eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
10.4هزار ویدیو
842 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
🗓 ۱۳ تیر ۱۳۶۵ -سالروز شهادت محمدرضادستواره- جانشین لشکر27محمدرسول‌الله‌(ص) ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 💠 همه چیز را از حاج_احمد یاد گرفتم! 🌷شهید دستواره، از ارادت و دلدادگی خود نسبت به احمد متوسلیان می‌گوید: 🌴سید محمدرضا دستواره هستم و طبق اطلاعات شناسنامه ای، سال 1338 در محلۀ علی‌آباد تهران یا همان "گود" به دنیا آمدم. تا اخذ دیپلم متوسطه ادامه تحصیل دادم و بعد هم وارد مبارزات_سیاسی شدم. روز چهارم آبان 1357 در حال توزیع اعلامیه های امام توسط مأمورین ساواک بازداشت شدم و بعد از چند ساعت بازداشت، آزادم کردند. 🌻بعد از پیروزی انقلاب در 12 آبان سال 58 وارد سپاه شدم و از دی ماه همان سال به مناطق_آشوب_زده غرب کشور اعزام شدم که این مقطع، نقطه عطف زندگی من است. چون در این مأموریت با حاج_احمد متوسلیان آشنا شدم. 🌸 همان طور که بارها و در همه جا گفته ام، من از یک محیط فاسد بلند شده ام. اگر انقلاب نبود، سرنوشت من معلوم نبود چه می شد. حتی وقتی توی سپاه آمدم، باز سرنوشت من معلوم نبود، چون امکان داشت آدمی بشوم که سپاهی‌گری را به عنوان یک شغل انتخاب کرده باشم و یک اسلحه روی دوش خود بیندازم و پُست بدهم و سر برج بروم و حقوق‌ام را بگیرم. 🍀من نمی خواهم از حاج احمد بُت بسازم؛ اما آدمی به اسم حاج احمد بر سر راه من قرار گرفت و وسیله ای شد تا من این جوری که الآن هستم بشوم و نخواهم به سپاهی‌گری به چشم یک شغل نگاه کنم. حاج احمد استاد من است. او مرا بار آورده! همه چیز را او به من آموخته. این حرف شعار نیست. وااله حرف قلب من است، ولو این که پایبندی به این مطلب، به اخراج من از سپاه منجر شود! کانال
💠 به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید سید محمدرضا دستواره 🌷 شجاعت شهید دستواره در هدایت اتوبوس‌های اعزامی به جبهه ▫️شهید غلامی در مورد شهید دستواره گفت: «وقتی متوجه شد راننده‌ها دیگر نمی‌خواهند جلوتر بروند، خودش سوار یکی از اتوبوس‌ها شد، راننده را کنار زد و نشست پشت فرمان و اتوبوس‌های دیگر را هم به راننده‌های پاسدار سپرد.» 📄 شهید سید محمدرضا دستواره ۱۸ اسفند ۱۳۳۸ مصادف با ماه مبارک شعبان در گود مرادی واقع در جنوب تهران دیده به جهان گشود. وی با وجود داشتن مشکلات مالی سه سال راهنمایی را در مدرسه شاه واقع در باغ آذری گذراند. سپس وارد مقطع دبیرستان شد اما به دلیل فشار زندگی و فقر برای کمک به معیشت خانواده ترک تحصیل کرد و در یک کارگاه خیاطی در بازار تهران مشغول به کار شد. مدتی بعد دوباره به تحصیل ادامه داد و در کنار آن، کار کرد تا چرخ زندگی‌شان هم بچرخد و سرانجام موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته اقتصاد شد. سال ۱۳۵۶ با شروع اولین جرقه‌های انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) همراه دوستانش در خیابان شوش و اطراف آن علیه رژیم شاه دسته‌های تظاهرات راه می‌انداخت و خود یکی از نیرو‌های پیشرو بود که متن شعار‌ها را آماده می‌کرد. دستواره در آبان ۱۳۵۸ وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و به‌عنوان عضو سپاه تهران در پادگان ولی عصر (عج) مشغول به خدمت شد. دوره آموزشی را نیز در پادگان امام حسین (ع) گذراند و بعد از پایان دوره آموزشی که همزمان با تسخیر لانه جاسوسی آمریکا بود، همراه دانشجویان پیرو خط امام به حفاظت از لانه جاسوسی پرداخت. وی مدتی بعد به مناطق غرب کشور اعزام شد و در روانسر به پاسداری از انقلاب پرداخت. سپس برای اجرای عملیاتی به شهرستان پاوه رفت و به احمد متوسلیان، رضا چراغی و حسن زمانی ملحق شد. در سلسله عملیات‌هایی که برای تأمین شهرستان مریوان انجام گرفت همچنین در پاکسازی روستا‌های مریوان از وجود گروه‌های ضدانقلاب و خارج کردن کوه‌های سر به فلک کشیده مریوان از دست شورش‌گران، کارنامه موفقی از او بر جای‌ مانده است. او در تشکیل سپاه مریوان نقش مؤثری داشت و تا پایان مهر ۱۳۵۹ یعنی تا یک ماه