40.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌺مولودی ولادت امام رضا 🌺🍃
#حاج_محمودکریمی
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🌺🍃✨کلام نیکان...✨🍃🌺
آیت الله بهجت (ره) میفرمودند:
مثل ما تنبل نباشید، زود زود به مشهد بروید.
گاهی موانع بزرگی با یکبار مشهد رفتن از سر راه ما برداشته میشوند.
هنگامی که به حرم مشرف شدید به عدد اسم ابجد امام رضا علیه السلام
یعنی هزار و یک مرتبه
"یا رئوف و یا رحیم "بگویید. زیارت کنید،
نماز زیارت بخوانید و بعد به امام رضا علیه السلام بگویید
دست خالی آمده ام،
گره به کارم افتاده است، شما مشکلم را حل کنید.
برگردید و ببینید امام رضا علیه السلام چطور مسیر را برای شما هموار میکند.
او حجت خدا و پناه شیعه است.
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
💠در گوشهای در میان خادمها ایستاد
سردار شهید بیشتر اوقات پایین ضریح #حضرت_رضا(علیه السلام) مینشست و از همان مکان عرض ادب و ارادت خود را نشان میداد. زمانی هم که در کنار ضریح قرار میگرفت، بسیار متواضعانه رفتار میکرد.
🔸 یک بار در مراسم خطبهخوانی در صحن انقلاب اسلامی حرم مطهر رضوی، #سردار_سلیمانی در حالی که لباس خادمی به تن داشت، اصرار دیگران مبنی بر قرار گرفتن در جایگاه مسؤولان، مدیران و علما را در این مراسم نپذیرفت و در گوشهای بین ۴۹ هزار خادمی که حضور یافته بودند، با متانت تمام و آرام ایستاد.
✨ #شهیدحاج_قاسم_سلیمانے🥀🕊
✨ #ظرافتهاےروحےشهدا 🌿
✨ #فاصله_ای_که_باشهداهست 💫
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
💠 إلهى
هَبْ لى کمالَ الْانقِطاعِ إلَیْک
الهی و ربی من لی غیرک..
خدايا
دنیا شلوغه
ما را از هر چه حُبِّ دنیاست،
ردِ صلاحيت کن
از بندگی نه☔️ ....!
#دعاےکمیل📖🤲
🌿🌸|• @Dehghan_amiri20
💠شهید مدافع حرمی که به واسطه همسرش برات شهادتش را از آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام گرفت؛
وقتی ضریح آقا را دیدم یک دفعه زیر گریه زدم و گفتم: یا امام رضا(علیه السلام) اگر واقعا فیضی که آقای نبی لو از آن صحبت می کند من مانعش هستم به جان جوادت من از او دل کندم...😔💔
به روایت همسر شهید مصطفی نبیلو 👇👇👇
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
💠شهید مدافع حرمی که به واسطه همسرش برات شهادتش را از آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام گرفت؛ وقتی
👆👆👆ایشان همیشه می گفتند من یقین دارم تا شما دل نکنید من شهید نمی شوم.
ایشون سوریه بودند و ما می خواستیم با پسرم به مشهد بریم تماس گرفتند بهشون گفتم ما عازم مشهد هستیم
فورا گفتند به یک شرط پرسیدم چه شرطی گفتند به این شرط که از من دل بکنی!
گفتم :وای باز شروع کردی آقای نبی لو.یعنی اگر دل نکنم اجازه نمی دهید بروم مشهد.
گفت:به والله قسم راضی نیستم مگر با این شرط.
من با خنده گفتم حالا اجازه بده برویم تا بعد.
در راه مشهد بسیار با خودم کلنجار رفتم ،یعنی من مانع شهید شدن ایشان هستم ،مگر همچنین چیزی می شود. یعنی همه ی همسران شهداء دل کندند..
