eitaa logo
دفاع مقدس
3.7هزار دنبال‌کننده
16.1هزار عکس
10.5هزار ویدیو
853 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ #دهه۶۰ #کپی_آزاد اینجاسخن ازمن ومانیست،سخن ازمردانیست که عاشورا رابازیافته،سراسر ازذکر«یالیتناکنامعک»لبریز بوده و بال دربال ملائک بسوی کربلارهسپارشدند بگذار اغیارهرگز درنیابندکه ما ازتماشای شهدا سیرنمی‌شویم
مشاهده در ایتا
دانلود
شرق بصره جنوب کانال پرورش ماهی عملیات تکمیلی کربلایی پنج دهم اسفند شصت و پنج 💥قبل و بعد از آمدن خمپاره ای که «امیر حاج امینی» و همرزمانش را آسمانی کرد🕊🕊
دفاع مقدس
شرق بصره جنوب کانال پرورش ماهی عملیات تکمیلی کربلایی پنج دهم اسفند شصت و پنج 💥قبل و بعد از آمدن خم
🌷شهید امیر حاج امینی ▫️یک روز بر سرمزار امیر بودم که جوانی نزد من آمد و ظاهر حزب اللهی مانند داشت، او گفت:« شما نسبتی با این شهید دارید؟!» در جواب به او گفتم:« من برادرش هستم»، آن جوان گفت:« حقیقتش من در ابتدا شیعه نبودم ولی بنا به دلایلی مجبور شدم که در ظاهر به اسلام، ایمان بیاورم ولی قلباً مسلمان نشده بودم تا این که عکس برادر شما را برحسب اتفاق دیدم، پس از دیدن عکسش متحول شدم. گویی که این عکس در حال صحبت کردن با من بود؛ بعد از آن به اسلام، قلباً روی آوردم... راوی:برادر شهد ▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 📷 عکس امیر حاج امینی که در زمان شهادتش گرفته شد. چهره ای آرام و ملکوتی با لبخندی ملایم که باعث تغییر و تحول بسیاری از جوانها شده است. 🌱 امیر حاج امینی، متولد ۱۳۴۰ -- بعد از گرفتن دیپلم، در جبهه بعنوان یک بسیجی حاضر شد. او خستگی ناپذیر بود. بله همرزمانش می گفت که حاضرم با تمامی شماها در کوه، مسابقه بدهم و هر کدامتان که خسته شدید، نفر بعدی با من مسابقه را ادامه دهد… آمادگی بدنی اش به حدی بود که او را به عنوان بیسیم چی در جبهه انتخاب کردند. بیسیم چی شهید پور احمد... شهید امیر حاج امینی، تمایلی به شهرت و معروف شدن نداشت. درواقع باورش به چنین اصلی این بود که اگر کاری را با خلوص نیت برای خدا انجام دهی؛ او تو را عزیز می کند و درنهایت، چهمین خصلت شهید، موجب معروف شدن او شد. او کارهایش را برای رضای خدا انجام می داد. سرانجام این شهید والامقام در دهم اسفند ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه در عملیات کربلای پنج آسمانی شد🕊🕊 ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
هدایت شده از دفاع مقدس
36776774551407.mp3
4.53M
📢 یاران چه غریبانه، رفتند از این خانه😭😭
📌 «برای مردم مسلمان فلسطین ساکت ننشینید.» 🔹 مگر می‌شود به‌ عنوان یک مسلمان متعهد، به خود اجازه داد تا به سرزمین‌های اشغالی فلسطین عزیز، اسرائیل غاصب، همچنان بتازد و مردم محروم و آواره مسلمان فلسطین را هر روز قتل‌عام کند. ◇ هرگز نمی‌توانیم ساکت بنشینیم، درحالی‌که آن‌ها در خانه‌های خود، اجازه نفس کشیدن را ندارند. آری، آن‌ها محکوم بر مرگ‌اند، زیرا مدافع ارزش‌های اسلامی‌اند. آن‌ها برای خدا می‌جنگند و همانا پیروزی از آن مسلمین است. 🩸«سید مجتبی هاشمی» نخستین فرمانده کمیته انقلاب مرکزی تهران، فرمانده گروه فداییان اسلام در طول جنگ ایران و عراق و به همراه مصطفی چمران تنها فرمانده جنگ‌های نامنظم در ایران بود. ◇ کسی که در ۱۳ آبان ۱۳۱۹ در محله شاپور به دنیا آمد. وی پس از بارها تهدید و سوءقصد به جانش در سن ۴۵سالگی با زبان روزه، در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۴ در خیابان وحدت اسلامی (شاپور سابق) تهران، از پشت توسط اعضای سازمان مجاهدین خلق که به عنوان مشتری وارد مغازه‌اش شده بودند، مورد سوء قصد قرار گرفت و به رسید.