بعد از هجوم سراسری ارتش عراق در مریوان حضور داشت. سپس به مناطق عملیاتی گیلان‌ غرب رفت و برای شناسایی منطقه و مین‌گذاری، تپه‌های مشرف‌ به مرز ایران و عراق را بررسی کرد. مدتی هم به‌عنوان فرمانده پاسگاه شهدا در منطقه دزلی فعالیت داشت تا اینکه در عملیات «کاوه زهرا» که حد فاصل شهرستان مریوان و پاوه انجام گرفت، مجروح و حدود هفت ماه بستری شد. وی بعد از بهبودی همراه احمد متوسلیان، محمود شهبازی و حاج همت تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) را تشکیل داد و به‌عنوان مسئول نیروی انسانی تیپ انتخاب شد. بعد از شهادت «ابراهیم همت» در عملیات خیبر (عباس کریمی، فرماندهی لشکر ۲۷ را بر عهده گرفت) جانشین فرمانده لشکر شد و تا زمان فرماندهی محمد کوثری بر لشکر ۲۷ که در پی شهادت عباس کریمی در عملیات بدر، عهده‌دار این سمت شد، همچنان در سمت جانشینی فرمانده لشکر باقی ماند. وی در نبرد‌های بدر، والفجر ۸ و کربلای ۱ نیز در سمت معاون اول، قائم‌مقام و جانشین فرمانده لشکر نقش بسیار مؤثری ایفا کرد. سرانجام سید محمدرضا دستواره پس از مجاهدت‌های فراوان در کردستان و هنگام پاک‌سازی شهرستان‌های مریوان و پاوه و نقش‌آفرینی در همه نبرد‌های یگان محمد رسول‌الله (ص) از فتح‌المبین تا کربلای ۱، در سپیده‌دم جمعه ۱۳ تیر ۱۳۶۵، در عملیات کربلای ۱، پائین ارتفاعات قلاویزان بر اثر اصابت گلوله خمپاره ۱۲۰ در کنارش، به شهادت رسید. [۱] در ادامه خاطراتی از این شهید را می‌خوانید. گریه دستواره برای رفتن به منطقه راوی: سردار شهید احمد غلامی «ما در شهر‌های بانه، سنندج و مریوان نیرو داشتیم و می‌بایست پیش نیروهایمان حضور پیدا می‌کردیم. هر زمان پیش نیرو‌ها می‌رفتیم، چند روز می‌ماندیم. یکی، دو نوبت برای پاک‌سازی با آن‌ها رفتم که ببینم مشکلاتشان چیست. بعد به تهران برگشتیم و مشکل اعزام نیرو را حل کردیم، چون نیرو‌ها را باید در فاصله‌های معینی عوض می‌کردیم. گاهی هم خود فرماندهان از آنجا می‌آمدند و درخواست نیروی بیشتری می‌کردند یا نیروهایمان مجروح می‌شدند مثل رضا دستواره که در مریوان مجروح شد. ما نمی‌گذاشتیم به منطقه برود. دستواره گریه می‌کرد. گفتم با این پا نمی‌توانی کاری بکنی. گفت: نه، من حاضرم آنجا بروم. می‌روم کار اداری می‌کنم. تعهد داد کار رزمی نکند.» [۲] من عقب نمی‌روم «در جریان عملیات بدر، سید رضا دستواره که پس از شهادت عباس کریمی (فرمانده لشکر ۲۷ حضرت محمد رسول‌الله (ص)) به‌ طور موقت فرماندهی این یگان را عهده‌دار بود برای گزارش آخرین وضعیت لشکر ۲۷ در قرارگاه خاتم‌الانبیاء (ص) حاضر شد. 👇👇👇
دستواره که از ناحیه پهلو ترکش خورده بود و بر اثر شدت جراحت، توان زیادی برای حرف زدن نداشت، گفت: «مسئول واحد اطلاعات عملیات و تقریباً همه نیرو‌های کادر این واحد زخمی شده‌اند و کادر لشکر نیز اغلب زخمی هستند.» وی با وجود جراحات شدید به محسن رضایی گفت «من عقب نمی‌روم، می‌مانم و کاری می‌کنم.»» [۳] وقتی‌که شهید دستواره راننده اتوبوس شد قاسم صادقی؛ کادر آزاد گردان حبیب بن مظاهر در توصیف حواشی ستون کشی بی‌سابقه لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در جریان عملیات والفجر چهارم در آبان سال ۱۳۶۲ می‌گوید: «بیرون شهر اسلام‌آباد غرب، ستون گردان ما به ستون اصلی لشکر ملحق شد. از آنجا به سمت کرمانشاه حرکت کردیم، بعد هم رفتیم به سمت سنندج و دست‌آخر به مریوان رسیدیم. شب را در مریوان خوابیدیم. صبح؛ سوار بر اتوبوس‌های پلاک شخصی که به گردان مامور شده بودند، به سمت دشت شیلر حرکت کردیم. هنوز مسافت زیادی از دریاچه زریوار مریوان دور نشده بودیم، که چند گلوله توپ سرگردان، زمین اطراف جاده را شکافتند. همین باعث شد تا راننده‌های اتوبوس‌ها بترسند و از ادامه مسیر خودداری کنند. راهنمای ستون ما حاج رضا دستواره، فرمانده تیپ ۳ ابوذر بود که سوار بر یک موتورسیکلت هوندا تریل، جلوی ستون حرکت می‌کرد. وقتی او متوجه شد راننده‌ها دیگر نمی‌خواهند جلوتر بروند، اول از آن‌ها خواهش کرد، اما وقتی دید گوششان بدهکار نیست، خودش سوار یکی از اتوبوس‌ها شد، راننده را کنار زد