eitaa logo
دفاع مقدس
3.5هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
9.5هزار ویدیو
795 فایل
🇮🇷کانال دفاع مقدس🇮🇷 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی و حال و هوای رزمندگان جبهه ها #دهه۶۰ #کپی_آزاد 〰〰〰 اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر «یا لیتنا کنا معک» لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
بارگذاری گلوله تفنگ 106
📷 از راست: احمدرضا طاوسی (فرمانده گردان از تیپ 44 قمر بنی هاشم(ع) - رزمندگان استان اصفهان - شهرضا) , در کنار برادر میرفتاح، از فرمانمدهان تیپ
روح بلند آقاجمال بعد از مجروح شدن و پشت سر گذاشتن دوران نقاهت و زمانی که توانست به سختی راه برود، برای مدت کوتاهی به­عنوان منشی تلفن، پاسخ­گوی تلفن­های سپاه بود. می­خواست به نوعی خودش را سرگرم کرده باشد. بعد از مدتی به این نتیجه رسید که نمی­تواند در یک اتاق در بسته، فقط به تلفن­ها جواب بدهد. کاری که از دست هر کسی ساخته بود. اگرچه جسم آقاجمال ناتوان بود؛ اما روح بلندش به او اجازۀ توقف نداد و در زمستان سال 1361 قبل از شروع عملیات والفجر مقدماتی راهی جبهه­ های جنوب شد. به دلیل این­که او از فرماندهان کار آزموده و از ذریهٔ سادات بود، بچه­ ها خیلی به او احترام می­گذاشتند. حضور او در جبهه باعث برکت و تقویتِ روحیۀ رزمندگان بود. با توجه به محدودیت­های شدید جسمی و حرکتی­اش، نمی­توانست به عنوان یک نیروی رزمی در عملیات شرکت کند ولی با عنوان رابط بین بچه­ های رزمنده و سپاه شهرضا، حضورش بسیار مؤثر بود. ماشین شهید یاوری را به آقاجمال دادند. حسین بهرامی که پیرمرد بسیجیِ با صفایی بود و بچه­ ها به او "دایی حسین" می­گفتند، به عنوان رانندهٔ آقاجمال انتخاب شد. از آن به بعد این تویوتای استیشن، به "ماشین آقاجمال" معروف شد. عقب این ماشین سقف و دو ردیف صندلی داشت. پشت صندلی عقبش هم خیلی جا داشت. گاهی اوقات در مناطق عملیاتی هم برای انتقال نیرو از آن استفاده می­کردیم. حتی یک­بار که می­ خواستیم به اصفهان برویم، به دلیل نبودن اتوبوس، سیزده نفر سوار آن شدیم و مسافت طولانی اهواز تا اصفهان را با آن آمدیم... نقل خاطره توسط احمدرضا طاوسی، مندرج در کتاب "پرواز با بال شکسته"
همراه با یاران آقاجمال عملیات والفجرچهار در بیست وهفتم مهر ماه سال 1362 با رمز "یا الله" در منطقۀ مریوان و پنجوینِ عراق به صورت گسترده­ای شروع شد. در مرحلهٔ اول عملیات که من فرمانده گروهان بودم، ارتفاعاتی که به "مارو" معروف بود، تصرف کردیم. وقتی به بالای ارتفاعات رسیدیم، منتظر رسیدن آذوقه و مهمات شدیم. بعد از چند ساعت انتظار، نه از آذوقه خبری شد و نه از مهمات. این اولین عملیات کوهستانی تیپ قمربنی­ هاشم(ع) بود. به همین دلیل تدارکات کافی برای مناطق کوهستانی در نظر نگرفته بودیم. کم­ کم اعتراض بچه­ ها شروع شد، حق هم با آنان بود. آنها کیلومترها در این ارتفاعات صعب­ العبور، پیاده راه رفته بودند. تشنه بودند