🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
✨❄️سرراهش می ایستادند وگریه می کردند...
وقتي خبر مي رسيد كه جواد به روستا مي آيد، همه اهالي ده خوش حال مي شدند و به استقبال او مي آمدند. سر راهش مي ايستادند و گريه مي كردند. يك روز كه خبر آمدن شهيد آخوندي همه جاي روستا را گرفته بود، معلم مدرسه، همه بچه ها را جمع كرد و به استقبال جواد رفت و دسته گلي را كه در دست داشت، به جواد داد و هم زمان بچه ها فرياد زدند و شعار دادند. جواد هم صورت تك تك بچه ها را بوسيد و به معلمشان گفت: «برادر عزيزم! من كوچك تر از آن هستم كه اين بچه ها را از مدرسه بيرون بياوري تا به من بگوييد فرمانده دلاور. #من_لياقت_فرماندهي_راندارم، چه برسد به دلاوري! شما با اين كارتان چنان چوب محكمي به من زدي كه ديگر طاقت بلند شدن ندارم.»
خيلي برايش سخت بود كه كسي در حضورش، ازش تعريف كند، اين هم برمي گردد به تواضعي كه داشت.
#شهیدجوادآخوندی
#فرماندهی_ازآن_توست_یاحسین
#ظرافتهای_فکری_اخلاقی_شهدا
🌺 @Dehghan_amiri20 🌺
🌴🍂اخلاق ناب فرماندهی....
وقتی خبر می رسید که جواد به روستا
می آید، همه اهالی ده خوش حال می شدند و به استقبال او می آمدند. سر راهش می ایستادند و گریه می کردند. یک روز که خبر آمدن شهید آخوندی همه جای روستا را گرفته بود، معلم مدرسه، همه بچه ها را جمع کرد و به استقبال جواد رفت و دسته گلی را که در دست داشت، به جواد داد و هم زمان بچه ها فریاد زدند و شعار دادند. جواد هم صورت تک تک بچه ها را بوسید و به معلمشان گفت: «برادر عزیزم! من کوچک تر از آن هستم که این بچه ها را از مدرسه بیرون بیاوری تا به من بگویید فرمانده دلاور. من لیاقت فرماندهی را ندارم، چه برسد به دلاوری! شما با این کارتان چنان چوب محکمی به من زدی که دیگر طاقت بلند شدن ندارم.»
خیلی برایش سخت بود که کسی در حضورش، ازش تعریف کند، این هم برمی گردد به تواضعی که داشت.
🍃#شهیدجوادآخوندے🌸
✨#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا 🌺
🌱#فاصله_ای_که_باشهداداریم 🥀
🖤🍃|• @Dehghan_amiri20