و نشست پشت فرمان و اتوبوس‌های دیگر را هم به راننده‌های پاسدار سپرد و دستور حرکت داد. با همین اقدام قاطع حاج رضا، راننده‌های اتوبوس‌ها دنبال ماشین‌هایشان راه افتادند.» [۴] منابع [۱]شیری، حجت، اطلس لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص)، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، سال ۱۴۰۰، صفحه ۱۹۷ [۲]مژدهی، علی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس؛ از ری تا شام، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، ۱۳۹۸، صفحات ۹۱ و ۹۲ [۳]جمعی از نویسندگان، روزشمار جنگ ایران و عراق؛ بازگشت به هور (کتاب سی و پنجم)، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، ۱۳۹۹، صفحه ۷۰۷ [۴]بابائی، گلعلی، کوهستان آتش، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، نشر بیست‌وهفت، چاپ اول، سال ۱۳۹۹، صفحه ۳۹۹ 📡 ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
فرمانده لشکر چی‌کارست؟! فروردین 1364 اندیمشک اواسط فروردین 1364 بود که می‌خواستم برای ردیف کردن بعضی کارهایم،به تهران بروم. علی اشتری هم می‌خواست بیاید که گفت باهم برویم. بلیط قطار به هیچ‌وجه گیر نمی‌آمد.پرس‌وجو که کردیم، فهمیدیم فقط یک قطار ساعت 5 عصر به تهران می‌رود ولی همۀ بلیط‌های آن را لشکر 27 گرفته تا خانوادۀ شهدا را که برای بازدید از منطقه آورده بودند،به تهران برگردانند. همین‌طور که ساک به‌دست جلوی راه‌آهن اندیمشک ایستاده بودیم،حاج رضا دستواره را دیدم که داشت وارد می‌شد.سریع رفتم جلو و قضیه را گفتم که خندید وگفت: -مشکلی نداره. برای شما جا داریم.سریع بیایید سوار بشید. ساک‌ها را برداشتیم و دنبال او وارد ایستگاه شدیم. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که دژبان آذری زبان آن‌جا، داد زد: -آهای،برگردین، کجا دارید می‌روید؟ که حاج رضا گفت: -اینا با من هستند.مشکلی نداره. که دژبان جلو آمد و گفت: -اینا کیه. خودت رو هم می‌گم. کجا سرت رو انداختی پایین و داری می‌ری تو؟ حاج رضا گیرکرد چه بگوید.دهانم را بردم دم گوش دژبان و گفتم: -ببین، این برادر، قائم‌مقام لشکر حضرت رسوله. که شانه‌هایش را انداخت بالا و با بی‌تفاوتی گفت: -قائم‌مقام چیه،خود فرمانده لشکر هم باشه،حق نداره بره تو. مگه این‌که حاجی شیبانی تاییدش کنه. که با تعجب گفتم: -مردمومن،حاجی شیبانی مسئول ستاد لشکره.یعنی نیروی زیردست اینه. که بازگفت: -من به این کارا کار ندارم.تا حاجی شیبانی نگه،هیچ‌کس نمی‌تونه بره تو. که حاج رضا،مظلومانه کناری ایستاد؛تاچشمش به حاجی شیبانی افتاد،او را صداکرد و گفت: -حاجی جون،من رو تاییدکن تا این برادرا راه بدن تو. سیدمحمدرضا دستواره متولد: 1338 شهادت: 13 تیر 1365 عملیات کربلای 1 مهران. مزار: بهشت‌زهرا (س) قطعۀ 26 ردیف 89 شمارۀ 50 حمید داودآبادی 📡 ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
رانت خواری شهدا آنطور که خودش میگفت،شش ماهی بود از محل خدمتش در ارتش که در خرم آباد مستقر بود،فرار کرده و باعضویت بسیجی،به لشکر حضرت رسول(ص)آمده بود. ارتش هم در عکس العمل به این تخلف،او را به عنوان فراری به دادگاه نظامی معرفی کرده بود. بعداز شهادت حاج عباس کریمی در عملیات بدر،مدتی مسئولیت لشکر بعهده"حاج سیدرضا دستواره" گذاشته شد. مادروپدر حاج رضا به او میگفتند و میخواستند تا نامه ای به ارتش بنویسد مبنی بر این که"محمد فراری نبوده و چون یگانش در ارتش به خط مقدم نمیرفته،به بسیج آمده تا به عملیات برود" ولی حاجی قبول نمیکرد. با همان آشنائیت کمی که با هر 3 برادر(سیدمحمدرضا،سیدمحمد و سیدحسین)داشتم،چندین بار دوستانه از حاجی خواستم تا نامه را برای محمد بنویسد،چون امکان دارد دادگاه نظامی با او برخورد تندی بکند؛ ولی جواب همیشگی حاج رضا یکی بود: "نه. او مرتکب تخلف شده و چون از فرماندهانش سرپیچی کرده و محل خدمت خود را ترک کرده،باید تنبیه شود تا دیگر از این کارها نکند". 