و گرسنه. تعدادی مجروح و شهید هم روی دست ما مانده بود. حدود ساعت چهار بعدازظهر در حالتی که با ناامیدی منتظر رسیدن امکانات پشتیبانی و تدارکاتی بودیم، دیدیم که چند نفر از پایین ارتفاعات به­ طرف ما می آیند. از آن بالا آنها را راهنمایی کردیم تا از تنها راه باز شده، از میدان مین بگذرند و به اشتباه توی میدان مین نروند. وقتی به ما نزدیک شدند، در کمال تعجب دیدم آقاجمال هم با آنها آمده است. آدم­های سالم در آن هوای سرد پاییزی و با آن همه ناهمواری و دره­ های صعب العبور و کوه­های مرتفع کم می­آوردند، من مانده بودم که این سید جلیل­ القدر با این تن معلول چه­ طور خودش را به این­جا رسانده است؟ آیا انگیزه­ای به غیر از عاشقی می­توانست، او را به تحمل این همه سختی وادار کند؟ بر این باورم آقاجمال مردی از جنس نور بود. با دیدن آقاجمال، تحولی در بین نیروهای رزمنده ایجاد شد. بچه­ ها تمام محدودیت­ها، کمبودها و خستگی­هایشان را فراموش کردند. آن شب آقاجمال با این حرکتش نشان داد، بر خلاف نظر بعضی­ها که او را یک نیروی معلول و کم­ تحرک می دیدند، او یک نیروی فعال، شجاع و صاحب فکر است. این­جا بود که مسئولین و فرماندهان تیپ، حساب دیگری روی آقاجمال باز کردند. آنها فهمیدند در پشت این پیکر به ظاهر معلول و ناتوان، روح بلندی پنهان است که فراتر از تصور است. باید با این ویژگی­های منحصر به فرد آقاجمال، از وجودش بیش از این در راه پیشبرد اهداف جنگ و دفاع مقدّس، استفاده کنند. نقل خاطره توسط احمدرضا طاوسی، منبع: کتاب پرواز با بال شکسته
سردار رشید سید جمال طباطبائی /متول1339 - در خانواده ای مذهبی و سرشار از ایمان و اعتقاد در شهرستان شهرضا پا به عرصه وجود گذاشت و از همان اوان کودکی تحت تربیت اسلامی و آموزشهای مکتبی و عقیدتی با نظارت والدین قرار گرفت. همزمان با اوج گیری مبارزات بی امان امت مسلمان در مبارزه با رژیم شاه نقش ویژه ای برعهده گرفت و تا سرحد امکان از هیچ کوششی فروگذار نکرد. با شروع جنگ تحمیلی و آغاز تهاجم صدام و غصب سرزمین مقدس ایران در زمستان سال 59 به عنوان داوطلب بسیجی رهسپار میدان جنگ گردید و با قبول مسئولیت‌ها و سمت‌های مختلف، فرماندهی دسته گروهان و گردان به مبارزه با دشمن پرداخت. ایشان در سال 61 در خط پدافندی زید براثر اصابت ترکش به سرش به شدت مجروح شد و پس از یازده روز بیهوشی بلاخره به هوش آمد ولی نیمه راست بدنش فلج شده بود و دست وپای راستش قادر به حرکت نبود ولی این موضوع باعث عدم حضورش در جبهه نگردید و همچنان راسخ واستوارعزم شرکت در عملیاتها و خط مقدم جبهه را داشت که با وجود این وضعیت جسمی، روحیه بخش رزمندگان و مایه قوت قلب آنها بود و به دلیل استعداد و خلاقیتش در ارائه طرح‌ها و برنامه‌های جنگی از ستون‌های اصلی لشکر قمر بنی هاشم به شمار می‌رفت. بالاخره در تاریخ 23/فروردین/66 در خط پدافندی شلمچه با اصابت ترکش خمپاره به لقای دوست شتافت. از این شهید بزرگوار یک فرزند دختر به یادگار ماند. روحش شاد یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
