eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.3هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
📝🍃| ... 🍃💕وبالوالدین احسانا وقت هایی بود که با دوستانم بیرون می رفتیم و یا برای رفتن به هیئت برنامه ریزم کردیم. او هم همراه ما بود. اما اگر خانواده اش چیز دیگه می گفتند، دعوت ما را رد می کرد و با آنها می رفت. به شدت مطیع حرف پدرو مادرش بود؛ هر چه آنها می گفتند در اولویت بود. در صورتی که ممکن بود ما بخاطر دوستان با برنامه های خانواده همراهی نکنیم و وقت مان را با آنها بگذرانیم. 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🍃💕بازیگوش در مسیر خانه تا مدرسه، کیفش را به هوا پرتاب می کرد، اینکار برایش نوعی تفریح محسوب میشد. دوم ابتدایی بود که در مسیر برگشت به خاطر حواس پرتی اش تصادف کرد و پایش شکست. چندروزی در خانه بستری شد. اما هیچ وقت دست از بازیگوشی هایش برنداشت. 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🍃💕دوست وفا دار بعد از اتمام دوره خادمی،رفاقتمان در شبکه های اجتماعی ادامه داشت.در دانشگاه تهران کنگره ملی شهدای دانشجو برگزار شد و همان جمع دوستان خادم در کوهه را دعوت کردند تا در این کنگره باز هم به امر خادمی برسنند. من ومتاسفانه نتوانستم خودم را برسانم .خیلی منتظر من بود. برنامه که تمام شد ،عکس های آن را برایم فرستاد که بگوید جایم خای بود و مرا فرموش نکرده است . 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🍃💕دهان کثیف دوران کودکی اگر از جایی حرف زشت یاد می گرفت و در خانه تکرار می کرد، می گفتم دهانت کثیف شده و میخواستم برود و دهانش را بشوید. باور می کرد و دهانش را می شست.یک بار حرف زشتی را دوبار تکرار کرد. سری اول شست و برگشت. سری دوم که آن فحش را مجدد گفت، تشر زدم که دهانش را خوب نشسته است. این بار با مایع و صابون دهانش را شست و گفت که حالا دهانش تمیز شده است. 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🌿💕نیمه پنهان حالات معنوی اش را حفظ می کردو اصلااهل بروزدادن نبود.معنویتش راپشت شوخی هایش پنهان می کرد. اگرمواقعی بود که می فهمید طرف مقابلش می خواهدازاوضاع معنوی اش اطلاع پیداکند، مگر اینکه خودش حرف بزند. 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🌿💕بوسیدن هدیه اوایل که وارد دانشگاه شده بود، از طرف آیت الله امامی کاشانی یک عباهدیه گرفته بود. از داشتن این هدیه، آنقدر ذوق کرده بود که بار ها دیدم آن را میبوسید.خیلی دوستش داشت و موقعی که نماز میخواند، روی دوشش می انداخت. آن را تا می کردو مرتب شده در کمدش می گذاشت وبرای روحانیت و لباس آن ارزش قائل بود. 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🌿💕نیک سیرت با دوستش به هیئتی که می شناخت می رفتند. اولین بارش بود که در آن هیئت از همان ابتدای آشنایی با رفقای هیئتی دوستش، جوری رفتار کرده بود که انگار چندین سال است همدیگر را می شناسند.از همان جا بودکه دوستی های جدید شکل گرفت. به عنوان یک بچه هیئتی قدرت جذب بالایی داشت و به خاطر خوش اخلاقی و لبخندی که روی لب داشت، سریع رابطه برقرار می کرد. 