💠 يك جفت پوتين و تكه هايى از گوشت
▫️هنگام عملیات والفجر ۸ در مسجدی به همراه دیگر برادران تخریب لشکر ۲۱ امام رضا(ع) مستقر بودیم. شهید هادى اخباری یکی از سرگروه های انفجارات تخریب بود. به اتفاق او به آن طرف اروندرود رفتیم، جایی که در میان نخل ها خاکریز زده بودیم. عراقی ها هم خاکریز داشتند. بین خاکریز ایران و عراق چهار اتاق بود که فاصله اش به خاکریز ما نزدیک تر بود. ضمناً برادران تخریب در جلوی خاکریز میدان مین ایجاد کرده بودند تا از هجوم عراقی ها جلوگیری شود.
فرماندهی لشکر روز قبل دستور داده بود که این اتاق ها منهدم شود تا تلفات کمتری از رزمندگان اسلام بگیرد. چون همان شب مسئول تخریب وقتی از همان مسیر به خط می رفت با یک ماشین تصادف کرد و دستش شکست و او را به بیمارستان فاطمة الزهرا(س) در خط هدایت کردند. شهید اخباری به بیمارستان رفت تا چگونگی انهدام این خانه ها را از مسئول تخریب بپرسد. ایشان را راهنمایی کردند که از فلان جا مهمات بگیر و اتاق ها را تخریب کن.
او مهمات را تهیه کرد. یک گروه از بچه های خط (مثل آر.پى.جی زن، تیربارچی و تک تیرانداز) را جلوتر از این اتاق ها برده بود و ۱۶ عدد مین ضد تانک را در چهار گوشه اتاق ها کار گذاشته و به وسیله فتیله به هم متصل کرده و آماده انفجار بود که نیروها را عقب برد. (پشت خاکریز) تا خودش منفجر کند. در همین لحظه که بچه ها عقب رفته بودند همان جا یک گلوله خمپاره به او و معاونش شهید مجید غفوری اصابت کرد. تمام خانه ها منفجر شد و هادی اخباری به شهادت رسید...🌷
غفوری هم زیر خاک ها ماند و او را که خارج کردند مجروح شده بود و خون از چشمش می آمد ولی از هادی اخباری فقط یک جفت پوتین پیدا شد و تکه هایی از گوشت صورتش. من که از خبر شهادت هادی مطلع شدم رفتم اورکت شهید هادی را برداشتم داخل جیبش یک تکه کاغذی به اندازه کف دست دیدم که روی این تکه کاغذ نوشته بود:
💕 خدایا نمی دانم چرا این گونه شده ام، وجودم چیز دیگری را احساس می کند، انگار دنیا برایم قفسی تنگ شده است. در خود قدرت پرواز پیدا کرده ام.
📃این کاغذ را که خواندم خیلی منقلب شده بودم. البته از قبل احساس می کردم که هادی ماندنی نیست! آخر من خودم دیده بودم وقتی در صف نمازِ جماعت می ایستاد، بدنش می لرزید و پاهایش را می دیدم که می لرزد. بعد از شهادتش متوجه شدیم که دورتر از مقرمان یک قبری کنده و یک نفر از همرزمان دیده بود که او شب های جمعه داخل قبر می رفته و راز و نیاز می کرده است
—(راوى: رزمنده حسین پیرزاد)
🆔 @DefaeMoqaddas
💠 فرازی از وصیت نامه شهید هادی اخباری
✍️ دیگر این چه التهابی است که در وجودم احساس می کنم ، دیگر روحم در این بدن خاکی نمی گنجد . ای همه چیزم ، حاضرم بارها در راه تو مجروح شوم و باز جهاد کنم تا این که به وصال تو بپیوندم و مولای من ، تو که خود ملک الموت واقعی هستی، حالت زارم را ببین ، از آن هنگام که عالم برزخ را در عالم خواب نشانم دادی با آن همه نویدها ، دیگر نمی توانم نظاره گر شهادت دوستانم را باشم.
