eitaa logo
دلدار ⁵⁹ ؛
39 دنبال‌کننده
56 عکس
13 ویدیو
0 فایل
- ما حسرت و دلتنگی و تنهاییِ عشقیم :) اینجا، آتشِ دلِ ما با سیاهه‌های #دل‌سوز ، آرام می‌گیرد . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
برای ما که خسته‌ایم و دل شکسته‌ایم، نه! ولی برای عده‌ای چه خوب شد نیامدی :)
تمام طول هفته را به انتظار جمعه‌ام دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نیامدی . . .
7.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رنجورم و با تاب و توانی که ندارم دلتنگ تو‌ام! ای تو همانی که ندارم :)🤍 دلدار | Deldar
-
دلدار ⁵⁹ ؛
-
دو سه روز پیش؛ هنوز سرم داغ امتحان بود که وسط خیابان، پشت چراغ سبزِ عابر پیاده، چشمم خورد به پیرمرد خمیده‌ای که بدون توجه به آدمک سبزرنگی که برایش چشمک می‌زد تا بکشاندش آن‌طرف خیابان، زل زده بود به رو به رو. رد نگاهش را گرفتم تا این پوستر. پیرمرد حتما آنجا میزد پشت دستِ دلش که: ای‌دل غافل، تا پارسال وسط پوسترشان فقط دوتا عکس حاج‌قاسم و ابومهدی بود، حالا ببین در این چندماه چقدر شلوغ شده! چقدر دور و بر مان خلوت شده! چقدر گل پرپر شده به دست جریان تاریخ سپرده‌ایم! چقدر جگرمان سوخته! چقدر داغ دیده‌ایم! داغ... دلدار | Deldar
هنر، آنگاه که در ساحتِ حقیقی خود قرار بگیرد، هنرمند را به خلوت و تفکر و انس با حق بر‌می‌انگیزد. اما اثر هنری در ساحت سوبژکتیو، زمینه‌ساز خودمحوری و غفلت از نسبت انسان با حق خواهد بود. خلوت، ابزارِ هنر حقیقت‌محور و دریچه‌ای به دنیای کشف حقیقت‌گونه‌است و گاهی زمان‌هایی از طرف خداوند برای انسان مقرر می‌شود تا به خلوت حقیقی خود دست یابد. دلدار | Deldar
هنر -درهررشته‌و‌شاخه‌ای- خاصه در حیطه‌های مرتبط با "کلمه" اگه در مسیر حقیقی خودش و با روشِ اصلی پیش‌برده بشه، یک بُعد از سلوکِ معنوی روح انسان محسوب میشه. مسیر هنرِ مبتنی با فطرت معناگونه‌ی انسانی، مسیر عمیق و سازنده و دلچسبیه ‌‌. . .🌌 دلدار | Deldar
روزِ اول که سر زلفِ تو دیدم گفتم که پریشانیِ این سلسله را آخر نیست . . .✨🍁 دلدار | Deldar
-🖤
دلدار ⁵⁹ ؛
-🖤
حدود ساعت ۸ ۹ صبح بود که خبر رفتن‌تان مثل کلوخی خورد وسط قلبم. من آن زمان سنی نداشتم، چه می‌دانستم رفتن یعنی چه؟ چه می‌دانستم عزیز از دست دادن یعنی چه؟ چه می‌دانستم بغض گاه و بی‌گاه یعنی چه؟ چه می‌دانستم آتش گرفتن و سوختن یعنی چه؟ چه می‌دانستم این‌طور گریه‌ها چقدر تلخ است؟ چقدر داغ است؟ نه اینها سرم نمی‌شد، ولی نم‌نمکی روضه که سرم می‌شد. می‌دانستم کمرِ امامِ قافله را افتادن علمدار می‌شکند و اشک‌هایش را نصیب گوشه‌ی آستینش می‌کند، می‌دانستم خیمه بدون علم می‌افتد، پامال می‌شود، آتش می‌گیرد، دستِ حرامی... نه، بقیه‌اش را نمی‌گویم حاجی خودتان بهتر می‌دانید. ولی همان شب، همان خبر، شد شروع نقطه‌ی درد‌های "بزرگ‌شدن". شروع شب‌گریه‌های پنهانی، شروعِ دغدغه‌های بزرگ، شروع دویدن و دویدن و دویدن برای هدف‌هایی که دوست‌داشتیم قد بکشند تا برسند به سروِ هدف‌های بلند شما. بعد رفتن‌تان همینطور درد روی درد قطار شد بر ریلِ سرد جان‌های کوچکِ ما. بعد رفتن‌تان روضه‌های شب نهم محرم دلچسب ترند، ترند، انگار همه یک بار زخمش را مزه‌مزه کرده‌ایم. بعد رفتن‌تان ساعت ۱:۲۰ شده ساعتِ دلتنگی‌هایمان، ساعت انتظار محالمان که شاید یک‌روز کسی بیاید و بگوید که اتفاق ساعت ۱:۲۰ روز ۱۳ دی‌ماه سال ۱۳۹۸ دروغ بود. ساختگی بود. بعد از آن نیمه‌شب، همه‌ی عالم مثل پیکرتان در شعله‌های تاریخ می‌سوزد. بعد از آن نیمه‌شب دیگر هیچ چیز مثلِ قبل نشد... هیچ چیز... . . . . نه بابا مشتی! دلت تنگ شده چیه؟ به نظرم دلت تنگ شده خیلی کمه! ما همه جونمون براش تنگ شده :) دلدار | Deldar