فرازی از وصیت نامه فرمانده شهید سید جمال طباطبائی اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدیر «29 حج» به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل شده اذن جهاد داده شده، زیرابه آن‌ها ظلم شده و خدا بر یاریشان تواناست. به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و به نام یگانه منجی عالم بشریت حضرت ولی عصر (عج) و با درود فراوان به رهبر کبیر انقلاب. خداوند متعال را سپاسگزاریم که نعمت بزرگ جنگ را به ما ارزانی داشت و ما را در بوته آزمایش قرار داد. الحمد لله که این نعمت شامل حال من شد و توفیق شرکت در این جنگ به من عطا گردید. امیدوارم تمام برادران ادامه دهنده این راه پر پیچ وخم و دارای پرتگاه و جاده های انحرافی فراوان آن باشند. چون از صدر اسلام و از زمان امام حسین تا کنون برای تداوم بخشیدن این راه خون‌‌های زیادی ریخته شده است و اگر کوچکترین کم کاری و سستی بشود، فردای قیامت شهدا از سر تقصیرات ما نخواهند گذشت. برادران حجت برای همه ما تمام است واگر کوتاهی از هرکدام از ما صورت بگیرد، جوابی در پیشگاه خداوند نداریم. برای تداوم این راه احتیاج به وحدت می‌باشد. از هرگونه تفرقه و جدائی بپرهیزید و همگی با هم دست اخوت وبرادری بدهید که دشمن از وحدت ما لرزان و هراسان است. نکته ای را که باید به مردم تذکر داد (هرچند من قابلیت آن را ندارم) اینست که پشتیبان ولایت فقیه باشید چون انقلاب ما به خاطر خدا و به دست ولایت فقیه بوده و هست وثبات آن به دست ولایت فقیه است و بس. ان شاءاله
آقاجمال به روایت همسر ✨جمال انسان عجیبی بود. وقتی از جبهه به مرخصی می آمد، در ظاهردغدغه جنگ در سر نداشت، اما دغدغه مردم، آرام و قرار را از او میگرفت و با درد مردم» عجین بود. دلش برای همه میتپید.🌺🍃 ✨برای ان جانبازعصابه دست، برای آن همسر شهید جوانی که همسایه مابود وداشت بنایی اش را از دست میداد و نفت برای گرم کردنخانه اش نداشت، برای آن پیرزن قد خمیده فقیر، برای رفتگر محل وبرای....🌺🍃 ✨اهل نماز شب و روزه و زیارت عاشورا بود. بی نمازش دعای «اللهم ارزقنی توفیق الشهاده في سبيلک»رامیخواندبعد از نماز به نقطه ای خیره می شد. دلش نمی خواست، کسی عاشقانه اش را با خدا برهم زند؛ اما اگر این اتفاق می افتاد با لبخند صمیمی، خلوت با خدا را رها و به خلق خدا توجه می کرد.🌺🍃 ✨در زندگی مشترکمان، نمونه یک مرد واقعی بود. مردی که با تمام وجود عاشق زن و بچه اش بود. در «بیست و دو ماه زندگیمشترکمان رابطه ما به راستی عاشقانه بود. در این بیست و دو ماه، ما فقط هفتاد و پنج روز در کنار هم بودیم🌺🍃 ✨نام «زهرا» را برای دخترمان انتخاب کرد. یادم می آید، در آخرین رمضان عمرش، در ایوان خانه، روبه روی حوض آب و باغچه با صفای مان مینشست. زهرای چند ماهه را روی زانویش می نشاند و قرآن می خواند. 