9 تیرماه 1365 دقایقی قبل از آغاز عملیات کربلای یک،در پشت خاکریز جادۀ دهلران به مهران،کنار نیروهای گردان شهادت که قرار بود خط دشمن را بشکنند،ایستاده بودم؛ ناگهان متوجۀ جیپ فرماندهی لشکر شدم که حاج رضا داخل آن ایستاده بود و سراغ بچه های اطلاعات عملیات را میگرفت. جلو رفتم و با او دست دادم.همین که دستش در دستم قرار گرفت،آن را بوسیدم. باعصبانیت دستش را کشید و با پرخاش گفت: -این چه کاری بود کردی؟ خجالت کشیدم بگویم از همان اولین بار که شما را دیدم،مهرتان بر دلم نشسته بود. نمیدانم چه شد که آن شب به خودم جرات دادم و دستش را بوسیدم.شاید چهرۀ زیبا و واقعا نورانی اش باعث این کار بود. با خنده گفتم: -راستی حاج رضا،از محمد چه خبر؟ که عصبانیتش فروکش کرد و گفت: -اون رو ولش کن. بذار بره تنبیه بشه... و سرانجام حاضر نشد پارتی بازی کند و برای برادرش که محل خدمت خود را در ارتش ترک کرده و برای رفتن به خط مقدم به بسیج پیوسته بود،نامه بدهد تا از محکومیتش کاسته شود. سیدحسین دستواره متولد 28فروردین 1348شهادت 29خرداد 1365منطقۀ مهران.مزار:بهشت‌زهرا(س)قطعۀ 26 ردیف 90 شمارۀ 50 سیدمحمدرضا دستواره متولد 1بهمن 1338شهادت 13تیر 1365عملیات کربلای1 مهران.مزار:بهشت‌زهرا(س)قطعۀ 26 ردیف 89 شمارۀ 50 سیدمحمد دستواره هرطوری بود به دادگاه نظامی نرفت!چون تخلف بزرگی ازدنیا کرد! اوکه تنهاپسر باقیماندۀ خانوادۀ دستواره بود،حاضر نشد درخانه بماند؛همچنان بسیجی درجبهه ماند وسرانجام در شلمچه،پیکرش جا ماند و سالهابعد استخوانهایش برای پدرومادرش بازگشت. سیدمحمد دستواره متولد 6اردیبهشت 1343شهادت 20دی 1365عملیات کربلای۵ شلمچه.مزار:بهشت‌زهرا(س)قطعۀ 26 ردیف 90 مکرر شمارۀ 50
💠 ⚪️ شوخی طبعی🥀 ▫️ خودش تعریف می کرد:👇 برای عمل جراحی سرم را تراشیدند. رفتم جلوی آینه و به آقایی که تیغ در دستش بود، گفتم: ابرو و ریشم را هم بزن.🙂 آن آقا گفت: یعنی چی؟😐 گفتم: مال خودم است دیگر؛ بزن کاریت نباشه.🤨 ابرو و محاسنم را زدند و وقتی جلوی آینه رفتم، خودم را نشناختم. پیش خودم گفتم سید (پدرم) را سر کار بگذارم.😈 روی ویلچر نشستم و خودم را جلوی در ورودی بیمارستان رساندم تا سید بیاید. بابا از در آمد داخل. از کنارم رد شد. اما مرا نشناخت. گفتم: سید کجا می‌ری؟😄 _بنده‌زاده مجروح شده آمدم ببینمش. _آقازاده‌تان کی‌ باشن؟🤔 _آقا سیدرضا دستواره. _اِ، آقا رضا پسر شماست؟😅 عجب بچه شجاع و دلیری دارید شما. تو فامیلتون به کی رفته؟ ویلچر منو هُل بده تا شما را ببرم تو اتاق آقا رضا. و باهم راهی اتاق شدیم.🤭 گفتم:حاج آقا می‌دانی کجای آقا رضا تیر خورده؟🤔 _نه، اولین باره می‌روم او را ببینم.🙁 _نترس دستش کمی مجروح شده. _خدا رو شکر.☺️ _حاج آقا دست راست رضا قطع شده اگه نمی‌ترسی.😈 _خدایا راضی‌ام به رضای خدا.😥 _حاج آقا دست چپش هم قطع شده.😈 _خدا رو شکر؛ خدایا این قربانی را قبول کن.😢 در آسانسور صحبت را به جایی رساندم که پای راست خودم را قطع کردم.😂 بابا تکانی خورد و کمی ناراحت شد.😓 تا بالای تخت که رسیدیم، آمد که مرا روی تخت بگذارد، طوری وانمود کردم که رضا دستواره را بدون دست و پا خواهد دید...😈 کمی ناراحت شد و اشکش درآمد.😭 _حاج آقا خیلی باحالی؛ بچه‌ات ۱۰ دقیقه پیش شهید شد او را بردند سردخانه.🤭 این بار دیگر لرزه به تن پدرم افتاد، اشکش درآمد و رو به قبله ایستاد و گفت: خدایا این قربانی را از ما بپذیر.😭 با خنده گفتم: بابا، خیلی بی‌معرفتی، ما را کُشتی تمام شد، رفت؟!🤣 پدرم یک نگاهی کرد و تازه ما را شناخت. گفت: ای پدرسوخته اینجا هم دست از شیطنت برنمی‌داری؟!»😠😡 ╭═━⊰*💠*⊱━═╮ 🗓 ۱۳ تیر ۱۳۶۵ -سالروز شهادت محمدرضادستواره- جانشین لشکر27محمدرسول‌الله‌(ص)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | مصاحبه شهید محمدرضا دستواره ، معاون لشگر 27 در زمان جنگ 🎤 سخن شهید دستواره راجع به پبشروی نیروها تیپ به سمت شلمچه و خین در طی عملیات بیت المقدس (آزادسازی خرمشهر) او در این مصاحبه از تدبیر و مدیریت شهید همت می گوید، زمانیکه که فرمانده سپاه قدر بود و نیز ساماندهی تشکیلات تیپ محمد رسول الله (ص) و تبدیل آن به لشگر 🌴 دوران دفاع مقدس 🗓 ۱۳ تیر ۱۳۶۵ -سالروز شهادت محمدرضادستواره- جانشین لشکر27محمدرسول‌الله‌(ص) 🌴 به کانال بپیوندید
دفاع مقدس