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🌿💕عابر بانک.... گاهی با رفقا قرار میگذاشت و باهم به گشت و گذار میرفتیم یکبار که به کوه های شیان رفته بودیم،بعد از کلی تحرک .و شیطنیت به زور عابر بانکش را گرفتم و گفتم که همین امروز باید ما را مهمان کنی.حرص میخورد که پول هایش را جمع کرده تا مونور بخرد.من هم اذیتش کردم وگفتم نگران نباش،با صدتومن آدم کسری نمی اورد برای خرید موتور،خودم برایت صد تومن تخفیف می گیرم.عاشق موتور بود.به خانواده اش قول داده بود پول هایش را پس انداز کند که موتور دلخواهش را بخرد. 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🌿💕عکس یادگاری.... حجره جدیدمان در دانشگاه مطهری را تازه تمیز کرده بودیم. خسته و کوفته سر سفره نهار نشسته بودیم که ناگهان در باز شد. محمدرضا بود. اصرار کرد که بیرون برویم، چون کفش های بندی پایش بود.به زور ما را از سر سفره به بیرون کشاند تا چند عکس یادگاری بگیریم. آن لحظه آخرین دیدار ما بود. خدافظی کرد و رفت. 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🌿💕دورهمی.... خانواده عازم حج شدند.درخانه تنها بودم. به رفقا زنگ زدموقرار یک دورهمی دوستانه گذاشتیم.محمد رضا هم سریع خودش رابا موتور رساند. آن شب بچه ها که شام را خوردند.همگی رفتند،فقط او ویکی از رفقا ماندند تا صبح بیدار ماندیم وگپ زدیم وخندیدیم. نگذاشت که تنها باشم واین معرفتش همیشگی بود 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🌿💕ارادت به آقا.... هرسال محرم ها وایام فاطمیه بیت حضرت آقا می رفیتم.گاهی با مادروگاهی دوتایی با هم. در دوران دبیرستان،دهه دوم ایام فاطمیه را خودش تنهایی می رفت. اگر دیدار خصوصی از جایی قسمتش می شد، با دوستان خود سه-چهارساعت قبل از باز شدن دربیت ،برای مراسم می رفت تا حضرت اقا را از نزدیک ببیند 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🌿💕حقوق.... محمد یک صفت خیلی بارز داشت و آن این بود که خیلی خالص کار میکرد، یعنی واقعا کار‌هایش را طوری انجام می‌داد که غیر آن کسی که باید، هیچ‌کس دیگری نمی‌دید، وقتی می‌خواست دستگیری کند و کمک کند، یک جوری انجام می‌داد کہ من که خواهرش بودم هم بعدها متوجه می شدم، چند ماهی یک جایی کار می‌کرد، اما با گذشت سه ماه هنوز حقوقی نگرفته بود، به محمد گفتیم برو حقوقت را بگیر، در جواب گفت: نه صاحب‌کارم زن و بچه‌دار است، اگر داشت می‌داد، لابد مشکلی دارد که نتوانسته بدهد، آخر هم نرفت بگیرد با اینکه برای موتورش خودش دنبال تهیه پول بود تا اینکه بعد از مراسم تدفین صاحب کارش آمد و تسویه کرد. 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🌿💕در کلاس درس.... درسش بد نبود.دربعضی دروس که استاد یا موضوع درسی موردعلاقه اش بود،جان ودل می گذاشت؛ جزوه می نوشت وحتی در بحث های مشارکتیفعالیت داشت.اما خیلی کم بود واگر شرکت داشت، موضوعات خوبی مطرح می کرد. اهل مطالعه زیاد نبود و بیشتر جنب وجوش داشت. 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🌿💕احترام به استاد به اساتیدی که طلبه بودند، علاقه خاصی داشت و به آنها احترام می گذاشت، احساس صمیمیت داشت و با اشتیاق پای درس این اساتید می نشست. گاهی کارهایشان را انجام می داد و هوای آنها را داشت. 