Mahmoud Karimi - Bebar Ey Baroon (128).mp3
5.06M
🎧 ببار ای بارون ببار... 🌧💦💧 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 می خواهید شناسنامه انقلاب اسلامی را پیدا کنید در همین خانه های گلی و ساده خانواده های شهدا بجویید... . 🌷🌷 ربیع و نظامعلی، دو برادر ، هر دو طلبه ، از دل روستای کوهستانی لیند سوادکوه ؛ به فاصله چند ماه به شهادت رسیدند... (🎞 کلیپ // دیدار والدین شهیدان قلی نژاد_سوادکوه_روستای لیند) دوران جنگ تحمیلی
28.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 نگاه کنید 💠 یک ۲۳ ساله را چقدر در بین بندگانش عزیز کرده است .او کسی نبود جز ، رتبه‌ی ۴ سال ۱۳۵۶ .... .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 برشی فوق استثنایی از مستند «روایت فتح» در خیابان های تهران و لحظات بدرقه رزمنده ها، این کلیپ را برای بزرگ تر های خود پخش کنید تا قلبشان یک بار دیگر راهی آن ایام شده و با کاروان حسینی همسفر شود. 🔸وقتی دوربین روایت فتح علت گریه یک خانم را می پرسند و او پاسخی می دهد که حتی ما را نیز در عصر حاضر شرمنده می کند!
🌷 عباس محسنی . ▪️خواهر شهید : 👇 یادم می آید که ماه رمضان برای درست کردن سحری پیش او رفتم من سحری را آماده کردم و او را صدا زدم که سحر شد بلند شو! دیدم روی کتاب هایش خوابیده ، هرچقدر صدایش کردم بیدار نشد بعد از نماز گفتم ، چرا برای خوردن سحری بلند نشدی ؟ گفت : بچه ها در جبهه در ماه مبارک رمضان در هوای گرم تابستان از تشنگی شدید یخ به شکمشان می بندند و روزه می گیرند . ما کار بزرگی نمی کنیم که بدون سحری روزه می گیریم. روز آخری که می رفت به جبهه به ما گفت : اگر خدا بخواهد بیست وچهارم برای ثبت نام در دانشگاه ارومیه رشته گیاه پزشکی می آیم. ولی خداوند تقدیر دیگری را برای او رقم زد و او دانشگاه جبهه را مقدم داشت و درست در همان روز به شهادت رسید و همچون  مولایش ابالفضل دو دست وی از بدنش قطع شد .  . پرواز: زمستان ۶۵
💠 . ▪️یک روز سیدمجتبی بچه‌های هیأت را به روستای ایرا، (از توابع شهر آمل) که منطقه ای ییلاقی و باصفا بود، برد.هدف، زیارت و دیدار با حضرت علامه حسن زاده آملی بود. یکی یکی بچه‌ها را فرستاد داخل اتاق. خودش هم، همان پایین مجلس در کنار درب ورودی نشست. . ▪️حضرت علامه در بالای مجلس نشسته بودند. علامه قبل از شروع صحبت نیم خیز شد و درب اتاق را نگاه کرد. بعد اشاره کرد که سید جلو برود و نزد ایشان بنشیند.سید هم رفت و در کنار علامه نشست. علامه، روی شانهی او زد و چیزی گفت. از دور دیدم سید سرش را به حالت ادب پایین گرفته. بعد از اتمام دیدار، به سید گفتم:«علامه به شما چی گفت؟» . ▪️سید جواب درستی نداد. هرچه اصرار کردم پاسخی نشنیدم. این اخلاق سید بود. همیشه کمتر از خودش حرف می‌زد. از نفری که جلوتر نشسته بود، ماجرا را پرسیدم. گفت:«وقتی علامه روی دوش سید زد به او گفت: بنده در چهره ی شما نوری می‌بینم. بیشتر مواظب خودتان باشید.»وقتی برای برگشت، سوار ماشین شدیم، سید دوباره به حضور علامه رسیده بود ( راوی: حمید فضل الله نژاد) .