🆔 @DefaeMoqaddas
38.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 فیلم کامل| روایتگری شهید قاسم سلیمانی در مناطق عملیاتی
💦 اشک های حاج قاسم در فراق یاران شهیدش
🆔 @DefaeMoqaddas
هدایت شده از mehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 کلیپی کوتاه در مورد شهید مصطفی ردانی پور ، جانشین شهید خرازی در لشکر14 امام حسین(ع)
🌴 دوران #دفاع_مقدس
🆔 @DefaeMoqaddas
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم| لحظاتی با رزمندگان اسلام
🌸🌼☘️ دوران #دفاع_مقدس
🆔@DefaeMoqaddas ✔️JOIN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 فیلم | سردارعلی فضلی، فرمانده لشکر سیدالشهدا(ع)
🌷اودرتاریخ 27بهمن1364 در فاو (عملیات والفجر8) بر اثر اصابت موشکی دوربرد که از امالقصرشلیک شده بود مجروح شد و یک چشم خود را ازدست داد
📡 @DefaeMoqaddas ✔️JOIN
✅ به کانال "دفاع مقدس" بپیوندید
دفاع مقدس
📽 فیلم | سردارعلی فضلی، فرمانده لشکر سیدالشهدا(ع) 🌷اودرتاریخ 27بهمن1364 در فاو (عملیات والفجر8) ب
🌴 سردار #دفاع_مقدس ، حاج علی فضلی
💠 فرمانده لشگر 10 سیدالشهدا در دوران جنگ تحمیلی ... فرمانده کنونی دانشگاه تربیت پاسداری امام حسین (ع)
⚠️ او به دلیل عوارض ناشی از سلاحهای شیمیایی در دوران دفاع مقدس به یک بیماری سخت مبتلا شده است.
🆔 @DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
🌴 سردار #دفاع_مقدس ، حاج علی فضلی 💠 فرمانده لشگر 10 سیدالشهدا در دوران جنگ تحمیلی ... فرمانده کنو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سردار "علی فضلی" در بستر؛ حاجعلی فضلی به دلیل عوارض ناشی از بمبهای شیمیایی، دوران بسیار سختی را میگذراند
💠👈 زمانیکه امثال حاج علی در جبههها مشغول دفاع از وطن بودند، برخی در آمریکا، انگلیس، آلمان و فرانسه مشغول تحصیل بودند؛ حالا هم امثال فضلی یا در کوه و بیابان مظلومانه مشغول دفاع از وطن هستند یا اینگونه زمینگیر. اما دیپلماتها کجا هستند؟!
🆔 @DefaeMoqaddas ✔️JOIN
✅ به کانال "دفاع مقدس" بپیوندید
دفاع مقدس
🎥 سردار "علی فضلی" در بستر؛ حاجعلی فضلی به دلیل عوارض ناشی از بمبهای شیمیایی، دوران بسیار سختی را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | لحظه شروع عملیات والفجر۸ - زمستان 1364
🌈 با رمز مقدس یا فاطمه_الزهرا (س)
🎤 توسط سردار حاج علی فضلی ، فرمانده لشکر 10 سیدالشهدا(ع)
⏳ تاریخ: ۱۳۶۴/۱۱/۲۰
🌴دوران #دفاع_مقدس
🆔 @DefaeMoqaddas ✔️JOIN
✅ به کانال "دفاع مقدس" بپیوندید
هدایت شده از mehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 فیلمی از تدریس حاج قاسم سلیمانی...
🎞 دقایقی از جلسه ی آسیب شناسی عملیاتی در سال های #دفاع_مقدس (احتمالا سال ۱۳۶۲ شمسی)
🆔 @DefaeMoqaddas ✔️JOIN
✅ به کانال "دفاع مقدس" بپیوندید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙🔴🌎🌹من پسرم دادم، رسید نگرفتم حالا برا این دوتا تیکه طلا رسید بگیرم
🆔 @DefaeMoqaddas ✔️JOIN
✅ به کانال "دفاع مقدس" بپیوندید
دفاع مقدس
🌷 شهید "حمید داماد" 🌴 دوران #دفاع_مقدس 🆔 @Defa_Moqaddas
🌹 حمید داماد
🔹از زبان شهید حمید کرمانشاهی
بخش 1 از 2
می خوام جریان داماد رو بگم. داماد کیه؟ داماد اسمش حمیده. اونم تو دورۀ 44 بسیج با ما همرزم بودش. با همدیگه پیش آقا شریعت بودیم.
حمید آقا، حمید آقای داماد، شهید شد. البته قبل از شهادتش گفته بودش شهید می شه؛ هم به ما که دوستش بودیم، هم به داداشش، هم نمی دونم شاید اونهایی که محرم رازش بودن، گفته بود. بله، گفته بود که شهید می شه.