وقتی به مشهد رسیدیم ،نمی دانم چرا،وقتی ضریح آقا را دیدم یک دفعه زیر گریه زدم و گفتم: یا امام رضا(علیه السلام) اگر واقعا فیضی که آقای نبی لو از آن صحبت می کند من مانعش هستم به جان جوادت من از او دل کندم.
در دارالشکر دو بار نماز و یس و الرحمن را به نیت شهادتش خواندم و گفتم خدایا فقط صبرش را به من بده.
در رواق امام خمینی(ره) نشسته بودیم،زنگ زد و احوال پرسی کرد و
گفت:خانم چکار کردی ؟
گفتم: دیگه اگر شهید نشوی تقصیر خودت است.
به من هیچ ربطی ندارد.
گفت: چرا؟
گفتم:شما گفتی دل بکن.
امام رضا(علیه السلام)شاهد است که من به جان جوادش از شما دل کندم.
ان قدر خوشحال شد و ان قدر تشکر کرد و من در دلم می خندیدم که چقدر ساده است.
حالا فکر می کند که من دل کندم ایشان شهید می شود.
من تصورم این جور بود وای خدا باورش شده که من دل کندم شهید میشود.
بین دل کندن من و شهادت آقای نبی لو چهار روز طول کشید.
#شهیدمصطفےنبےلو🕊🥀
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🌿🌺کلام شهید....
برای شهید شدن دو تا راه وجود داره؛
یکی خلوص و دیگری تلاش و کوشش..
اگر این دوتارو خوب انجام بدیم ،شهید میشیم..
#شهیدحسن_باقری🕊🌷
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥✨انتشار نخستینبار
❤️🦋سردار حاج قاسم سلیمانی:
نگین انگشتری من از شیشههای حرم امام رضاست که از انفجار (۳۰خرداد۷۳) بهجای مانده...
فردا حرف درنیاورید که زمرد دستش است...
تدوین: محمدجواد فکری
آهنگساز: استاد محمدرضا علیقلی
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
پک پنج عددی:
❶ ﴿قرآن﴾
❷ ﴿مفاتیح﴾
❸ ﴿نهج البلاغه﴾
❹ ﴿دیوان حافظ﴾
❺ ﴿صحیفه سجادیه﴾
#دهه_کرامت🦋
#میلادامامرضامبارک🎉
#شرکت_کننده_شماره_سیسه
برای شرکت تو چالش😍👇🏻
🌸🌸🌸🌸
https://eitaa.com/joinchat/2085224474C0bfd1a39e7
🌸🌸🌸🌸
#چالش_سین_زنی😍🙈
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
💠✨ #مثل_هیچکس #قسمت_سی_و_ششم وقتی رسیدم نیما (پسر مهندس قرایی) به استقبالم آمد. چند روزی مهمانش ب
💠✨ #مثل_هیچکس
#قسمت_سی_و_هفتم
تا صدای فاطمه را نمی شنیدم دست بردار نبودم. تصمیم گرفتم دو روز بعد دوباره زنگ بزنم. میدانستم پنج شنبه ها محمد به بهشت زهرا می رود.
عصر پنجشنبه خودم را به تلفن رساندم و شماره را گرفتم. در این فکر بودم که اگر دوباره محمد جواب تلفن را بدهد چه بهانه ای بتراشم که فاطمه گوشی را برداشت :
_ بفرمایید؟
+ سلام. رضا هستم. حالتون خوبه؟
_ سلام.... ممنونم.
+ چند روز پیش که زنگ زدم دلم میخواست باهاتون حرف بزنم ولی محمد اجازه نداد. میدونم همه چیز رو براش تعریف می کنین، ولی خواهشا نگین که من زنگ زدم.
_ من نمیتونم چیزی رو از محمد پنهان کنم!
+ آخه من فقط زنگ زدم که بگم به یادتونم. یه وقت فکر نکنین رفتم و پشت سرمم نگاه نکردم...
_ اما من چنین فکری نکردم!