#پنج_شیر_کردستان سالروز شهادت🕊🕊 شهید علی قمی سری نترس داشت. او توسط شهید بروجردی برای پاکسازی ها و
💠 زندگینامه و شرح مجاهدت های سردار سرافراز سپاه توحید، شهید علی قمی🌷 🔹 متولد: قم - 1339 ➖ در خانواده ای محروم و متوسط اما پارسا و مؤمن در دامان پدر و مادری پاکدامن و مهربان رشد و تربیت یافت.علی فقر و تنگدستی را با تمام وجود لمس کرد و از میان فقر و محرومیت مادی، روزنه ای فراخ بر استغنای معنوی گشود و از این رو هرگز دل و جان در گرو مهر و محبت دنیا و مافیها نسپرد و پشت پا بر زخارف و تعلقات دنیایی زد. او از همان اوان کودکی جوهره، استعداد و هوش سرشار خود را نشان می دهد و خیلی زود پا در راه مهد کودک می گذارد و به دلیل استعداد زیادش، مورد توجه مربیان قرار می گیرد . در سن هفت سالگی راهی مدرسه می شود و تا کلاس سوم ابتدایی را در زادگاه خود سپری می کند.از آنجا که پدرش روحانی بود، مردم پیشوای ورامین از او درخواست می کنند که به پیشوا رفته و به عنوان امام جماعت به ارشاد و راهنمایی مردم بپردازد. از این رو به پیشوا مهاجرت می کنند. از کلاس چهارم ابتدایی به بعد را در پیشوا می گذراند. در سال 1351 وارد مقطع تحصیلی راهنمایی می شود و این دوره را با موفقیت به پایان می رساند ولی به دلایلی از ادامه تحصیل باز می ماند.در سال 1354 پس از دریافت مدرک سوم راهنمایی به تهران می رود و در مغازه دوک فروشی به کار مشغول می شود. 🔺فعالیتهای شهید پیش از پیروزی انقلاب او از کودکی اشتیاق فراوان به فراگیری علوم دینی از خود نشان می دهد.همواره در کنار پدر در مجالس و محافل مذهبی حضور می یابد و الفبای مبارزه را در کنار پدرش که روحانی متعهد بود می آموزد.همچنین از آن جا که فقر و ستم آشنا ترین واژه های دوران زندگی اش از کودکی بوده، با شروع انقلاب بسرعت به صف انقلابیون می پیوندد. علی که در بازار در کنار فردی متهد و با تقوا کار می کرد تحت پوشش کار و فعالیت در مغازه اقدام به مبارزات انقلابی می کند و با تهور و شجاعت تمام به پخش اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی امام می پردازد.او در بازار به عنوان چهره ای مسلمان و با تقوا شهره می شود از این رو بیشتر مشتریان با دل و جان در امر مبارزه با او همکاری می کنند. وی اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی حضرت امام را در اختیار مشتریان، دوستان و آشنایان قرار می دهد. پدرش می گوید: هر گاه مشتری ای از شهرستان به تهران می آمد، علی مقداری از اعلامیه ها و نوار سخنرانی امام را در گونی یا ساک مشتری جاسازی می کرد تا از این طریق به شهرستانها نیز پیامهای امام برسد. صاحب مغازه که بعدها پدر همسر علی شد برای سنجش روحیه و شهامت علی، از او می پرسد که اگر ساواک به مغازه بیاید و اعلامیه ها و نوارها را پیدا کند، چکار باید بکنیم؟ او در جواب می گوید که هر گاه ساواک آمد و این مدارک را پیدا کرد، شما بگو مال علی است. او بارها هنگام پخش اعلامیه در سطح شهر، تحت تعقیب عناصر ساواک قرار می گیرد. یک شب برای این که از دست عامل ساواک بگریزد مدتی در جوی آب مخفی می شود. او همچنین در تظاهرات و راهپیمایی ها حضوری موثر و فعال داشت. در شب هفدهم ماه مبارک رمضان سال 1357 در حالیکه در جمع تجمع کندگان شعار بر علیه رژیم شاه می داد در مقابل مسجد لرزاده بر اثر اصابت گلوله عوامل ساواک به شدت از ناحیه پا مجروح می شود همان شب یک نفر فوراً او را به منزل خود می کشد و پس از مداوای اولیه به بیمارستان منتقل می شود و مدتها در بیمارستان بستری می گردد. علی در روزهای پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی دوران نقاهت را سپری می کند و افسوس و دریغ می خورد از این که نمی تواند در صحنه های پیروزی انقلاب حضور میدانی داشته باشد. ⚪️ فعالیت های شهید پس از پیروزی انقلاب او مدتی پس از پیروزی 22 بهمن نیز از جراحت زخم گلوله رنج می برد.پس از بهبود نسبی به بازار باز می گردد و مشغول فعالیت می شود.اوایل سال 58 به دنبال تشکیل سپاه بخاطر داشتن روحیه انقلابی، به این نهاد انقلابی می پیوندد و عضو رسمی سپاه میشود.