🌺🍃 آن قدر زیبا آیه های الهی را در گوش دختر کوچکمان نجوا میکرد که گل زیبای زندگی ما با طنین دلنشین قرآن به خواب می رفت. جمال دریافته بود، آنچه بعد از رفتنش می تواند، چراغ راهی برای تنها فرزندش باشد کلام وحی و سیره و سنت ائمه اطهار (ع) است.تلاش میکرددر کارهای شخصی اش به هیچ کس حتی به من تکیه نکند🌺🍃 ✨کم توقعی او به حدی بود که من حس نمیکردم همسریک جانبازم. بعد از این که از خواب برمی خاست با کمک دندان ودست سالمش رختخواب را جمع می کرد و در گوشه اتاق می گذاشت.🌺🍃 راوی: خام کسایی، همسر شهید جمال طباطبایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌕ویژه برنامه بیان خاطرات شهید سید جمال طباطبائی🌹
زیبای من روزی که رفتی با خودم گفتم چیزی که دیگر برنخواهد گشت زیباییست 🌿 دوران وداع عاشقانه اعزام نیرو ۱۳۶۴
صدام برای كسی كه بار اول او را می‌‎بيند، خيلی ترسناک نيست؛ اما سابقه‌ی او باعث رعب و وحشتی می‎شود كه بر محلی كه ما در آن قرار داشتيم، سايه افكنده بود. می‌ترسيدم سخنی به زبان آورم كه حاكی از حماقت من باشد.اكرم (شوهر خواهرم)كاملا در جای خودش منجمد شده بود. صدام سر سخن را باز كرد و با لبخند مكارانه‏‌ای از من پرسيد: «ميخائيل، مادرت اهل كجاست؟» جواب دادم:«جناب رئيس جمهور، مادرم در كاظمين متولد گشته و در همان جا هم بزرگ شده است.» صدام با مكر و حيله پاسخ داد:«امكان دارد پدرم از كاظمين ديدار كرده و با مادر تو ملاقاتی داشته باشد! اين مسئله شباهت زياد ما را تفسير می‌كند.»(او اين عبارت را با كلمات بسيار زشتی بيان كرد كه من در اينجا نمی‌توانم آن را بنويسيم.) با لبخند گفتم: «بله، ممكن است همين طور باشد، جناب رئيس!» افراد حاضر در دفتر، از جمله اكرم، با صدام كه از ته دل می‌خنديد، هم‌‎صدا شدند. در آن هنگام من نتوانستم تنفر خود را بروز دهم... بخشی از خاطرات میخائیل رمضان (سمت چپ) معلم ساده‌ای بود که به خاطر شباهتش به صدام (سمت راست) ۱۹سال بالاجبار نقش او را بازی کرد و سرانجام از عراق متواری شد.
حمل انتقال مجروحین شیمیایی و مردم مظلوم حلبچه توسط هلی کوپترهای هوانیروز
حمل مجروحین توسط قایق در هور دوران جنگ تحمیلی
🌿 دوران 🌈 کانال‌ها واسۀ اونا، محلِ مِعراجشون بود! 🔴 نکنه واسه ما، محل سقوطمون باشه!! @DefaeMoqaddas ✅ کانال دفاع مقدس
🌷شهید مظاهر لطفی، اهل شهر نراق،جمعی سپاه شهرستان محلات 📅که درتاریخ ۱۱ آبان ۱۳۶۱ درعملیات محرم در جبهه عین خوش - موسیان (استان ایلام) به شهادت رسید
🌷فرازی از شهید مظاهر لطفی، اهل شهر نراق، 🔹که در تاریخ ۱۱ آبان ۱۳۶۱ در عملیات محرم در جبهه عین خوش - موسیان (استان ایلام) به شهادت رسید
👈کانال "دفاع‌ مقدس" @DefaeMoqaddas 🔸ایتا: http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 🔹تلگرام: https://t.me/Defa_Moqaddas 💠 نگاهی به رویدادهای هشت سال جنگ تحمیلی