فاطمه باهوش بود. فهمیده بود دلم تنگ شده و همه ی این حرف ها بهانه است، اما چون محمد راضی به حرف زدنش با من نبود سعی می کرد کلمه ای اضافه تر نگوید. مکثی کردم و گفتم :
+ من نوشته هاتونو خوندم، بارها و بارها. قرآنتونم همه جا همراهمه.
سکوت کرد و چیزی نگفت. ادامه دادم:
+ مواظب خودتون باشین و برام دعا کنین. روزای سختی رو میگذرونم...
در همین لحظه تلفن قطع شد و دیگر تماس برقرار نشد. چترم را بستم و زیر باران قدم زنان به خانه برگشتم...
هوای انگلیس اغلب اوقات گرفته و بارانی بود. همیشه یک چتر کوچک همراهم داشتم تا بارش باران غافلگیرم نکند. یک روز بعد از کلاس باران شدیدی می بارید. فاصله ی دانشگاه تا خانه ام حدود بیست دقیقه بود. هرچقدر تلاش کردم چترم را باز کنم نشد. خراب شده بود. همینطور که در حال کلنجار رفتن با دکمه ی چترم بودم امیلی کنارم آمد و گفت :
_ چترت خراب شده؟
+ بله. ظاهرا خراب شده. باز نمیشه.
_ کجا میری؟
+ میرم خونه.
_ مسیرت کجاست؟
+ چند تا خیابون اونطرف تره. دور نیست.
_ من ماشین دارم. میرسونمت.
+ ممنون. خودم یه جوری میرم.
_ مگه نمیگی چندتا خیابون اونطرف تره؟
+ چرا
_ پس بریم میرسونمت.
مرا تا در خانه رساند و رفت...
✍به قلم خانم
فائزه ریاضی
#ادامه_دارد....
💟|• @Dehghan_amiri20
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
💠✨ #مثل_هیچکس #قسمت_سی_و_هفتم تا صدای فاطمه را نمی شنیدم دست بردار نبودم. تصمیم گرفتم دو روز بعد
💠✨ #مثل_هیچکس
#قسمت_سی_و_هشتم
چند وقت بعد سرمای شدیدی خوردم وحدود یک هفته از شدت بیماری نتوانستم به دانشگاه بروم. یک شب روی تختم لم داده بودم و مشغول عوض کردن شبکه های تلویزیون بودم که زنگ خانه به صدا در آمد. در را باز کردم، امیلی پشت در بود! گفت :
_ سلام. اومدم حالتو بپرسم. چند روزیه پیدات نیست.
+ سلام. ممنون. سرما خوردم، نمیتونستم بیام دانشگاه.
_ الان بهتری؟
+ بله. خوبم.
به داخل خانه ام نگاه کرد و گفت :
_ اگه دوست داشته باشی میتونم بیام و یک فنجون قهوه بخورم.
اصلا هم دوست نداشتم! با چهره ای مردد گفتم :
+ اما خونه ی من یکم بهم ریخته ست. آمادگی مهمون رو ندارم.
_ اشکالی نداره. من که مهمون نیستم. من دوستتم.
نمیدانستم باید چه رفتاری نشان بدهم. بدون اینکه تعارف کنم خودش وارد خانه شد و روی کاناپه نشست. فورا مشغول درست کردن قهوه شدم تا زودتر بنوشد و برود. همانطور که در آشپزخانه بودم پرسید :
_ تو اینجا تنهایی؟
+ بله.
_ خانواده داری؟
+ بله.
_ ولی من خانواده ندارم. پدرمو هیچوقت ندیدم. مادرمم بعد از هجده سالگیم ازم خواست خونهشو ترک کنم. الان چند سالی میشه ازش خبری ندارم.