دفاع مقدس
💠 زندگینامه و شرح مجاهدت های سردار سرافراز سپاه توحید، شهید علی قمی🌷 🔹 متولد: قم - 1339 ➖ در خانو
برای گذرانیدن دوره آموزش نظامی، به پادگان امام حسین (ع) اعزام شده و با موفقیت تمام دوره ها را به پایان می برد و کاردانی و شایستگی خود را در حین آموزش بروز می دهد، از این رو، مسئولان پادگان بر آن می شوند که از وجود در پادگان، برای تعلیم و آموزش استفاده کنند، اما وی برای ماندن در پادگان رضایت نمی دهد و تصمیم می گیرد که برای مقابله با ضد انقلاب ، به کردستان اعزام شود. از سوی مسئولین پادگان به او می گویند اگر در تهران نماند، حقوق ماهیانه اش قطع می شود (که البته در آن زمان هزار و پانصد تومان بود) اما این تهدید نیز بی اثر است. او ابتدا مدتی به باختران (کرمانشاه) اعزام می رود. در آنجا همراه شهیدان محمود کاوه، ناصر کاظمی و گنجی زاده در پادگان آموزشی شهید منتظری (خضر زنده - واقع در جاده باختران-کامیاران) به عنوان مربی آموزشی، به تعلیم و آموزش نیروهای رزمنده می پردازد، پس از مدتی همراه این عزیزان راهی خطه مظلوم و محروم کردستان شده و تیپ ویژه شهدا تشکیل می دهند. علی قمی در کردستان با شخصیت شهید بروجردی آشنا و خیلی زود شیفته اخلاق او می شود و از آن پس، با جان و دل، خود را وقف خدمت به مردم مظلوم کردستان می کند. پس از تاسیس تیپ ویژه شهدا به عنوان یکی از فرماندهان فعال آن لیاقت و توانمندی نظامی بالایی در عملیات ها مختلف، از خود نشان می دهد. او تا قبل از شهادت در بیش از صد عملیات در محورهای مختلف کردستان حضور موثر و فعالی داشته و با شهامت تمام به نبرد با ضدانقلاب می پردازد. وی در آزادسازی جنگل های آلواتان از دست کومله و دمکرات حماسه می آفریند و به افتخار این پیروزی باشکوه، همراه تعدادی از فرماندهان به محضر حضرت امام (ره) شرفیاب می شود. قمی به خاطر داشتن روحیه نظامی، به خوبی افراد تحت امرش را در هنگام عملیات و در دشواری ها، ساماندهی و هدایت می کند و در تمام مأموریت های محوله از سوی فرماندهی عملیات غرب، سربلند و موفق بیرون می آید. در عملیات مهم آزادسازی محور پیرانشهر-سردشت که مرکزیت حزب دموکرات در آنجا قرار داشت بود از خود رشادتهای بسیار نشان می دهد. در جریان آزادسازی سد بوکان در کنار شهید کاظمی جنگیده و نیروها را رهبری می کند. در پاکسازی منطقه چهل چشمه از لوث وجود ضد انقلاب، ایثار را با جلوه ای درخشنده به نمایش می گذارد. همچنین در رهاسازی و پاکسازی جاده مهاباد-سردشت و مهاباد-پیرانشهر حضوری قدرتمند و حماسه آفرین دارد. عشق به خدمت به مردم محروم کردستان، از علی فردی مصمم ، پرتلاش و خستگی ناپذیر می سازد که در این راه، از هیچ کوشش و تلای دریغ نمی ورزد، لذا به خاطر ابراز رشادت و لیاقت، به عنوان قائم مقام تیپ ویژه شهدا برگزیده می شود. علی پس از ماه ها حضور در کردستان، بنا به اسرار خانواده در اسفندماه 1362 با دختری پاکدامن و مؤمن ازدواج می کند و خطبه عقدشان را حضرت امام خمینی منعقد می نمایند. او همسرش را نیز به منطقه برده و در شهر ارومیه، در یکی از خانه های سازمانی مستقر می شود.پس از ازدواج، مصمم تر از گذشته در عملیات ها شرکت می کند علی در آزادسازی منطقه دربندیخان با یک گردان و پشتیبانی هوانیروز، به دشمن بعثی یورش برده و در میان حیرت و تحسین دوست و دشمن، دربندیخان را از چنگ دشمن خارج نمود که در طی آن نفرات قابل توجهی از دشمن به هلاکت رسیده و تعدادی از آنها نیز به اسارت درآمدند. در این عملیات، علی قمی با مهارت و شهامت تمام، یک هلی کوپتر عراقی را با آر پی جی مورد هدف قرار داده و ساقط می کند. او این عملیات مهم را با تنها با دادن سه تلفات به انجام رسانید. پس از انجام موفقیت آمیز عملیات قائم در محور چهل چشمه-بانه، در حالی که همراه شهید کاوه و دیگر فرماندهان بود، تلفنی و یا از طریق بیسیم باخبر می شود که ضد انقلاب به محور نقده- مهاباد نفوذ کرده و چند پاسگاه را به تصرف درآورده است. کاوه تصمیم می گیرد رأساً وارد عمل شده ولی قمی اصرار می کند که او به رودررویی با دشمن عازم محل شود. بلافاصله با تعدادی نیروی زبده راهی منطقه شده که در حوالی سه راهی نقده توسط ضدانقلاب که بالای درختی مخفی شده و کمین کرده بود مورد حمله قرار گرفته و تیر دشمن به سینه او اصابت می کند و بشهادت می رسد. 👇👇👇