📝دستخطی از شهید دستخط بالا نوشته‎ای از این پهلوان شهید است که از دوران دفاع مقدس به جا مانده است. «راستی اینجا به ما خیلی خوش میگذرد، چون رزق مومنین دائما برقرار می‌باشد. رزق مومن که می‌دانید چیست؟ از همان سور‌های امام حسینی است که دائم برقرار است و ما هم آن را توی رگ میزنیم که قوت بگیریم؛ که اگر با دشمن رو به رو شدیم با یک مشت به درک واصلشان کنیم. والسلام. ابراهیم هادی» @DefaeMoqaddas ✅ کانال دفاع مقدس
نام آور بی نشان ما،بی نامست از شهد شراب عشق، شیرین کامست بر تارک او نوشته با خطی خوش این دسته گل محمدی،" گمنامست"
به یاد گردان حمزه 🇮🇷لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) مرداد ماه ۱۳۶۶ پدافندی عملیات کربلای ۸ به یاد شهید محمد مجازی شهید رمضان صاحبقرانی شهید بهروز آذری جانباز سرفراز محسن شیرازی جانباز سرفراز مصطفی خورسندی برادر مهدی دارایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا با جمع خوبان ... 34 سال قبل 🔶 جمع بچه های تخریب لشگر۱۰ مقر شهید پوررازقی زمزمه دست جمعی سرود و شادمانی ای ولی عصر و امام زمان ای سبب خلقت کون و مکان ما همه موریم و سلیمان تو باش ما همه جسمیم و بیا جان تو باش ✅ شهیدان در فیلم. حاج رسول فیروزبخت-علی اصغر صادقیان-غلامرضا کاظمی- حمید محمدی-جعفرصادق نصرت خواه-اصغر رحیمی
🔵 به هر حال قرار شد تا قبل از رسیدن فصل سرما اتاقی را در خط الرأس نظامی و رو به ایران در آن نقطه بسازند و دکلی کوتاه نیز برای نصب آنتن‌های رادیوماکس بر روی آن، بر پا کنند. نیازی به دکل بلند نبود زیرا همان دکل کوتاه، امکان برقراری ارتباط رادیویی را فراهم می‌کرد و در ثانی، نصب دکل بلند تر، موجب شناسایی سایت می‌شد و حساسیت دشمن را تحریک می‌نمود. همچنین خطر گلوله باران و نیز حمله ضد انقلاب به آنجا نیز بالا می‌رفت. لذا ضروری بود هر گونه ساخت و ساز در آنجا طبیعی جلوه کند. محل احداثِ سایت با جاده، فاصله داشت و لازم بود مصالح ساخت و ساز را که عبارت بود از: ماسه، سیمان، بلوک‌های سیمانی، در و پنجره و ... ، توسط نفر به آنجا برساندند. پس از تسطیح محل، اطاق کوچکی ساختند و دکل کوتاهی نیز در کنار آن بر پا کردند. برای تأمین برق نیز موتور برقی را به آنجا انتقال دادند. برادر میررفیعی و بقیه نیروهای مخابرات در برقراری و ساخت اتاقک کوچک در آن خط الرأس نقش مهمی داشتند و شخصاً کمک می کرد) به این ترتیب بِیس کار و فونداسیون ارتباط رادیوماکس و انتقال خطوط تلفن FX به نقطه مرزی مله خور بنا گذاشته شد. همین اتاق کوچک بود که در عملیات والفجر ده - اسفند ماه سال 1366 - به عنوان سایت اصلی رادیوماکس از آن استفاده شد. در واقع سایت اصلی رادیو ماکس منطقه عملیاتی از قبل آماده بود و اگر چنانچه در آن زمانِ اندک می‌خواستند از صفر شروع نمایند عملاً غیر ممکن بود، زیرا برف سنگینی ارتفاعات را پوشانده و هوا غالباً ابری و مه آلود بود و به هیچ وجه امکان تحرّک لازم برای طراحی ارتباط وجود نداشت. همچنین امکان رساندن مصالح ساختمانی به آن بالا وجود نداشت و این عنایت خدا بود پیش از آنکه طرح مانور عملیات والفجر ده در منطقه کردستان عراق