قهوه را روی کاناپه گذاشتم و کنار آشپزخانه ایستادم. تشکر کرد و ادامه داد :
_ راستش من برخلاف تو اصلا آدم مذهبی ای نیستم. نمیتونم مثل همسایهم فکر کنم که عیسی مسیح پسر خداست. یا مثل تو فکر کنم که کتاب مقدس وجود داره و باید بخونمش. فکر می کنم توی این دنیا هیچ چیزی ارزش پرستیدن نداره.
تلاشی برای متقاعد کردنش نکردم، گفتم :
+ اعتقادات و باورهای آدم ها متقاوته.
_ آره. این درسته.
فنجان قهوه اش را برداشت و کمی نوشید، گفت :
_ مزاحمت شدم؟
+ اشکالی نداره.
_ فکر کردم اینجا تنهایی، شاید حوصلت سر بره و دلت بخواد با یه دوست حرف بزنی.
یک پلاستیک کیک از کیفش بیرون آورد و گفت :
_ این کاپ کیک ها رو امروز خریدم. آوردم اینجا تا با هم بخوریم.
نمیدانستم در این حد صمیمیت جزو آداب و فرهنگ آنهاست یا امیلی از این حرف ها منظور خاصی دارد. همینقدر میدانستم که در فرهنگ آنها مرز مشخصی برای روابطشان تعریف نشده. گفتم :
+ ممنون ولی من امروز خرید کردم. کیک هم خریدم.
پلاستیک را روی کاناپه گذاشت و گفت :
_ باشه. پس خودم تنهایی میخورم. راستی اگه مزاحمم میتونم اینجارو ترک کنم... !؟
+ مزاحم نیستی، ولی میشه بدونم چرا اومدی؟
_ راستش اومدم تا حالتو بپرسم. البته فکر میکردم شاید بتونم برات دوست خوبی باشم. شخصیت جدی و محکمی داری، دنیات برام جذابه. هرچند خیلی با دنیای من متفاوته.
از طرز حرف زدنش کمی نگران شدم. برای اینکه خیال خودم را راحت کنم فوراً گفتم :
+ ممنون از لطفت. نامزدمم بخاطر همین جدیت و محکم بودنم دوستم داره.
_ نامزد داری؟
+ بله،اون ایرانه. تا چند ماه دیگه برمیگرم پیشش.
با لبخند گفت :
_ نمیدونستم! چطور رهاش کردی وتنهایی اومدی اینجا؟
+ مجبور شدم.
_ حتما دختر خوشبختیه!
کمی درباره ی دانشگاه حرف زد و بعد از نوشیدن قهوه خداحافظی کرد و رفت. وقتی در را بست نفس راحتی کشیدم.
بالاخره پس از هشت ماه دوری وقت برگشتن آمده بود. به ایران رسیدم و با استقبال پدر و مادرم راهی خانه شدیم. به محض اینکه رسیدم به محمد زنگ زدم و برگشتنم را اعلام کردم. حالا باید برای سومین بار درباره ازدواج با پدر و مادرم حرف می زدم...
✍به قلم خانم
فائزه ریاضی
#ادامه_دارد....
💟|• @Dehghan_amiri20
💠خاطراتی سبز از حیات طیبه و نورانی امام خامنهای عزیز😊
🔸زمانی که ضریح مطهر حضرت امام رضا علیه السلام در حال تعویض بود ، در خدمت مقام معظّم رهبری به پابوسی امام هشتم مشرف شدیم. مقام معظم رهبری برای زیارت در کنار مرقد آن امام هُمام ، مشغول راز و نیاز بودند.
🔹چون ضریح را برداشته بودند ، حضور در کنار قبر ، رنگ و بوی دیگری داشت. بعد از پایان راز و نیاز حضرت آیت الله خامنهای ، مرحوم آقای واعظ طبسی به ایشان عرض کرد آقازادهها هم بیایند نزدیکتر تا از نزدیک قبر امام را زیارت کنند.