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🌿💕تاکید داشت به طورویژه دعا کنم وسط خیابان بودم که با من تماس گرفت. باحالتی ناراحت و گرفته خبر تصادف یکی از دوستانش را داد. حتی عکسش را فرستاد و تأکید داشت به طور ویژه دعایش کنم و ختم صلوات بگیرم. خیلی به منزل آن دوستش می رفت و چون شکستگی هایش زیاد بود کمکش می کرد تا جا به جا شود و کارهایش را انجام میداد. 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🌿💦 از شیطنت مثبت شان فیلم یادگاری هم میگرفتند. کلید دار سیستم صوتی دبیرستان بود. تا چشم مسئولین را دور میدید با همدستی بقیه دوستانش وارد نمازخانه میشد و با روشن کردن سیستم صوتی، مداحی میخواندند و سینه زنی میکردند. ادای مداحان معروف را در می آوردند و حتی از شیطنت مثبت شان فیلم یادگاری هم میگرفتند. 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🌿💕سبک زندگی شهید خیلی به مطالعه زندگینامه شهدا علاقمند بود، وصیت نامه شهدا را می خواند و سعی می کرد از سبک زندگی آنها درس بگیرد، انس عجیبی با شهدا داشت، به شهید زین الدین، شهید اصغر وصالی، شهید محرم ترک و شهید رسول خلیلی عشق می ورزید، حتی در هیأتی که شهید خلیلی در آنجا رشد کرده بود، شرکت می کرد، یکی از دوستانش برایم تعریف کرد که محمدرضا بر سر مزار شهید خلیلی نزدیک به ۵ ساعت درباره شهید برایم صحبت کرد. . 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🌿💕خواب در حرم با هم رفته بودیم کربلا، یک بار دیدم توی رواق روبروی ضریح خوابش برده و من هم برای بقیه جریان خوابیدنش را تعریف کردم. تا اینکه یک روز که مشغول دعا خواندن بودم، آمد کنارم و گفت چقدر دعا می خوانی؟!! برو بنشین با آقا حال کن ،با آقا حرف بزن. میگفت: "خیلی خیلی لذت بخش است که خوابت ببرد ، چشم باز کنی و ببینی شش گوشه ارباب جلوی چشمانت است." بعد از اینکه خبر شهادتش آمد و رفتیم معراج شهدا به او گفتم به خدا اگر می دانستم خوابت در حرم می خواهد این طور بشود و تورا به اینجاها ببرد من هم می آمدم کنارت می خوابیدم . 💜 🌷 🖤🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🌿💕محرم امسال محمدرضا وقتی که عازم سوریه بود مهم ترین نگرانی اش این بود که مثل هر سال دهه محرم اینجا نیست و نمی تواند به هیئت برود .در تماس هایی که با ما و خانواده داشت هم همیشه این ناراحتی را بیان میکرد. یکی از شب های محرم به هیات میثاق باشهدا رفتیم.استاد پناهیان آن شب از اخلاص میگفت بعد از اتمام هیات ، محمدرضا تماس گرفت و به او گفتم امشب خیلی به یادت بودیم. انگار که رزق او بود که به او صحبتهای آقای پناهیان را منتقل کنم. گفتم: "محمدرضا ،اگر میخواهی شهید بشی، باید خالص بشی" آخرین تماسش با مادرش، سپرد که دعا کن شهید شوم و مادر هم به او گفته بود برای شهید شدن باید اخلاص داشته باشی . محمد رضا در جواب به مادرش گفته بود: "این دفعه واقعا دلم رو خالص کردم و هیچ دلبستگی به هیچ چیزی ندارم 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🌿💕ورزش پارکور به ورزش پارکور علاقه داشت. هیجــــانش را در این ورزش خالی می کرد. گاهی در مدرسه، خیابان و پارک حرکاتی انجام می داد. اما مراقب بود. از ارتفاع نمی ترسید و جسارتی مثال زدنی داشت. با دوستانش که تمرین می کرد، موفق تر از بقیه بود و گاهی کرکری که می خواندند، او برنده می شد. آمادگی جسمانی اش بسیار خوب بود و بدنی ورزیده داشت. 