eitaa logo
💘دلتو بسپـار به من💘
64.7هزار دنبال‌کننده
30.9هزار عکس
799 ویدیو
11 فایل
منتظر دریافت پیامهاتون هستم🥰 @Sayehwahite . . . تعرفه تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5
مشاهده در ایتا
دانلود
💘دلتو بسپـار به من💘
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 چجوری حقم رو بگیرم اینا همه ظالم بودن🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 پسرم میره پیش دبستان. هفته اول
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام عزیزم برا اون خانمی که بچش تو مهد زدن🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 دخترم کلاس اول دوماه ازسال تحصیلی گذشته بود معلمش جلو همه بچه ها به من گفت بچت هیچی یاد نمیگیره ببرش دکتر یا مدرسه مخصوص همونجا رفتم پیش مدیر مدرسه گفتم یا حرفشو پس میگیره یا میرم اداره حتی شده میرم پیش وزیر خودش مشکل داره بره دنبال درمون فرداش معلمه تا جلو در مدرسه ازم عذرخواهی کردگفتم دل نسوزون خدا اون بالا ناظر همه ماست نذار ازهمین کودکی حق پسرتو بخورن ‌‍‌‌⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰ @DeLeToO ⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 تبعیض بین دختر و پسر .. عجیبه🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💘دلتو بسپـار به من💘
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 تبعیض بین دختر و پسر .. عجیبه🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام من دختری هستم ۲۱ساله تا دیپلم بیشتر نخوندم یعنی خانوادم نزاشتن .. خانواده مذهبی ندارم ولی خوب تبعيض بین دختر وپسر قائل میشن .. الان ۵ساله که ازدواج کردم با پسرخالم یه دختر ۳ساله دارم ..زندگیم از اول زیاد خوب نبود شوهرم اعتیاد داشت وقتی دخترم به دنیا اومد متوجه شدم که همسرم اعتیاد داره ..خیلی بدبختی کشیدم تا سالم بشه البته اخلاق تندی داشت که من نمیدونستم..الان که سالم هم شده همش بهم گیر میده..اوایل ازدواجم هم گیر میداد .. همش میگه بیا ماساژ بده پاهامو ،میگه تو باید بری از مامانت زندگی یاد بگیری ،تا هر وقت از شب که بیدار بمونه من هم باید بیدار باشم و واقعا سخته(چون من پیش مادرشوهرم که خالم میشه زندگی میکنم ،از صبح تا شب بشور،تمیزکاری و بچه داری و واقعا تا شب دیگه جونی واسم نمیمونه البته این رسممونه که عروس باید با مادرشوهرش زندگی کنه ...ما تویه خونه ۴طبقه زندگی می‌کنیم که مادرشوهرم طبقه اول هست من طبقه سوم)مشکل من بیشتر شوهرم هست که تاالان هر چی که خواسته هر چی که گفته به میل اون بوده از لباس پوشیدن تا.... پیش دکتر روانشناس هم رفتیم ولی بدتر که شد بهتر نشد زندگیم جهنم واقعی بود یک روز اول خوب بود بقیه روزهارو کوفتم میکرد تا اینکه دستش روم بلند شد محکم سرم رو به دیوار کوبید رفتم خونه بابام ولی خوب بعد ۱ماه اومد عذرخواهی کرد برگشتم سر خونه زندگیم تازه یه هفته بود که فهمیدم بازم اعتیاد داره و کل اون یکماه کی من خونه بابام بودم اعتیاد داشت قرص ب ۲ مصرف میکرده با کلی بدبختی بستری کردیم قبلا هم چندبار بستری شده بود ..... الان ۳ماهه که اعتیاد نداره ولی خوب گیر دادن‌های هنوزم سرجاش هست با من لج میکنه ،،،،به همه چیز گیر میده از راه رفتن من تا قیافه ،،الان هم که میره جلسه کمی آرومه ولی منم زیاد به حرفای آزاردهنده اهمیت نمیدم .. (لطفا راهنماییم کنید ..) ‌‍‌‌⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰ @DeLeToO ⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
💘دلتو بسپـار به من💘
