📝🍃| #خاطره...
🌸هروقت که باهم صحبت می کردیم ، سعی داشت منو با یه شهید آشنا کنه...
زندگی نامه شهید ، نحوه شهادت ، رفتار و اخلاق و منش شهید و...
چون علاقه زیادی به #شهید_بیضائی داشت ، اول درباره شهید بیضائی گفتیم.
ازم پرسید: درباره ش چی میدونی؟ برام تعریف کن!
منم یکم اطلاعاتی که درباره شهید داشتم رو به محمدرضا گفتم.
جاهایی که اشتباه بود رو اصلاح میکرد. اطلاعاتش واقعا کامل بود. انگار سیره و منشش ، خودِ خودِ سیره و منش شهید بود...
بعد درباره #شهید_حامد_جوانی ، #شهید_رسول_خلیلی ، #شهید_مهدی_عزیزی و #شهید_عقیل_بختیاری گفتیم.
این ها رو می شناختم...
تا این که اسم شهدایی رو گفت که تاحالا به گوشم هم نخورده بود!
#شهید_امیر_کاظم_زاده ، #شهید_حسن_شاطری ، #شهید_مهدی_نوروزی...
وقتی به شهید نوروزی رسیدیم ، دل نداشت نحوه شهادتش رو بهم بگه...
قرار شد گلزار شهدا سر مزار هرکدومشون بریم و برام تعریف کنه...
اما...
راه شهدا رو پیش گرفت و به دیدارشون شتافت...
#شهیدان_را_شهیدان_میشناسند...🕊
#نقلشده_از_دوستِ_شهید🌷
💌💜|• @dehghan_amiri20
📝🍃| #خاطره...
✨دوازدهم خرداد سال ۹۴ بود که خبر شهادت اولین شهید فاتحین پخش شد. #شهید_عقیل_بختیاری
خبر تلخی بود😔 حتی برای محمد که تازه از بستر تصادف بلند شده بود و هنوز بدنش جراحت داشت. بدنش زخمی بود🤕 اما خودشو رسوند بهشت زهرا برای مراسم تدفین. یادمه بعد از مراسم، از نزدیک مزار اومد کنار. یکی از فرماندهانش در فاتحین، همراه همسرش دورتر ایستاده بودن و من باایشان فاصله چندانی نداشتم.
نگران محمد بودم و زخم های بدنش و لباس مشکی که تنش بود و آفتاب داغ خرداد ماه...😣
متوجه حضور فرمانده شد، چند قدمی نزدیک شد برای احوالپرسی اما یهو راهشو کج کرد و رفت... 😧باهم که تنها شدیم، گفتم: محمد! مودبانه تر بود که برای احوالپرسی و احترام می رفتی!
تعجب کرد: مگه تو هم اونجا بودی؟؟؟😲 گویا همین که متوجه حضور یک خانوم کنار اون بنده خدا شده، عقب کشیده حتی انقدر توجه نکرده که خواهرشو ببینه!!!😳
می گفت: خانومش معذب میشد اگه می رفتم جلو! بعدا ازش عذرخواهی می کنم...
.
همین؟؟؟ دلیلش برای جلو نرفتن، نامحرم بودن نبود! معذب شدن اون خانوم بود! نامحرمی جای خودش...
همون روزا بود که عکس شهید بختیاری رو می آورد و باخنده می گفت: ببین! بااین مدل مو هم میشه شهید شد!!!! 😂
💌🍃|• @dehghan_amiri20