💕دلبرونگی💕
پدرم هرگز ما را نزد و همواره تنبیهات خلاقانهای در کف داشت. 🍃🍃🍃🍃🌹 مثلاً اگر فحش بد میدادیم، باید
#پاسخ_اعضا 🍃🍃🍃🍃🌹
سلام وقت بخیر .ارادتت به تمام هم گروهای دلبرانه .من داستان تنبیه پدری که اصلا کت نداشت خوندم خیلی لذت بخش بود.چه بسااا ماهم یاد بگیریم وپیشه کنیم برای بچه های خودم من از امشب تصمیمم گرفتم که این کارهارو انجام بدم .حتی این داستان رو تو تقویمم نوشتم که یادم نره تنبیهای پدر ایشونووو به یاد داشته باشم وانجام بدم حتی بارها بارهاا این تنیه وو انجام بدم
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 بین اینهمه گل ضعیف تو یه کاکتوس باش... 💕🍃 💕@Delbarongi 💕
🍃
صبحتون دلبرررونه😍🌸
.
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 ولی من میگم اگه خوشبختی بو داشت بوی نارنگی میداد... 🍃💕 سوال اعضا🍃🍃👇🏻همسرم سختگیره❌ .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
با عرض سلام
من اولین باره تو این کانال پیام میذارم
میخواستم راهنماییم کنین
من شوهری دارم که فوق العاده سخت گیر بوده
درباره حجاب خیلی بهم گیر میداد و واقعا عذابم میداد جالب اینجاست که من خودم خیلی حجابم رو رعایت میکنم واصلا رو این مسیله حساس بودم و عاشق چادرم بودم ولی اینقدر شوهرم بهم گیر داد و سخت گیری الکی کرد که چادر رو از چشم انداخت
قشنگ تو روش میگم دوست ندارم چادر بزنم
چون تو با سخت گیریهای بیجا منو از اسلام زدی
الان دیگه بعد پونزده سال زندگی مشترک بازم هنوز همون رفتا را رو داره
ولی من دیگه اون دختر شاد و سرزنده پونزده سال پیش نیستم
تبدیل شدم به یک زن افسرده و عصبی
که کوچکترین چیزی که شوهرم بهم میگه نمیتونم تحمل کنم و بهش میپرم و شروع میکنم به داد و بیداد
تو این پونزده سال نذاشتم هیچ کدوم از اطرافیانم بفهمه چه مشکلی دارم
تو رو خدا بهم بگین چکار کنم تا دست از سخت گیریهاش برداره
جوری اذیت شدم که به طور قاطع تصمیم گرفتم بعد اینکه بچه هام سرو سامان دادم از زندگیش برم بیرون
میخوام اگه پنج سال دیگه از زندگیم مونده باشه با آرامش زندگی کنم
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
اونقدر سنم کم بود که نفهمیدم اون بله ای که گفتم بله به عاقد بود... 🍃🍃🍃🌹 برشی به زندگی شما... 👇🏻 .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
من شمسی دختر رحمتو اوردم که از صبح تا شب حواسش به صنوبر باشه.هرکس بیاد و بره شمسی باید به من بگه. من رو حرفای شما خیلی فکر کردم. دیدم درست میگی.حرف مردم پشتمونه.صنوبر تو اتاق میمونه تا روزیکه بچش به دنیا بیاد.شما هم حواست باشه اگر کسی بهش کار داد بزرگی کنی نذاری.من هاج و واج نگاه میکردم. رباب خانم از شدت عصبانیت دستاشو مشت کرده بود. گفتم هرآن بلند میشه و دعوا راه میندازه.یهو آقا محمد از جیبش انگشترو درآورد و گرفت جلوش.گفت اینم برای شماست. تو این خونه همه زحمتا گردن شماست این یه تحفه کوچیکه برای تشکر.یه نگاه به انگشتر کردو صورتش یکم باز شد... انگشترو گرفت و بلند شد و گفت: مبارکه.ولی تاحالا هم تو این خونه هیچ کاری نمیکرده. بعد رفت بیرون.همینکه رفت من یه نفس راحت کشیدم. آقا محمد بلند شد و رفت بیرون. توی خونه به شمسی به اتاق دادن.صبحا میومد پیش من و شبا میرفت اتاق خودش.همه جا باهام میومد.هرروز زهرا خانم خودش برام ناهاروصبحانه و شام میاورد.یکم سخت بود همش توی اتاق بودن ولی من راضی بودم. تو این مدت از شمسی خیاطی یاد گرفتم. اول فقط برای بچم لباس میدوختم ولی بعدش برای خودم و آقا محمدم یاد گرفتم بدوزم.یه روز آقامحمد از شهر برام یه پارچه زرد خیلی خوشرنگ خرید.منم زهرا خانمو صدا کردم و اندازه هاشو گرفتم و براش لباس دوختم.هیچوقت یادم نمیره چقدر وقتی بهش لباسو دادم خوشحال شد.اشک تو چشماش جمع شد.مثل مادرم بود. تو این مدت اگر یه وقت رباب خانمو میدیدم سریع میگفت:بیکار تو اتاق نشین.دعا کن پسر باشه وگرنه همون آقامحمدت اولین نفر پرتت میکنه بیرون. بعد بلند میخندیدو میرفت. من همش دعا میکردم بچم پسر بشه.استرس زیادی داشتم.