ریخته شود، این سایت در بهترین زمان (فصل تابستان) ایجاد شده بود. حتی در این عملیات، فرماندهی جنگ در چند متری همین سایت مستقر شد و محسن رضایی، اکبر هاشمی و .. از آنجا عملیات را هدایت کردند. در این عملیات، خطوط ارتباطی از سایت دریاچه مریوان به مله خور انتقال یافت و خطوط FX قرارگاه فرماندهی مستقر در همان ارتفاعات تأمین شد و بقیه خطوط، توسط رادیو ماکس در اختیار یگان‌های پشتیبانی و رزمی مستقر در منطقه قرار گرفت. @DefaeMoqaddas ✅ به کانال بپیوندید
📄 از دوران جنگ (با عرض پوزش- متن کمی طولانیه ولی مطلب بسیار مهمه و ارزش خواندن آن را داره)👇👇 💠 رله رادیو ماکس در سایت مله خور 🌿در دوران از طریق ماکس، خطوط تلفن راه دور از طریق امواج رادیویی به فواصل دور منتقل می شد( خطوط تلفن FX ) - رادیو ماکس در طول جنگ در عملیات های دفاع مقدس نقش بسیار مهمی ایفا می کرد ✍️ مدت‌ها در این فکر بودیم تا بتوان راهی پیدا نمود که ارتباط رادیوماکس را به ارتفاعات مرزی مله خور و تته (در آن سوی روستای دِزلی مریوان) برسانیم. این سلسله کوه‌ها، که در سال 59 توسط نیروهای سپاه مریوان و به فرماندهی احمد متوسلیان فتح شده بود، کاملاً بر بخش بزرگی از استان سلیمانیه عراق سیطره داشت و کل آن دشت و منطقه از جمله پادگان‌ها، پاسگاه‌ها، جاده‌های مواصلاتی، روستاها و شهرها (حلبچه، خرمال، سید صادق، طُوَیله، بیاره، سد دربندیخان) و ... زیر دید رزمندگان اسلام بود. ایجاد یک سایت رادیوماکس در آن ارتفاعات، برتری و مزیّتی مهم به شمار آمده و راه را برای برقراری ارتباطات آینده هموار و آسان می‌کرد. مخابرات قرارگاه رمضان هم درخواست و پیشنهادی را مطرح کرده بود تا خطوط FX را به عمق خاک عراق ببریم. یک روز تابستانی (سال 65) به اتفاق او با نقشه و تجهیزات طراحی، عازم منطقه شدیم و پس از عبور از "راه خون" به دزلی رسیدیم و از آنجا راهی ارتفاعات مرزی شدیم. جاده، بسیار پر پیچ و خم، سنگلاخی و صعب العبور بود و در کنار جاده دره‌های عمیق به چشم می‌خورد. در این جاده‌ها هر ماشینی نمی‌توانست تردد کند و ما چرخ‌های جلویی تویوتای خودمان را قفل کردیم (ماشین 4WD بود و با قفل کردن چرخ‌ها، دیفرانسیل جلویی درگیر می‌شد). در فصل زمستان به دلیل برف سنگین چند متری، به سختی در آنجا تردد صورت می‌گرفت و دائم می‌بایست با لودر یا بلدوزر برف روبی شده تا برف متراکم جاده را نبندد. برادر میررفیع نیازهای ارتباطی قرارگاه رمضان را آن سوی مرز را توضیح داد و پس از بررسی میدانی بر روی خطّ الرأس جغرافیایی سلسله کوه‌های تته، مله خور و کوه تخت و نیز کار بر روی نقشه، اجمالاً به این نتیجه رسیدیم که ایجاد سایت اصلی (به عنوان سایت رله) در نقطه‌ای در ارتفاع مله خور مناسب‌ترین راه کار می‌باشد. زیرا که تردد زمستانی در بلندی‌های کوه تخت به مراتب مشکل‌تر بود و بهترین نقطه همان مله خور بود. (یعنی سخت‌ترین شرایط که فصل زمستان بود را در نظر گرفتیم.) بنابراین روی مله خور کار