یک روز که تو کردستان بودیم، پاس بخش بودم؛ رفتم تو سنگر حمید چون که دوست بود بهش سر بزنم و بیشتر از این که پیش بچه های سنگرا باشم، پیش حمید آقا که دوست مون بود دوست داشتم باشم. تا رفتم پیشش وارد سنگر که شدم، اومدم که بنشینم، دیدم صحبت می کنه. یه دفعه متحیر شدم.
گفتم ببینم صحبتاش چیه؟ چی چی می گه؟ شاید با منه؟ دیدم نه روش هم به من نیست. متوجۀ اومدن من هم نشد. گوشه سنگرش رو نگاه می کرد. سنگرمون تو کردستان سنگرای بلوکی بود مثِ یک اتاقک خیلی کوچیک. گوشه سنگر رو همین طور نگاه می کرد، بدون این که اصلاًً احساسی بکنه که ما وارد شدیم، یا این که اهمیتی به ما که دوستش بودیم نشون بده.
با گوشۀ سنگر همین طورصحبت می کرد. من براتون می گم گوشۀ سنگر اما نه، گوشه سنگر نبود؛ در گوشۀ سنگر چیزی بود که با اون چیز صحبت می کرد. بله در گوشه سنگر چیزی بود که چشم کور ما قادر دیدن اون رو نبود، توانایی دیدنش رو نداشت. چشم ما که چشم نیست، کوره!
حمید آقا با اون صحبت می کرد. یه صحبتایی می کرد خارج صحبتای دنیا. آدم آتیش می گرفت. من گفتم شاید حمید دیوونه شده. وحشت وَرم داشت. صحبت هایی که حمید می کرد با گوشه سنگر، بدون اهمیت با ما، خیلی جدی بود. اون موقع هم که شب بود، همه اینها که با هم جمع می شد، حسابی ما رو ترسونده بود.
گفتم: حمید جون، بی خیال.
دیدم نه نشون نمی ده که ما رفیقشیم، فقط دوست داره با اون صحبت کنه. از هر راه دوستی، هر اخلاق دوستی که داشتیم، دو سه نمونه وارد شدم که دیگه از این کارش دست ور داره، اما حمید هنوز با حالت متین و جدی صحبت هایی که می کرد با گوشه سنگر، من رو مضطرب کرد. من رو ترسوند. با این که حمید خیلی رفیقم بود، اما دیگه می ترسیدم پیشش وایستم.
اسلحه رو ور داشتم، سریع از سنگرش دور شدم. یک رفیق جون جونی داشت تو سنگر اجتماعی. بقیه پُست ها رو رفتم عوض کنم، به اون جون جونیه گفتم:
- برو پیش حمید مثِ این که کارت داره. برو ببین چی می گه. حرف باهات داره.
گفتم بره پیش حمید تا شاید اون بتونه از اوضاع و احوال حمید باخبر بشه.
این موضوع گذشت، ما هیچی نفهمیدیم. دنباله اش رو هم نگرفتیم. فکر می کردیم این مسئله تموم شده. یکی دو نمونه که یادم اومد، به حمید گفتم جریان چی بود؟
خنده های تلخی می کرد، که دیگه ما هم انتظار نداشتیم دیگه جواب بشنویم. مسئله تموم شد.
بعد چندین بار جبهه رفتن و اینها چندین تسویه کردن و دوباره اعزام شدن به جبهه، یک دفعه برحسب تصادف حمید رو تو (پایگاه) مالک اشتر دیدم. قرار شد که با هم به جبهه بریم. با هم به جبهه رفتیم. حمید خیلی باصفا بود. با این که هر کی می دیدش، شاید اگر مقداری خودش رو برادر خطاب می کرد، یا دیگران رو با اون لحن های خشک یا این که ... اما نه حمید این جوری نبود. حمید واقعاًً باصفا بود. باصفا شده بود. چی جوری بگم برات، حمید رُک بود. حمید صاف و بی پرده بود. داماد صاف شده بود صاف. هر چی که داشت، صاف می گفت. حُقه نداشت، کلک نداشت، کسی رو بازیچه قرار نمی داد. مثِ یه آسمون صاف شده بود. عمل هاشَ هم خیلی باحال بود. عملاش همه خیر اندر خیر.