💢پدرش، عبد الکریم با کمک برادرانش به فروش میوه و سبزیجات مشغول بود. سال ها بعد وقتی توانست دکانی خریداری کند و بقالی خود را در آن دایر کند، حسن که کودکی بیش نبود، به آنجا تردد می کرد. روی صندلی می نشست و ساعت ها به عکس امام موسی صدر خیره می شد، آرزویش این بود که روزی مثل وی شود». . 📸 تصاویری کمتر دیده شده از سید حسن نصرالله .
🔸 سید حسن علی امامی از واحد و عمليات لشکر ویژه ۲۵ : . 🔸من تقواي عيني را در همسرم ديدم كه چطور موقع نماز از هوش مي‌رفت. هميشه تن خسته داشت و براي اسلام خيلي مجاهدت مي‌كرد. با وجود همه خستگي‌هايش هيچ‌گاه در طول زندگي‌مان ادب را كنار نگذاشت. مثلاً اگر آب مي‌خواست بعد از عذرخواهي طلب آب مي‌كرد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اجرای توسط رزمندگان تخریبچی لشگر10 سیدالشهداء علیه السلام در در ماه رمضان 1366 به مناسبت ولادت (ع) 🎞در این تئاتر و برادر نادر پورمند نقش اصلی رو داشتند که در فایل بالا در کنار سن به اجرای نقش می پردازند. در این تئاتر هم نقش کوتاهی به عهده گرفت اما این نقش کوتاه به جهت جاذبه و جایگاه والایی که این شهید مخلص داشت به خوبی دیده شد و همانطور که میبینید با حضور او بر روی سن تئاتر فضای حسینیه الوارثین پر از خنده می شود. دوران 🔵 کانال دفاع مقدس (ایتا، تلگرام، روبیکا، واتساپ) 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
🍂 🔻 🔅 نادر، هیزم، کتری سیاه و چای اعلاء درطول دفاع مقدس و درماموریت های مختلف دوستی به نام نادر وثوقی (مشهودی) داشتیم که از نیروهای تک تیرانداز گردان امام حسین ع تیپ 15 امام حسن مجتبی (ع) بود، همه رزمندگان او را با چای دم باغبونی یا چایی نادر می شناختند، چای نادر ☕️ در بین بچه های رزمنده معروف و زبانزد بود. دربدترین شرایط و کم ترین امکانات بساط چای آتشی 🔥 را فراهم می کرد و به عبارتی همیشه هیزم و کتری سیاه و قند و چای وی آماده و با توقف لنکروز و یا اتوبوس در مسیرهای مختلف جبهه ها و درمدت زمان بسیار کم و در شرایط سخت به گونه ای که بعضی وقت ها دوستان هم متوجه نمی شدند چای اعلا زغالی را فراهم آورده و برای نوشیدن آن رزمندگان را صدا می کرد. این رویه حتی بعد از پایان جنگ هم ادامه یافت و درگردهمایی ها، مراسمات و جمع های دورهمی برای بزرگداشت شهدا و رزمندگان گوشه ای برنامه خود را اجرا می کرد و برای تحقق این برنامه همیشه عقب صندوق ماشین خود هیزم آماده داشت تا در حداقل زمان آتش را روشن و چای زغالی نادری را دم کرده و عرضه نماید. اولین ماموریت تیپ 15 امام حسن (ع) در اواخر اسفند سال 1364 بود که بعد از ماموریت فاو ما را به کردستان اعزام کردند، همه تجهیزات را درون کامیون جا داده و نیروهای دسته شهید چمران از گردان امام حسین (ع) سوار بر اتوبوس شدیم ، برادران علی نمدساز ، عبدالصاحب