شد. بررسی بر روی نقشه نشان می‌داد که با توجه به امکانات موجود می‌بایست ارتباط رادیوماکس را از سایت دریاچه مریوان به نقطه‌ای در مله خور انتقال داد. مدت‌ها طول کشید. طول چند کیلومتری مله خور را، متر به متر طی کرده و پس از رسم پروفایل‌های متعدد از نقطه به نقطه مله خور به محدوده‌ای که امکان بیشتری در برقراری ارتباط در آنجا وجود داشت، رسیدیم. این نقطه می‌بایست دو ویژگی عمده داشت: اول آنکه بتوان اطاقی برای نصب دستگاه در آنجا ساخت. ثانیاً آن مکان به سایت دریاچه زریوار دید داشته باشد. حالا لازم بود نقطه دقیق را مشخص می‌کردیم. پروفایل‌های دقیق‌تر رسم کردیم، یعنی به جای بررسی میزان المنحنی‌ها در فاصله یک کیلومتر، این فاصله را 500 متر گرفتیم تا دقت کار بالا رود. خط فرضی مسیر مستقیم مله خور به سایت دریاچه، میلیمتری از کنار موانع صخره‌ای می‌گذشت. نقطه را مرتب جابجا کردیم و با دوربین مسیر را چک می‌کردیم تا این که در نهایت به نقطه‌ای رسیدیم که هم دسترسی به آنجا (حداقل در فصل تابستان) میسّر بوده و ساختن اتاق دستگاه بر روی آن، امکان پذیر بود و مهم‌تر از آن، دید مستقیم به سایت دریاچه داشت. بنابراین در طول چند کیلومتری خط الرأس ارتفاع مله خور، تنها و تنها این نقطه بهترین مکان برای برقراری ارتباط رادیوماکس با سایت دریاچه بود. (پس از فارغ شدن از عملیات نیروهای ماکس جنوب (که در آن هنگام به مریوان آمده بودند) تازه پی برده بود مکان سایت، بسیار دقیق انتخاب شده بود.آنها با دستگاه امتحان کرده و دیدند که دقیق‌ترین مکان، همین نقطه بود. وقتی آنتن ماکس را چند متر آن طرف‌تر به سمت چپ یا راست می‌بردند، ارتباط ضعیف و ضعیف‌تر می‌شد و تنها در این محدوده باریک ارتباط برقرار می‌شد که نشان از دقت بالای نقطه مله خور بود, که به لطف الهی قبلا صورت گرفته بود) ادامه👇👇
سردار و جانباز شهید دفاع مقدس، حاج حمیدمیرزایی رزمنده بین الملل اسلامی معاون اطلاعات خارجی در کنار سید حسن نصرالله
❣️ شما اي پيام رسانان خون شهيدان و اي كسانيكه رسالت خطيري داريد پيام ما و تمام شهيدان را به گوش جهانيان برسانيد! حرف ما اين بود كه اين قدرت طلبي‌ها و رياكاري ها و خود خواهي‌ها بايد محكوم شود، با ناحق بايد مبارزه كرد و برنامه جاهليت بايد برچيده شود و عدالت باشد نه ظلم و ستم. سنت رسول ا...(ص) باشد نه اسلام معاويه و اسلام نمايي. امنيت باشد نه آشوب و اضطراب، سخن از خدا باشد نه از شيطان. آري اين سخن و نظر ما بود كه بدان خاطر ما را كشتند بر بدن‌هايمان اسب تاختند و سر و سينه مان را آماج تير و نيزه قرار دادند . آري ما گفته بوديم كه اسلام بايد زنده باشد حق بايد حاكم باشد و مردم بايد حق حيات داشته باشند و به همين خاطر ما را زدند و كشتند و بدنمان را پاره پاره كردند و فرزندانمان را در زير بمبهاي خوشه‌اي و موشكهاي 9 متري قرار دادند, چون ما حق ميگوييم و از مظلوم دفاع مي‌كنيم و بر ظالم مي‌تازيم. 🕊 معروف به چشم راست شهید چیت سازیان