ادامه دارد
🆔 @DefaeMoqaddas
دفاع مقدس
🌹 حمید داماد 🔹از زبان شهید حمید کرمانشاهی بخش 1 از 2 می خوام جریان داماد رو بگم. داماد کیه؟ داماد
🌹 حمید داماد
▫️از زبان شهید حمید کرمانشاهی
بخش 2 / پایانی
تا این که رسیدیم به 24 ساعت جلوتر از شهادتش. به خدا به من گفت شهید می شه. جریان یک خوابی رو گفت که تو اون خواب شهید شده. یک مقدار چیز هم در رابطه با خواب گفت که کلاًً برنامه شهید شدنش رو می رسوند.
تو راه می گفت، به من می گفت:پاشو بریم حَموم.
گفتم: برای چی؟
گفت: غسل شهادت.
گفتم: بابا بی خیال.
اصرار می کرد. حرفاش جدی بود. رفتیم حموم غسل شهادت بکنه. تو راه می دونین شریعت جونم، چی چی می گفت؟ تو راه می گفت:
- حَمیدا زیاد شدن.
تو دسته مون 4 تا حمید بود. به من می گفت:
- حمیدا زیاد شدن.
چند ساعت جلوی (قبل) شهادتشه الان. می گفت حمیدا زیاد شدن. بعدش می گفت:
- دوست دارم صورتم سالم (به) خونه بره، که وقتی پدر مادر تو آغوش می کشه، حالش به هَم نخوره. دوست دارم جراحتم پائین تر از گلو باشه.
و وقتی که شهید شد، تیر تو قلبش خورده بود. همون جایی که به من نشون می داد، با اشاره دست. به همون جاش هم تیر خورد.
تو راه، به مادرش هم که زنگ زد گفت:
- مادر، دیگه منتظر تلفن من نباش.
حمید روزای آخر، عَملاش خیرِ اندر خیر شده بود. چند تا از عادت هاش این بود که نماز شب می خوند. با این که بلد نبود، با اینکه تو سوره "قل" هر دومون، تو سورۀ "فلق" هر دومون گیر کرده بودیم؛ جر و بحث می کردیم که بقیه اش چیه؟ قل اعوذُ بِرَبِ الفَلَق؟
با این که جفتمون نتونستیم، اما نماز شب باصفایی خوندیم. برخلاف اونایی که خوب بلدن تلفظ کنن اما هیچ صفایی درون شون نیست، خیلی باصفا کاراش رو انجام می داد.
عادت های دیگه اش هم (سوره) واقعه خوندن بود. (زیارت) عاشورا خوندن بود. (دعای) توسل خوندن بود. (دعای) کمیل خوندن بود. همه اینا رو دیده بودم. چند نمونه اش هم با هم بودیم.
موقع شهادتش که شد، وقتی تیر تو قلبش خورد، می دونی چی شد، قهقهه خنده اش بلند شد. بهش که رسیدم خنده از تو صورتش جمع شد. حمید، حمید داماد، داماد شد. شهید شد.
همون جا به یقین رسیدم با این که نه نماز بَلدم بخونم، روزه گرفتن بلد نیستم، از عبادت چیزی نمی دونم، تو این مسئله به یقین رسیدم که وقتی که انسان می میره، دوباره زنده می شه. حمید وقتی که شهید می شد، یک چیزایی رو دیده بود که می خندید. یک چیزایی رو بهش نشون داده بودن. حمید به ما نشون داد که وارد دنیای دیگه ای شده. دنیایی که خیلی باصفاست. خنده هاش این رو می رسوند.
بچه های بسیج، بیاین همه با هم باصفا بشیم. بیایین با هم با صدق و صفا رفتار کنیم. اگر بهت گفتم نماز شب بلد نیستم، نگو ول کن، دست از سر ما وردار. نه این جوری درست نیست. بیا بشین یادم بده. چرا اصلاً قرار نگذاریم با هم پاشیم یه همچین کارای خیری رو انجام بدیم؟
بچه ها بیایین با هم، تداوم راه شهدا رو کنیم. یه راهش اینه که تو جبهه باشیم. چون شهیدا تو جبهه بودن. یه راه تداوم همینه. راه دیگه تداوم هم این که تمام اخلاق خوب بچه های بسیج رو در خودمون پیاده کنیم. از هر رفیق شهیدی که داریم، چند تا اخلاق باصفاش رو، چند تا از اون صفاتی که از صفات حسَنَشه، بکشیم بیرون، اون ها رو پیاده کنیم. تا این که ان شاءالها بتونیم تداوم راه شهدا رو بکنیم.