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🌿💕اظهار نا رضایتی شنبه با پدرش صحبت کرد و به پدرش گفت: برای من زن بگیر. پدرش گفت: خودت از آنجا بیاور، محمدرضا گفت: من دو تا می آرم یکی برای خودم و یکی هم برای شما اگر میخواهی برای محسنم بیاورم؟ توی همان صحبت هاش آنقد با شوخی و ساده حرف میزد و صحنه ها را برای ما عادی جلوه میداد که ما فکر میکردیم به یک اردوی تفریحی رفته و هیچ ذهنیتی نسبت به سوریه نداشتم. به محمدرضا گفتم: آنجا چه کار میکنید؟ می گفت: میخوریم،میخوابیم،فوتبال بازی میکنیم،جالب اینکه سراغ یکی دیگر از همرزم هایش را می گرفتم باز همین حرفها را میزدو حتی در حرفهایش یک کلمه که اظهار نارضایتی از رفتنش به سوریه برود وجود نداشت. 💜 🌷 🖤🍃|• @dehghan_amiri20
📝🍃| ... 🌿💕خادم الشهدایی بودکه شهید شد خواه ناخواه جو دو کوهه معنوی بود و خادم الشهدا را به این جو می کشاند. لحظاتی که با او بودم برایم ارزشمند بود، از این که مشتاق نماز جماعت بود، خواهان صوت های مداحی از بچه ها بود، از گوشی خودش روضه و مداحی پخش می کرد، از شهدا می گفت، در کارها بی ریا بود، مخلصانه به خادمی اش می رسید و ناله و شکایتی از سختی ها نمی کرد و محبتش نسبت به دوستان از ته دل بود. همه این ها زمینه ساز شهادت طلبی در او بود و آن را تقویت می کرد، خادم الشهدایی بود که شهید شد. 💜 🌷 💟🍃|• @dehghan_amiri20
‍ ‍🕊🥀.... 💦☂ناراحتی هایش برای دیگران بود بسیار احساساتی و عاطفی بود. از آن دسته آدم هایی بود که احساسات خود را عملی نشان می داد. خیلی دلسوز و مهربان بود و بیشتر ناراحتی هایش برای دیگران بود نه خودش. 💜 🌷 🖤🍃|• @Dehghan_amiri20
‍ ‍🕊🥀.... 💦☂شوق شهادت درروح وجانش ریشه دوانده بود حضورش در هیئت های عزاداری باعث شده بود تا زمینه های اعتقادی و معنویش عمیق تر شود و شوق شهادت در جان و روحش ریشه بدواند. با این که پنجشنبه ها مدرسه اش تعطیل بود، به جای خواب و تفریح و شیطنت، در هیئت مدرسه اش شرکت داشت. اغلب شب ها همانجا می ماند و تا صبح در برپایی مراسم دعای ندبه کمک کند. به کار های اجرائی در این زمینه علاقمند بود و هرجور که بود سعی میکرد تا در این برنامه ها حضور داشته باشد. 💜 🌷 🖤🍃|• @Dehghan_amiri20
‍ ‍🕊🥀.... 💦☂درعمل محمدرضا خودرا سرباز واقعی امام زمان نشان داد یک روز در محوطه مشغول خادمی بودیم که بیسیم زدند حاج حسین یکتا آمده و سریع خود را برسانید، ماهم با کلی ذوق و شوق خودمان را رساندیم. وقتی رسیدیم تازه داشت از ماشین پیاده می شد. می دانستم که حاجی همیشه با خدام شوخی می کند. را جلو فرستادیم، حاج حسین بغلش کرد و یکی دوتا مشت محکم پشتش زد و به شوخی گفت که این ها خادم هستند، هر چی بزنیدشان چیزی نمی گویند، فقط می خندید. وقتی که دور هم نشستیم، او سفارش کرد که شما اگر الان اینجا هستید، خط مقدم سرباز امام زمان(عج) هستید و از میان آن همه آدم انتخاب شده اید و قدرش را بدانید. آن موقع فقط خوشحال بودیم که حاج حسین این حرف را به ما زده، اما در عمل خود را سرباز واقعی امام زمان(عج) نشان داد و نتیجه اش را گرفت، شهید شد..!! 💜 🌷 🖤🍃|• @Dehghan_amiri20