🔸مُعظملَه فرمودند : پس بقیه چی؟! این دقت را همواره حضرت آقا دارند. ایشان امتیاز ویژه و خاصی را برای فرزندانشان قائل نیستند. در آن روز هم فرمودند : اگر بقیهی افراد حاضر میتوانند از نزدیک قبر امام هشتم را زیارت کنند ، فرزندان من هم بیایند.
🔹پس از فرمایش حضرت آقا ، همهی افراد حاضر توفیق حضور یافتند عجب روزی به یاد ماندنی بود! بعضی از دل شکستگان ، سر از پا نمیشناختند.
حرم عجب حال و هوایی داشت💚
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🕊💦کاش تا دل می گرفت و می شکست!!
دوست می آمد ،
کنارش می نشست...
#شبتون_شهدایی🌸✨
#التماس_دعای_فرج 🙏🙏
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🍃🌹السلام وعلیک یا حضرت #عشق
#امام_زمان_مهربانم🌹🍃
#دارد_زمان_آمدنت_دیر_میشود...
مـولایــم
دست مرا بگیر ببین ور شکسته ام
آب از سرم گذشته و من دست بسته ام
کار مرا حواله نده دست دیگری
محتاجم و فقط به تو امید بسته ام
🌱🌷اَلّلهُمَّـ_عَجِّل_لِوَلیِّڪَ_الفَرَج
💟|• @dehghan_amiri20
🌸🍃ختم جمعی قرآن کریم😍به نیابت از #شهیدمحمدرضادهقان جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج آقا امام زمان عج الله📖🤲
✨جزء بیستوهفتم
✨صفحه: ۵۴۱
✨سوره:حدید
📚🍃|• @dehghan_amiri20
🕊شہیدمحمدرضادهقانامیرے🕊
🌸🌿
📜☀️#حدیث_روز
🌸🌿امام رضا رعلیه السلام)فرمودند:
حریصانه به دنبال قضای حاجت حاجتمندان باشید،هیچ عملی بعد از واجبات بالاتر از شاد کردن مسلمان نیست.
✨📚بحار الانوار،ج۷۸ص۳۴۷
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🌸آن سفر کرده که صد قافله دل
همرہ اوست
🌸هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
💠۱۴ تیرماه سالروز ربوده شدن چهار #دیپلمات_ایرانی توسط رژیم صهیونیستی
✨#حاج_احمد_متوسلیان🕊🌷
✨ تقی رستگارمقدم🌷
✨ کاظم اخوان🌷
✨سیدمحسن موسوی🌷
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🍃تصاویری از حضور
✨#شهیدحاج_قاسم_سلیمانی🥀🕊
در حرم مطهر رضوی🌸🍀
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🌸🍃دوست دارم مثل توباشم....
💠تکبر هرگز
💫بعضی ها هنوز چند جلسه به کلاس های ورزشی نرفته،چه قیافه ای برای بقیه می گیرند!چنان با غرور راه میروند ک گویی...
اما ابراهیم اینگونه نبود.باران شدید در تهران باریده بود،خیابان هفده شهریور را تماما آب گرفته بود.
ابراهیم پاچه هایش را بالا زد و در آن شرایط،مشغول کمک کردن و انتقال پیر مردها به آن سوی خیابان شد.
او قهرمان کشتی بود. اما تکبر در وجودش راه نداشت. ابراهیم به این آیه عمل میکرد و می فرماید:
🍀{ولا تمش في اﻷرض مرحا إنك لن تخرق اﻷرض ولن تبلغ الجبال طولا}
🌸 و بر زمین،باتکبر راه مرو. تو هرگز نمیتوانی زمین را بشکافی،و هرگز طول قامتت به کوهها نمی رسد. (اسراء/۳۷)
✨#شهید_ابراهیم_هادی 🕊💚
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🍀🦋اخلاق ناب فرماندهے
متأسفانه چهره برادر احمد را خشن ترسیم کردهاند. حاج احمد آنقدر مهربان بود که وقتی برای کوچکترین نیرویش، اتفاقی میافتاد، همه شهر را به دنبالش میگشت. فرمانده و غیر آن، برایش فرقی نداشت. حتی در عملیات فتحالمبین، حواسش به خواهرها بود و از بچهها خواسته بود که ما را سیزدهبدر ببرند، چقدر هم آن روز به همه ما خوش گذشت.