جهت شادی روح تمامی شهدا بالاخص شهید حمید داماد یک حمد و صلوات تمامی مستمعین ان شاءالهب بجا میارن.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شهید حمید داماد متولد 22 آذر 1344 شهادت 25 فروردین 1365 عملیات والفجر 9 منطقه مهران. مزار: بهشت زهرا (س) قطعۀ 53 ردیف 119 شماره 9
🆔 @Defa_Moqaddas
هدایت شده از mehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐🌿 امروز همه آمدند، در هوای هم سرد آمدند❄️ زیر برف و باران 🌨 ...
💠 در دوران #جنگ_تحمیلی نیز زیر بمباران دشمن می آمدند؛ ولی هیچ گاه زیر بار خواسته های دشمن به خصوص آمریکای جنایتکار نرفتند
ا🇮🇷🌼🇮🇷🌸🇮🇷🍀🇮🇷🌻🇮🇷
👆👆🎥 فیلم | راهپیمایی۲۲بهمن علیرغم حضور جنگنده های رژیم صدام بر فراز آسمان تهران - دهه۶۰
🆔 @DefaeMoqaddas ✔️JOIN
✅ به کانال "دفاع مقدس" بپیوندید
هدایت شده از mehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | آتش زدن پرچم آمریکا توسط رزمنده ها در حضور خبرنگاران خارجی با شعار
ا🇺🇸🔥🇺🇸 #مرگ_بر_آمذیکا 🇺🇸🔥🇺🇸
🌴 دوران #دفاع_مقدس
🆔 @DefaeMoqaddas ✔️JOIN
✅ به کانال "دفاع مقدس" بپیوندید
هدایت شده از mehr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | اشعار و سروده "مرگ بر آمریکا"
🎤 با صدای حاج #صادق_آهنگران
🆔 @DefaeMoqaddas ✔️JOIN
✅ به کانال "دفاع مقدس" بپیوندید
[Forwarded from دفاع مقدس]
💦 #باورمان_نمیشد_به_ساحل_دشمن_رسیدیم
🌷قبل از عملیات والفجر ٨، یك سرى آموزش ها را در بهمنشیر گذراندیم که خیلی فشرده و سخت بود. آب بهمنشیر تلخ و شور بود. در آن شب طوفانی و امواج خروشان که تمام ستون ها را به هم ریخت، بچهها همدیگر را گم کرده بودند. وقتی به ساحل دشمن رسیدیم، اول باورمان نمی شد که این ساحل دشمن است. از روی سیم خاردارها فهمیدیم ساحل دشمن است.
🌷مسئول محور ما برادر باقریان بود. به بنده گفت: شما پهلوی همین موانع باشید، بچه ها که محور را باز کردند با چراغ قوه به قایقها علامت بدهید. بچه های تخریب سیم خاردارها را بالا گرفتند، گردان غواص از موانع عبور کرد و رفت پشت سنگرهای عراقیها موضع گرفت و آماده عملیات شد. همین که رمز عملیات اعلام شد، عراقیها از چند طرف مورد حمله قرار گرفتند و مجال کوچکترین مقاومتی به آنها داده نشد.
🌷عملیات والفجر ٨ با این همه بزرگی، مانند یک مانور بود. اصلاً احساس خطر نکردیم. گردانهای قایق سوار، هدایت شدند و محور خیلی سریع باز شد. دشمن از لب ساحل اروند تا خط خودش ٢٣ ردیف سیم خاردار، موانع ضدِ قايق کار گذاشته بود. با تعدادی از بچههای تخریب از جمله شهید عبدالهی، عسکری، شهید مهدی توسن تصمیم گرفتیم یک محور گشاد باز کنیم.
🌷برای نصب پل شناور، هشت نفر، از هشت طرف هر چه مانع بود در وسط میدان جمع کردیم و همانند یک خرمنی از انواع موانع با بکار گذاشتن «اژدر بنگال» زیر آنها و با صدای یاحسین یک انفجار بسیار بزرگی انجام و محور کاملاً باز شد و پل شناور سریع نصب شد و لشکرها از همین محور برای عبور استفاده کردند.