دفاع مقدس
برای گذرانیدن دوره آموزش نظامی، به پادگان امام حسین (ع) اعزام شده و با موفقیت تمام دوره ها را به پای
او فردی با تقوا، مؤمن، شجاع و فروتن بود اهل توکل و توسل، و همواره به اهل بیت (ع) توسل می جست.اهل نوافل و تهجد بود. مادرش می گوید:علی همیشه در انبار کاه گلی می خوابید، هر چه اصرار می کردم که در اتاق بخوابد، قبول نمی کرد و می گفت تن را نباید به جای نرم و راحت عادت داد. یک شب رفتم سراغش و دیدم چراغ گرد سوز روشن است و او به نماز شب ایستاده است یک بار هم هنگام نماز شب روی سجاده به خواب رفته بود در حالیکه چراغ نفتی دود کرده و او از حال رفته بود که سریع او را بیرون آوردند و پس از چند دقیقه حالش بهتر شد. قمی مصداق بارز آیه "اشداء علی الکفار و رحماء بینهم" بود. به افراد مؤمن و متعهد علاقه داشت و از افراد بی قید و لاابالی بی زاری می جست. عاشق امام بود و با تمام وجود خود را مرید او می دانست. به مناجات (شعبانیه) و (دعای کمیل) علاقه وافر داشت و همواره فرازهایی از آنها را از حفظ زمزمه می کرد. به اصل (امر به معروف و نهی از منکر) عمل می کرد. مادرش می گوید: روزی یکی از زنان همسایه، با حجاب نامناسب به منزل ما آمد، علی خیلی ناراحت شد و از من می خواست که به او تذکر دهم. گفتم که من خجالت می کشم، خودش جلو رفت و با زبان ملایم و مؤدبانه در حالی که چشمش را به زمین دوخته بود به آن خانم تذکر داد. 📡 ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
📷 تصویر سمت چپ: صبح روز ۱۳ تیر ۶۱ - پادگان زبدانی ⚪️ وداع آخرینِ احمد با یاران
ظهور این جوانان نشانه‌ای است بر پایان عصر حاکمیت ظلم و استکبار و نزدیک شدن دولت کریمه‌ی آل مُحَمَّد ﷺ 🌷 شهید آوینی دوران
مجاهد در راه خدا، چہ وقت بر زمین مےگذارد؟؟ آنگاه کہ دست سوے معبود بردارد.. کہ فرمودند: مباد از دستمان بیفتد!
📸 عکس : و ، دقایقی پیش از آن سفر بی بازگشت!! ⏳ ۱۳ تیر ١٣٦١ ✔️در پشت این عکس، دست خطی از به یادگار مانده است با این مضمون: ✍️ "لبنان --> بین بعلبک (شهر شیعه نشین لبنان) و مرز سوریه لبنان (دره بقاع --> دره جنتا) چند ساعت پس از این عکس احمد سردار رشید اسلام در راه بیروت به اسارت فالانژیستها درآمد" ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas
🔺"برادرها من به میروم و شما به تهران برمیگردید و بدانید که همانطور که امام فرمود، راه قدس از کربلا می گذرد" 📷آخرین سخنرانی در جمع کادرهای ارشد قوای محمد رسول الله (ص) پیش از عزیمت به بیروت
شامگاه 13 تیر ماه 1361 پادگاه زَبَدانی سوریه آخرین شبی که حاج احمد با یارانش سپری کرد
"من که در این عمر خود نتوانستم بهره ای از این اقیانوس الهی یعنی جهاد فی سبیل الله ببرم ولی همواره سعی داشتم با چاکریِ مجاهدان مخلص، خود را خاک پای آنها سازم" 🇮🇷 یاد و خاطره جانشین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) سردار شهید حاج سید رضا دستواره اخوی شهیدان سید محمد و سید حسین دستواره گرامی باد... شهادت : ۱۳ تیر ۱۳۶۵ عملیات کربلای یک
🗓 ۱۳ تیر ۱۳۶۵ -سالروز شهادت محمدرضادستواره- جانشین لشکر27محمدرسول‌الله‌(ص) ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ 💠 همه چیز را از حاج_احمد یاد گرفتم! 🌷شهید دستواره، از ارادت و دلدادگی خود نسبت به احمد متوسلیان می‌گوید: 🌴سید محمدرضا دستواره هستم و طبق اطلاعات شناسنامه ای، سال 1338 در محلۀ علی‌آباد تهران یا همان "گود" به دنیا آمدم. تا اخذ دیپلم متوسطه ادامه تحصیل دادم و بعد هم وارد مبارزات_سیاسی شدم. روز چهارم آبان 1357 در حال توزیع اعلامیه های امام توسط مأمورین ساواک بازداشت شدم و بعد از چند ساعت بازداشت، آزادم کردند. 🌻بعد از پیروزی انقلاب در 12 آبان سال 58 وارد سپاه شدم و از دی ماه همان سال به مناطق_آشوب_زده غرب کشور اعزام شدم که این مقطع، نقطه عطف زندگی من است. چون در این مأموریت با حاج_احمد متوسلیان آشنا شدم. 