برادر احمد هر روز بین ساعت ۱۱ الی ۱۲ برای پانسمان میآمد و در این ساعت هم بسیار دقیق و مقرراتی بود. یک روز نیامد. خیلی منتظر شدیم اما خبری نشد و با برادر میرکیانی تماس گرفتیم. گفت: برادر احمد از سحر تا حالا، در حمام هستند! گفتم شرایط ما را به ایشان بگویید؛ ما ناراحت گچ پای ایشان هستیم که با کوچکترین نمی پاک میشود. از طرفی برق هم رفته و ما برای استریل وسایل، باید موتور برق روشن کنیم و منتظر ایشان هستیم. ۱۰ دقیقه بعد برادر میرکیانی و برادر احمد آمدند. خیلی نگران بودم و حتی ناراحت بودم از سهل انگاری برادر احمد، اما دیدیم گچ پا سالم است! برادر میرکیانی من را صدا زد که «چیزی به برادر احمد نگویید؛ ایشان از صبح در حمام، لباس چرکهای بچهها را میشستند.» پای گچ شده را هم با نایلون پوشانده بود تا آسیبی نرسد. من رفتم به ایشان برسم، دیدم پوست انگشتان رفته و خون آمده است، اما به روی خودش نیاورد، من هم چیزی نگفتم.
✨#جاویدالاثرحاج_احمدمتوسلیان🍃🌸
🍃#ظرافتهاےفکرےاخلاقےشهدا🌹
🍃#فاصله_ای_که_باشهداداریم 🌺
🍃#فاصله_ای_که_باشهداهست 🌷
💟🍃|• @Dehghan_amiri20
🌸🍃یٰا لَطیفْ
#یک_آیہ آرامـــش🌱💜
وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ
ﻣﺎ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ [ ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ ] ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ ، ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻣﻰ ﺷﻮﻱ .
ﭘﺲ [ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻓﻊ ﺩﻟﺘﻨﮕﻲ ]ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺳﭙﺎﺱ ﻭ ﺳﺘﺎﻳﺶ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﮔﻮﻱ ﻭ ﺍﺯ ﺳﺠﺪﻩ ﻛﻨﺎﻥ ﺑﺎﺵ
📓✨ (سوره مبارڪه الحجر آیه۹۷،۹۸ )
#کمی_با_خدا...🌸✨
🌼🌾|• @dehghan_amiri20
#تلنگر
💠 از بزرگی پرسیدند فلسفه حرام بودن نگاه به نامحرم چیست؟
🔸️گفت : میبینی ، میخواهی ، به وصالش نمیرسی ، دچار افسردگی میشوی!
🔸️ میبینی ، شیفته میشوی ، عیب هارا نمیبینی ، ازدواج میکنی ، طلاق میدهی!
🔸️ میبینی ، دائم به او فکر میکنی ، از یاد خــدا غافل میشوی ، از عبادت لذت نمیبری!
🔸️ میبینی،باهمسرت مقایسه میکنی ، ناراحت میشوی ، بداخلاقی میکنی!
🔸️ میبینی ، لذت میبری ، به این لذت عادت میکنی ، چشم چران میشوی ، در نظر دیگران خوار میگردی!
🔸️ میبینی ، لذت میبری ، حب خدا دردلت کم میشود ، ایمانت ضعیف میشود!
🔸️ میبینی ، عاشق میشوی ، از راه حلال نمیرسی ، دچار گناه میشوی!
💟🍃|• @Dehghan_amiri20