غلامی، فرشاد درویشی (بعدها به شهادت رسیدند) و دیگر دوستان از موقعیت تیپ در پادگان شهید بهروز غلامی معروف به سایت خیبر در کیلومتر 10 جاده اهواز-حمیدیه به طرف منطقه دهگلان درنزدیکی های شهرستان قروه پادگان شهید کاظمی اعزام شدیم. هوا بسیار سرد و برف همه مسیر را فرا گرفته بود. نیمه های شب بود و خستگی راه و گرمای درون اتوبوس سبب شده بود همه برادران به خواب عمیقی فرو روند، برادر نادر از این فرصت استفاده کرده و در اندیشه درست کردن چای افتاد، به یکباره جرقه ای در ذهن او روشن شد، بدون اینکه کسی متوجه بشود، بساط چای خود را به عقب اتوبوس برده و ضمن روشن کردن چراغ والر نفتی و گذاشتن کتری سیاه خود اقدام به دم کردن چای دراتوبوس نمود. جاده مملو از برف بود و چاله چوله و توانهای زیاد اتوبوس که ممکن بود هر اتفاقی را شکل دهد ولی نادر کاری به این حواشی نداشت و اصل برای او تهیه چای اعلاء بود که سرانجام بعد از دقایقی آماده کرد. نادر در حالی که یک شیشه مربایی که رزمندگان از آن برای نوشیدن چای استفاده می کردند را پر از چای داغ کرده بود، برای رفع خستگی راننده و خوشحال نمودن وی به طرف ابتدای اتوبوس به راه افتاد. در ذهن نادر این عمل باید از جانب راننده با دست مریزاد و آفرین گفتن روبرو می شد. لیوان چای را به دست راننده داد، راننده‌ی متعجب ولی خوشحالی از چای داغ در آن شرایط، در حالی که لیوان را از او گرفته و به دهان نزدیک می کرد، بعد از تشکر از نادر گفت: پسرم ، من که جایی توقف نکردم، رستورانی هم که بین راه نبود، آب جوشی هم درمسیر من ندیدم، بگو ببینم چگونه چایی درست کردی؟؟ نادر هم که منتظر همچین سوالی بود، ذوق زده، سینه را جلو داد و با خوشحالی گفت: عقب اتوبوس چراغ والر نفتی روشن کردم، آب جوش آمد و چای دم کردم. حالا نوش جانت بخور دوباره برایت لیوان را پر می کنم تا خستگی از تنت بیرون برود. برای همه اتوبوس عم چای هست نگران نباش. راننده وحشت زده و با ترس پا روی ترمز گذاشت و لحظاتی بعد اتوبوس در جاده مملو از برف در کناری متوقف شد و هراسان و عصبانی رو به نادر کرد و گفت: با چی درست کردی؟ نادر با ترس و لرز گفت: با والر نفتی در بوفه عقب اتوبوس!!! راننده امان نداد شروع به داد و فریاد کرد. همه بچه ها از خواب بیدار شده بودند و....، راننده می گفت: آخه تو فکر نکردی اتوبوس ممکنه آتش بگیره، آخه جاده پر از دست انداز و برفی که هر لحظه ماشین به طرفی غلطیده و تکان های شدید داشته 😡 به هر حال با وساطت بچه ها که دیگر خواب از چشم‌شان پریده بود غائله ختم به خیر شد و راننده مجدداً به سمت کردستان به راه افتاد. اما حکایت چای زغالی نادر در کتری سیاه هنوز باقی‌ست. اگر روزی روزگاری گذرتان به نادر با آن روحیه شاد و صمیمی اش افتاد اولین حرفش این است چای می خوری؟؟ .... راوی، عبدالصاحب مرائی