🌷تمامی مجروحین و شهدا از همین محور به عقب انتقال یافتند. شهید «مهدی توسن» نقش بسزايى در راه اندازی این محور داشت. او هم تخریب چی بود، هم مجروح و شهید حمل می کرد و آنقدر بچه ها توسن توسن گفته بودند که یک عراقی هم توسن را صدا زد. وقتی از او سئوال کردند، چکار دارید؟ او چون فارسی نمى دانست، نتوانست جواب بدهد. ما فهمیدیم عراقی است و بچه های گردان صبح زود او را اسیر کردند.
🆔 @DefaeMoqaddas
[Forwarded from دفاع مقدس]
🌴 #عاشقانه_پرواز_در_دامان_مادر....
🌗 شب عملیات والفجر هشت بود، هر چی سید حسن اصرار کرد، مخالفت کردم تا این که گفت: «برادر قربانی! اطاعت از فرماندهی واجب، اما فردای قیامت پیش مادرم، فاطمه زهرا (س) از شما شکایت می کنم که اجازه ندادید به خط مقدم بروم.»
🔹 ....با این حرفش دلم سوخت. با آنکه دوست نداشتم او را از دست بدهم، ولی قبول کردم. سید حسن، سرنیزه ای به دست گرفته بود و گفت: «با این سرنیزه می خواهم انتقام مادرم، زهرا (س) را از این بعثی های نامرد بگیرم.»
🔸 عملیات شروع شد، با شور و شعف خاصی همراه با خط شکن های لشکر ویژه ٢٥ کربلا به خط زد. خط که شکسته شد، چشمم به سید حسن افتاد، با همان سرنیزه ای که به همراه داشت، گوشه ای آرام به خواب ابدی فرو رفته بود.
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
🌹خاطره از سردار شهيد سيدحسن على امامى از فرماندهان واحد اطلاعات و عمليات لشكر ويژه كربلا، كه در ٢ بهمن ماه ١٣٦٤ مصادف با شب شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) در دامان مادرش عاشقانه پرواز كرد.
—(راوى: سردار مرتضى قربانى، فرمانده لشکر٢٥ کربلا)
🆔 @DefaeMoqaddas
🌴 صبح روز عملیات والفجر هشت - آزادسازی "فاو"
🔹 انتفال مجروحین و شهدا به عقبه خطوط عملیاتی
ا▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️
🌷بسم رب الشهدا🌷
🌴 آنها رفتند تا حرف امام بر زمین نماند
🔹وقتی ۲۵۰۰ غواصِ خط شکنِ شبِ عملیاتِ والفجر ۸، شتابان و بی پروا به آب اروند زدند، یکی از آنها نگفت:
امامی که می گویید داخل آب شویم، امکان دارد گرفتار امواج و التهابات ناپیدای درونی اروند شویم و برنگردیم.🌊🌊🌊
💦 وقتی غواص ها به استحکامات و موانع پیچیده ضد غواص و ضد قایق و پر از خورشیدی و فوگاز و مین زدند و از آنها عبور کردند، هیچکس نگفت داخل این موانع، گرفتار باران مواد مُذاب بشکه های فوگاز می شویم و بدنمان شعله ور می شود🔥🔥🔥
🔸همه آنها رفتند و به تکلیف عمل کردند و خیلی هایشان سوختند تا امروز ایران در دنیا سربلند و در نزد مستضعفین عالم عزیز باشد.☄️☄️☄️
▪️آی جوان ها و نوجوان هایی که رفتید و هنوز خیلی هایتان برنگشته اید، به خون مطهرتان قسم می خوریم که با پیروی بی چون و چرا از رهبر بی بدیلمان، راهتان را ادامه خواهیم داد.🥀🥀🥀
▫️و برای یادآوری ادایِ تکلیفتان، در چهل و یکمین سالروز پیروزی انقلاب که بر روی استخوان های در هم شکسته و پوست و گوشت و چشم و قلب و سینه های دریده و سوخته شما محکم و استوار شده، به یادتان در راهپیمایی عظیم ۲۲ بهمن شرکت نمودیم تا بیعتمان را با هدف نورانیتان اعلام کنیم.🤝🤝🤝
🔺تا آنهایی که پیشرفت و تعالی این مکتب و مردم و کشور و نظام را نمی توانند ببینند، در کینه و حِقد و حسادت بسوزند...😤😤😤
🆔 @DefaeMoqaddas