eitaa logo
دلبرکده
29هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade 🚨تبادل، تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
دلبرکده
. سلام شبتون بخیر 🌷 ❇️ امشب جلسه خیلی خوبی با یکی از شخصیت های مهم کشور داشتیم. نکات خیلی ارزنده ای
اینجا دو شاخصی که برای انتخاب اصلح گفتند بسیار مفید و راهگشا هست👌 و با اینکه قبل از مناظرات و میزگردها مطرح شده بود، الآن میبینید که برخی کاندیدها و اطرافیانشان چگونه بی اخلاقی میکنند و یا از دولت شهید رئیسی بدگویی های غیر منصفانه دارند❌ ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام آقا دوباره جمعه و یاد شما پر می زند در کوچه و پس کوچه های شهر ما ✨🦋 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام به همه عزیزان😍 روز آدینه خوبی در کنار خانواده داشته باشید🌷 این روزا برخی میگویند زمان آقای خاتمی اوضاع اقتصادی و ارزش پول بهتر از زمان آقای رئیسی بود! پس به کاندیدایی که تفکری همچون خاتمی داره رای میدیم😐 ❌اولا که اینجور مقایسه ها غلطه! شما باید شرایط و مشکلات کشور و جهان را در اون برهه ی زمانی در نظر بگیرید‼️ ⛔️دوما اگر بنا بر اینجور حرفاست که زمان آقای رجایی نسبت به آقای خاتمی، خیلی اجناس ارزان تر بودند و این همه گرونی وجود نداشت😉 پس با این حساب ما هم باید به تفکری همچون تفکر شهید رجایی رای بدیم😌 ما باید به کاندیدایی رای بدیم که دغدغش رنگ ریشش نباشه! که صبح جمعه تازه نفهمه در مملکت چه خبرایی شده و مردم دچار مشکل شدن! که همه ی آمال و آرزوش صلح و سازش با دشمنان خونی ملت ایران نباشه! که همه ی مشکلات کشور رو گره نزنه به تحریم و همه ی دنیا را در آمریکا خلاصه نکنه! که دنبال راه حل باشه برای رفع تحریم ها و دور زدن اونها! که رهبر را سپر اشتباهات و بلاهایی که بر سر مردم میاره نکنه! که...؟ شما برامون بگید: 🆔@admin_delbarkade یادمون باشه ما به تفکر رای میدیم؛ نه به شخص‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی میگم از دیوارِ راست بالا میره😅 ولی انصافا خیلی حرفه ای هستن😱😂 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
پیامبراکرم: «اى على! به خانواده خود خدمت نمى‌كند، مگر مردِ بسيار راستگو يا شهيد يا مردی كه خداوند خير دنيا و آخرت را براى او می‌خواهد» ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
8.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایده سینی میوه 🍍🍉🍇🥝 اینطوری از مهمونات پذیرایی کن👌😍 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرکده
#داستان #فیروزه‌ی_خاکستری85 #مادر_امید _وای خدا یعنی تو ماه عسل کتکت زد؟! فیروزه آه سینه‌اش را با
پشت در ایستادم. زن دکمه آیفون طبقه پایین را زد. دختری جوان با صدای ناآشنا و کش‌دار جواب داد. _پیش ابریشم خانم نوبت دارم. _شما؟! _محسنی‌ام شیلا خانم. _یه لحظه صبر کن. _ابریشم خانم می‌گن امروز نوبت ندارن سرشون شلوغه. صورت زن برافروخته شد: _الان که زنگ زدم پلیس اومد اینجا جمع‌تون کرد می‌فهمه نوبت داره یا نه. سی ثانیه بعد، صدای پشت آیفون تغییر کرد: _خانم محسنی جان دختر گلت خوبه؟ صدای مادرشوهرم بود. _چه خوبی خانم! بچه‌ام از دستم رفت... _این چه حرفیه عزیزم! نگرانش نباش چیزیش نیست. چشمان خانم محسنی گرد شد: _چیزیش نیست؟! هر شب جیغ میزنه و تا صبح مثل مرغ پر کنده است. _ من دیروز تازه از هند برگشتم. از امروز نوبت‌های قدیمی رو شروع کردیم الان به شیلا میگم تا نوبت جدید بتون بده. شیلا جون... خانم محسنی گوشی‌اش را بیرون آورد: _برو بابا نوبت می‌دم... در رو باز می‌کنی یا زنگ بزنم صد و ده؟ صدای تقه‌ی در آمد. خانم محسنی و دخترش داخل رفتند. اشاره کردم تا در را باز بگذارد. _ببین چی به سر دختر نازنینم آوردی... _ماشاالله چشه مگه؟! الکی شلوغش می‌کنی هان. آدم که رو دخترش عیب نمی‌ذاره... خانم محسنی شروع به گریه و زاری کرد: _بشکنه این دستام که با دست خودم بدبختش کردم. قلم شه پاهام که پام به اینجا باز شد... _خوشکلم این چه کاریه؟! بیا بریم داخل تا براتون توضیح بدم. _نع. حرفش رو نزن دیگه پامو تو این جادو جنبل خونه بذارم. _اِ وا خانم محسنی این چه حرفیه؟! آروم باش ببین چی می‌گم... مگه نمی‌خوای دخترت خوب شه؟ گوش کن... صدای زاری زن کم‌تر شد. اما به زور صدای آرام مادر امید را شنیدم: _مگه نخواستی عشق و عاشقی یادش بره؟! خب منم یه وَکـیـ... فرستادم براش. چند وقت دیگه حالش... منم به... می‌گم ولش کنه. خانم محسنی بی‌جان گفت: _آی بمیرم! پس بی‌جا نمی‌گه جن زده‌اش کردی... آب دهانم را قورت دادم. رفتم به روزی که جواب آزمایشم را آوردند. روزی که به هیچ‌کس نگفتم معلق در هوا، تن بی‌جانم را روی زمین دیدم. یاد سیاهی افتادم که برق آسا از کنارم رد شد. صدای جدی مادرشوهرم توجهم را جلب کرد: _پاشو خوشکلم. می‌دونی من چندتا دختر رو با این نسخه‌ فرستادم سر خونه زندگی‌شون و خوشبخت شدن؟! صدایش بلندتر شد: _اگه بد بود که رو دختر و پسر خودم انجام نمی‌دادم خوشکلم! سرم تیر کشید. دست و پاهایم شل شد. یک لحظه اتفاقاتی که بین من و امیر افتاده بود مثل فیلم از ذهنم رد شد. خیابان دور سرم چرخید. فکر کردم قبل از افتادن به طبقه بالا بروم. پله‌ها مثل امواج دریا جلوی چشمم حرکت کرد. به هر زوری خودم را به کیفم رساندم. قوطی قرص را برداشتم. دو مسکّن با هم قورت دادم. جلوی چشمم سیاه شد... صدای مادر امید را شنیدم: _خاک به سرت! جلو مامانش اینا وا ندی. _خب از سر اون حشیش لعنتی اذیت بود... _آخه کُره خر تو خودتو نمی‌تونی جمع کنی، زنت هم... _چی شده؟! فیروزه... مادر... _خانم بهادری جان نگران نباش عزیزم به خیر گذشت خدا رو شکر. صدای نگران مامان، جان به چشم‌هایم داد. تمام زورم را در پلک‌هایم ریختم. _آفرین به تو! هی بهت گفت منو ببر دکتر هی بهت گفت... نه خودت بردیش نه گذاشتی من ببرمش... _خانم بهادری امید تقصیری نداره. به خاطر قرص‌هایی که فیروزه خورده اینجور شده... پلکم را باز کردم. شلنگ سرم اولین چیزی بود که توجهم را جلب کرد. مامان پشت به من با امید و مادرش بحث می‌کرد: _قرص چی؟! مادر امید صورتش را کج کرد: _شما که مادرشی نمی‌دونستی، این بچه صبح تا شب سر کار، از کجا باید می‌دونست؟! هر دو ساکت شدند. یک لحظه امید نگاهش را بالا آورد. چشمش به من خورد. به طرفم آمد: _فیرو... لب و زبانم خشک بود. به زور از هم بازشان کردم: _چی شده؟! تاج ابروهای امید بالا رفت. بغض کرد. سرش را روی تخت گذاشت. از این حال امید تمام بدنم منقبض شد. درد عجیبی حس کردم. منتظر شنیدن خبر مرگ کسی شدم. مادر امید دست روی بازوی او کشید: _قربونت برم انقده خودتو اذیت نکن ان شاءالله خدا بهتون دو تا بچه صحیح و سالم می‌ده. به مامان نگاه کردم. صورتش را از من دزدید. شانه‌هایش تکان خورد. ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade