلام با زندی
گفتمش از چه رو می خندی؟
گفت: اینجا کنار اربابیم
با حسین شهید شادابیم
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
اینجا بیت شهداست
☝️☝️☝️
دفاع مقدس
🌷۹ بهمن ۱۳۶۶ - سالروز شهادت محمد زندی فرمانده گروهان شهید مدنی گردان کمیل -- لشکر ۲۷ محمدرسول الله (
🌷 شهید محمد زندی
فرمانده گروهان شهید مدنی
گردان کمیل لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص)
شهادت : ۶۶/۱۱/۰۹
ماووت عراق
عملیات بیت المقدس ۲
▫️شهید محمد زندی بسیار شجاع و زیرک و کاردان و در عین حال خوش مشرب بود.
🕊🕊نحوه شهادت به روایت جانباز شیمیایی بهروز بیات:
قبل از شروع عملیات بیت المقدس ۲ گردان کمیل در موقعیت فاطمیون مستقر شده بود.
هشتم بهمن دستور حرکت از فاطمیون و گذشتن از ارتفاع گرده رش به گردان رسید.
بغیر از تدارکات و تعاون تقریبا تمام چادرها جمع شد و نفرات گروهان ها یک به یک توسط تویوتاهای لشگر به قرارگاه تاکتیکی منتقل شدند.
نزدیکی غروب آفتاب از گروهان شهید مدنی دسته اباعبدالله ، نیروهای دسته یک مانند بقیه وسایل را جمع کردند و منتظر آمدن تویوتا بودند.
همه رفته بودند و از مسئولان تنها محمد زندی در اردوگاه فاطمیون مانده بود تا مطمئن شود همه نیروهایش منتقل شدند.
انتظار طول کشید و خبری نشد.
من پیش محمد رفتم و گفتم هوا سرده بچه ها کلافه شدن، چکار کنیم.
خود زندی ناراحت بود. گفت بی سیم زدم ماشین شما چپ کرده ؛ باید بمونید بعد نماز صبح برید.
چادر را رو به راه کن ، منم میام پیشتون.
برگرداندن وسایل با آن وضعیت گل و شل منطقه بسیار سخت بود. علیرضا دامغانی کولاک کرد، یک تنه کلی وسایل را به چادر منتقل کرد. همه دور فانوس حلقه زده بودیم که محمد زندی وارد چادر شد.
با همون خنده همیشگی، سلام کرد و از بچه ها عذرخواهی کرد.
بعد کنسروهایی که آورده بود و بین نیروها تقسیم کرد تا شام بخوریم.
در بین غذا خوردن بچه ها شروع کرد خاطره تعریف کردن.
از عملیاتهای مختلف و شهدای گردان گفتند، از شجاعت ها و از خودگذشتگی رزمندگان
هرچه منتظر شدم در بین خاطرات چیزی از خودش نگفت.
نه این که نگفت، بلکه گفت رزمنده ای فلان کرد بهمان کرد. از بین نفرات داخل چادر فقط من و عبدالله امینی می دونستیم اون رزمنده ناشناس خود محمد زندی هست.
کلی گفت و ما رو خنداند.
آخر سر هم قبل از رفتن از چادر یک نگاه به همه کرد و گفت : بچه ها شب عملیات وقتی دشمن منور زد و تیربارهاش شروع به تیراندازی کرد ؛ یه سیخ جگرتون و بگیرید بدوید طرف خاکریز دشمن و بچسبید بهش و گرنه مجروح و شهید میشید.
فردا قبل از حرکت ستون به سمت ارتفاع دلبشک ، مرتضی کلایه اومد منو کشید کنار و با هم رفتیم زیر پل ، که سنگر امداد بود. اونجا دیدم محمد زندی و مرتضی سنگتراش غرق در خون کنار هم آرمیده اند.
همان جور که آرزو داشتن ترکش خمپاره سر و سینه و بازو و پهلوهایشان را دریده بود.
روحش شاد و نامش جاوید و راهش تا ابد درخشان و پر رهرو باد...