یه روز زهرا خانم بهم گفت شمسی قبلا ازدواج کرده.اما یه ماه بعداز عروسیش شوهرش میمیره و خانواده شوهرش بهش انگ بدشگونی میزنن و میفرستنش خونه باباش.باباشم از ترس آبروش شمسی رو توی خونه زندانی میکنه تا وقتی که آقامحمد میارتش اینجا. بهم گفت صنوبر. حواستو جمع کن.هیچوقت طلاهایی که آقامحمد میخره براتو به هیچکس نشون نده.حتی به شمسی.حسرت خوردن بقیه زندگی آدمو نابود میکنه. من همیشه حواسم بود که طلاهامو کسی نبینه.توی گنجه نگهشون میداشتمو فقط جلو آقا محمد مینداختمشون. با خودم میگفتم بیچاره شمسی. چه سرنوشت بدی داشته. بخاطر همین خیلی بهش محبت میکردم.ولی شمسی هیچوقت نمیخندید.همیشه فکر میکردم دلیل نخندیدنش گذشته و سرنوشتشه.کم کم شکمم بیشتر میومد جلو. دیگه لگد زدنای بچه رو میفهمیدم.یه روز نزدیکای غروب توی اتاق بودم و خیاطی میکردم و شمسی هم روبروم نشسته بود که یهو حس کردم دامنم خیس شد. دست زدم به دامنم و کوبیدم روی صورتم. فکر کردم دستشوییم در رفت. شمسی تا منو دید سریع بدون هیچ حرفی رفت بیرون. چند دقیقه بعد زهرا خانم اومد توی اتاق. من دامنمو عوض کرده بودم. گفت صنوبر
شمسی میگه دامنت خیس شده. راست میگه؟ به من و من افتادم.گفتم زهرا خانم. بخدا اصلا نفهمیدم چی شد.خودم فردا میگم فرشو بشورن. گفت صنوبر تو کیسه آبت پاره شده.اصلا نترس.گفتم کیسه آب چیه؟ گفت یعنی موقع زایمانته. بعد منو نشوند و رقیه و صدا زدو بهش گفت بره دنبال قابله. من تقریبا دردام شروع شده بود ولی اولش خیلی شدید نبود. قابله که اومد اول اومد سمت من.گفت دامنتو بزن بالا.من خیلی خجالت کشیدم. خودش اومد و خواست دامنمو بزنه بالا که من محكم دامنو گرفتم و نذاشتم. زهرا خانم گفت:صنوبر.هرکاری میگه بکن.
💕@Delbarongi 💕
خانمی هستم 30 ساله و پنج ماه هست که ازدواج کردم🍃🍃🍃🍃🌹
و دوران عقد رو طی میکنم. شوهرم 33 ساله هستن. من در طی این پنج ماه مشکلاتی رو با همسرم تجربه کردم که به این نتیجه رسیدم انتخاب غلطی داشتم و به جدایی فکر میکنم و دو بار هم این مسئله رو با همسرم و خانواده هر دو طرف درمیون گذاشتم که مانعم شدن.....