🌸 همان طور که بارها و در همه جا گفته ام، من از یک محیط فاسد بلند شده ام. اگر انقلاب نبود، سرنوشت من معلوم نبود چه می شد. حتی وقتی توی سپاه آمدم، باز سرنوشت من معلوم نبود، چون امکان داشت آدمی بشوم که سپاهی‌گری را به عنوان یک شغل انتخاب کرده باشم و یک اسلحه روی دوش خود بیندازم و پُست بدهم و سر برج بروم و حقوق‌ام را بگیرم. 🍀من نمی خواهم از حاج احمد بُت بسازم؛ اما آدمی به اسم حاج احمد بر سر راه من قرار گرفت و وسیله ای شد تا من این جوری که الآن هستم بشوم و نخواهم به سپاهی‌گری به چشم یک شغل نگاه کنم. حاج احمد استاد من است. او مرا بار آورده! همه چیز را او به من آموخته. این حرف شعار نیست. وااله حرف قلب من است، ولو این که پایبندی به این مطلب، به اخراج من از سپاه منجر شود! 🆔 @DefaeMoqaddas✔️JOIN ✅کانال دفاع مقدس
✅ شوخی جالب شهید دستواره با رهبر انقلاب! پس از عملیات والفجر8 بچه های کادر لشکر ۲۷ بملاقات در محل ریاست جمهوری رفتند. بعد از دریافت گزارش عملکرد لشکر در عملیات، و در پایان دیدار، وقتی آقا داشتند از پلکان انتهای سالن بالا می‌رفتند، دفعتاً شهید دستواره، معاون جوان و پرجنب و جوش لشکر با همان روحیه‌ی شاد و بذله‌گویی خاص خودش، با صدای بلند گفت: برای رفع سلامتی ریاست جمهور… - و مکث کرد و چیزی نگفت. همه‌ی حضار متحیر به رضا خیره شدند، حتی آقا هم سر به عقب چرخاندند تا ببینند چه کسی این جمله را گفت. دستواره تا دید آقا سر به عقب چرخانده‌اند و به او نگاه می‌کنند با لبخند ادامه داد:.. بعث عراق اجماعاً صلوات. همه‌ی حضار با خنده زدند زیر صلوات! آقا هم خندیدند😊😊 📚 از کتاب دستواره سخن می‌گوید 📌 پ.ن: شهید محمدرضا دستواره، قائم مقام لشکر ۲۷ حضرت رسول(ص) در ۱۳ تیر ۱۳۶۵ و در جریان عملیات کربلای۱ به شهادت رسید.
🌷 ۱۳ تیر ۱۳۶۵ -سالروز شهادت محمدرضادستواره- از یاران وهمراهان حاج احمد متوسلیان و قائم مقام لشکرمحمدرسول‌الله‌(ص) ا🌱🔹🌱🔹🌱 همسر شهید دستواره:👇 وقتی به خانه می رسید، گویی جنگ را می گذاشت پشت در و می آمد تو. دیگر یک رزمنده نبود. یک همسر خوب بود برای من و یک پدر خوب برای مهدی. با هم خیلی مهربان بودیم و علاقه ای قلبی به هم داشتیم. اغلب اوقات که می رسید خانه، خسته بود و درب و داغان. چرا که مستقیم از کوران عملیات و به خاک و خون غلتیدن بهترین یاران خود باز می گشت. با این حال سعی می کرد به بهترین شکل وظیفه سرپرستی اش را نسبت به خانه صورت دهد. به محض ورود می پرسید؛ کم و کسری چی دارید؛ مریض که نیستید؛ چیزی نمی خواهید؟ بعد آستین بالا می زد و پا به پای من در آشپزخانه کار می کرد، غذا می پخت. ظرف می شست. حتی لباسهایش را نمی گذاشت من بشویم. می گفت لباسهای کثیف من خیلی سنگین است؛ تو نمی توانی چنگ بزنی. بعضی وقتها فرصت شستن نداشت. زود بر می گشت. با این حال موقع رفتن مرا مدیون می کرد که دست به لباسها نزنم. در کمترین فرصتی که به دست می آورد، ما را می برد گردش
"من که در این عمر خود نتوانستم بهره ای از این اقیانوس الهی یعنی جهاد فی سبیل الله ببرم ولی همواره سعی داشتم با چاکریِ مجاهدان مخلص، خود را خاک پای آنها سازم" 🇮🇷 یاد و خاطره جانشین فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) سردار شهید حاج سید رضا دستواره اخوی شهیدان سید محمد و سید حسین دستواره گرامی باد... شهادت : ۱۳ تیر ۱۳۶۵ عملیات کربلای یک
💠 سردار شهید محمدرضا دستواره : ▫️ من نتوانستم آنطوری که می‌خواستم به اسلام خدمت کنم از امام پیروی کنید و به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران خدمت نمائید، من به سپاهی بودن به چشم شغل نگاه نمی‌کنم. سپاهی بودن را تلکیف و افتخار می‌دانم و معتقدم تا وقتی زنده‌ام،‌ باید راه "حاج احمد متوسلیان" را ادامه دهم. سپاهی بودن برای من به معنای ادامه راهی است که "حاج‌احمد" نشانم داد. مهمترین فعل و بالاترین عبادت در راه رضای خدا همانا جهاد فی سبیل‌الله است،‌ چرا که در جهاد فی سبیل‌الله ما خالصانه‌ترین اعمال را می‌بینیم. ........ 📚 کتاب ره‌یافتگان وصال
🗓 ۱۳ تیر ۱۳۶۵ -سالروز شهادت محمدرضا دستواره- جانشین لشکر27 محمدرسول‌الله‌(ص)
🗓 ۱۳ تیر ۱۳۶۵ -سالروز شهادت محمدرضادستواره(جانشین لشکر27محمدرسول‌الله-ص) 📷👆عکس فوق شهید دستواره را درکنار حاج احمدمتوسلیان (فرمامده نیروهای اعزامی به لبنان) را نشان می دهد-پادگان زَبَدانی - دمشق - اوایل تیرماه 1361