ولی من فک میکنم اگه الان جدا بشم بهتر از چند سال دیگه اس که برم خونه خودم یا حتی بچه داشته باشم. شوهرم به شدت به برادرش و خانوم برادرش وابسته اس تا حدی که منو روی خانوم برادرش حساس کرده. اونا روی همسرم به شدت تاثیر گذارن و متاسفانه تو زندگی ما دخالت میکنن.شوهرم و برادرش با هم کار میکنن و برادرش بیشتر درآمد رو برای خودش برمیداره و شوهرم چون خیلی دوسشون داره چیزی نمیگه. و این باعث شده در دوران تجرد یا حتی این چندماهی که از ازدواجمون میگذره هیچ پس اندازی نداشته باشه. با اینکه من سعی میکنم کاری نکنم که پول شوهرم خرج بشه و بتونه پس انداز کنه ولی بازم نمیشه. و اینکه هر مشکل اختلاف یا بحثی یا حتی حرفای عادی که من به شوهرم میزنم رو میره به خانواده اش میگه و پای دخالت اونا رو تو زندگیمون باز میکنه. شوهرم تمام رفتارهای منو با خانوم برادرش مقایسه میکنه و دوس داره مثل اون باشم حتی دوس داره وسایل خونمون مثل خونه اونا باشه. من تو این پنج ماهی که عقد کردم به شدت بخاطر رفتارهای شوهرم و بی فکر بازی هاش به یه فرد عصبی تبدیل شدم و حتی دو سه بار باهم خیلی بد دعوا کردیم. به نظر شما با این شرایط میشه به زندگی ادامه داد و زندگی رو ساخت یا همین الان که تو عقدم جدا بشم؟
ممنون از اینکه وقتتون رو در اختیار بنده قرار دادین🙏
💕@Delbarongi 💕
💕دلبرونگی💕
عروس محبوب 🍃🍃🍃🍃🌹 .
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
عروس محبوب خانواده همسر باشید
🍃🌸
همسرتان را در موقعیت انتخاب قرار ندهید
شما و همسرتان در این بازی در یک تیم قرار دارید بنابراین اگر می خواهید روابط خود را با خانواده او درست و اصولی تنظیم کنید بهتر است همسرتان را در موقعیتی قرار ندهید که مجبور باشد بین شما و آنها یکی را انتخاب کند.
سعی کنید پیوندی را که میان همسرتان و پدر و مادر یا برادر و خواهرش وجود دارد درک کنید و فراموش نکنید که حتی اگر بعد از ازدواج صاحب بدترین و زهرآگین ترین پدر شوهر یا مادر شوهر دنیا شده باشید، باز هم این دو نفر پدر و مادر همسرتان هستند و پیوندشان گسستنی نیست.
💕@Delbarongi 💕
ختم مجرب سوره یس🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
و نحوه ختم ۱ په هر کسی سوره یاسین را با این ترتیب پنج روز هر روز به نیت یکی از پنج تن آل عبا بخواند و
روز اول به نیت پیغمبر(صلى الله علیه و آله و سلم)
روز دوم به نیت امام علی (علیه السلام)
روز سوم به نیت حضرت فاطمه (سلام الله علیها)
روز چهارم به نیت امام حسن (عليه السلام)
روز پنجم به نیت امام حسین (علیه السلام)
هر روز بعد از اتمام سوره خداوند را به پنج تن آل عبا سوگند دهید و ایشان را بین حاجتتان شفیع قرار دهید ان شاء الله که حاجت روای بخیر شوید
در احادیث و روایات ذکر شده که اگر حاجات شما برآورده نمی شود سوره یاسین بخوانید زیرا با این کار حاجات معقول و مشروع شما برآورده خواهد شد ان شاء الله "
💕@Delbarongi 💕
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹
.
#نون_و_پنیر_و_قصه🌸🍃
.
اینبار نمیخوام بهت بگم که تو گل من هستی..
اینبار میخوام بگم تو ریشه ی منیی
بدونِ تو خشک میشم و دیگه هیچوقت احیا نمیشم..
مثل گیاهی که ریشه هاش ازش جدا شده باشه..
تو نباشی پژمرده میشم..
حال تو بد باشه حال منم بده..
خاک تو بد باشه منم میپوسم..
تو قوی باشی من قوی میشم..
همه چی از تو میگذره...
خوشحالی...شادی...گرما..زندگی
باید اول ازطرف تو جذب بشه تا به من برسه...
.
مثل گل بی حالی که باید آب رو پای ریشه هاش بریزی تا شاداب بشه 🙃🌸🌱
.
میخوام مثل کردها بگم "باوانِم"
مثل آذری ها بگم "اورگیم ایستیر سنی"
مثل گیلک ها بگم "بلامیسر"
مثل عرب ها بگم "بنفسی انت"
و مثل فارسها بگم "دوستت دارم" ❤
.
✍#سید_مهدی_بنی_هاشمی💕🍃
.
.💕@Delbarongi 💕