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نه از خانواده خودم محبت دیدم نه شوهرم ..🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 سلام روزتون بخیر درجواب خانمی که فرمودن کار شوهرش فصلی هست...🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 خواهر گلم نه شما مشکلی نداری وافسرده هم نیستید به نظر من اکثر خانما دوست ندارن مرداشون زیاد توخونه باشن من خودم شوهرم معلمه سه ماه از سال که تعطیله نه ماه دیگه هم که فقط صبح میره سر کلاس بعداز ظهرها خونه هست اولا خیلس سختم بود اما الان خودمو باشرایط وقف دادم اول اینکه من برا خودم میرم بیرون با دوستام یا میرم خونه ی قوم وخویشام یا میرم کلاسای هنری به هر حال سرخودمو یه جوری گرم میکنم واینجوری یه وقتایی را برا خودم وتنها بودنم بدون اون پیدا میکنم وبه اونم گیر نمیدم اگه اون از خونه نمیره بیرون ورو مخت هست شما با سیاست برا خودت برنامه ریزی کن البته بهش نگو برای اینکه از تو یه وقتایی دور باشم بگو حوصلم سر میره اینجوری وقتی بیای خونه سرحالتر میشی ورابطهی شماهم بهتر میشه ‌‍‌‌⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰ @DeLeToO ⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
2776767404506.mp3
566.5K
🌸امــروز کمی بیشتر بخند😉 و کمی بیشتر مهربان باش ❤️ بگذار لبخندت 😊 چراغ دلی شود 💓 و مهربانی ات 🌸🍃 صبح کوچکی ☀️ به قدر مرز شانه های یک نفر🌸🍃 آهنگ شادوزیبای‌ چایی چایی باصدای گرم کوروس💃 بریم که روزمونوبایه‌ اهنگ نوستالژی شادوپرانرژی شروع کنیم رفیق💃 @sonnatiii
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 خواهرم با پسر خالم ... خواهرم خیلی سرکشه🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💘دلتو بسپـار به من💘
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 خواهرم با پسر خالم ... خواهرم خیلی سرکشه🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
خواهرم ۱۷سالشه پسرخالم ۲۳سالشه بعد پسرخالم تحصیلاتش سوم راهنماییه،سرباز فراریه،کاملا بیکار و بیعاره جورس ک مامانش شارژشو میده و در کل آدم زندگی نیست تازه سیگارم میکشه و از ایناس ک تتو رو گردنشه و در کل الافه و بدرد نخور ک اصلا مناسب ازدواج نیست خونه ماشینم ک جزو رویاهاشه دیگه خواهرمنم ی دختر کمبودی بشدت سرکش و گستاااخ و جسور و زبون درازه از ایناس ک نمیشه چیزی بهش گفت سریع میپره بهت و در کل پرخاشگره بعد شنیدم از دوساله سال پیش شروع کرده ب عاشق شدن فک کنید...انقد تابلو بازیم دراورده خیلی از اطرافیانم بو برده بودن خلاصه ک دوماه پیشم رفتم بهش گفتم خواهرتم بگو با کی رابطه داری با کللللی اصرار عکس ی پسریو بم نشون داد ک تو گروه باهاش آشناشده بود اون سره ایران بود و عاشقش شده بود و بهش گفتم کاره درستی نکردی و داره گولتم میزنه و دیگ بعدش گذاشتمش ب حال خودش بیاین بزارم بقیشو زودخلاصه ک الان اومده خونه ماست ما تهرانیم انگار با اون پسره کات کرده و فعلا باهاش نیست اقا پسرخالمم از شهرستان پاشده عموش اورده تهران عمل بکنه دوشبه اومده خونه ماست و دیدم از دقیقه ای وارد شد خاهرم هیجااان. داشت و هول بود و عجیییب توجه کردم دیدم هی دارن چت میکنن فهمیدم ک اررره اینا باااهمن پسرخالم تکون نمیخوره از خونمون و اینااا خیییلی باهم راحتن شوهرمم فهمیده عصبیه میگه چرا توی این سن انقد پرروعه این بچه باورکنید اگه بزاریم میره میخابه بغلش و... جالبترین موضوع اینه ک خانواده هاموووون بشششدت کارد و پنیرن و از هم دیگه متنفرررررررررر مامانم حتی از شوخیه این ک این پسره بیاد خاستگاری اجیمم متنفره چ برررسه ب واقعیتش!!!!! مامانم و داداشام خبر از کارا خاهرم ندارن نمیدونم چکارکنم بچه ها چکارش کنم خیییلی سرکشه ‌‍‌‌⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰ @DeLeToO ⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 حبیب آقا، نه کافه رفته است، نه کتاب خوانده است و نه سیگا.ر برگ برلب گذاشته و کلاه کج بر سر. نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است و نه ولنتاین میداند چیست. اما صدیقه خانم که مریض شد، شب‌ها کار میکرد و صبح‌ها به کار خانه میرسید. در چشمانش خستگی فریاد میزد، خواب یک آرزو بود. اما جلوی بچه‌ها و صدیقه خانوم ذره‌ای ضعف بروز نمیداد. حبیب آقا عشق را معنا میکرد، نمایش نمیداد...! ‌ ✍🏻 ‌ ‌ 💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 این داستان برای هفت سال پیشه... معجزه عشق😍🍃🍃🍃🍃🍃
💘دلتو بسپـار به من💘
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 این داستان برای هفت سال پیشه... معجزه عشق😍🍃🍃🍃🍃🍃
این داستان برای هفت ، هشت سال پیشه زمانیه که من دانشجو بودم یه روز پنجشنبه که شب میلاد بود مادرم و پدرم رفتن امامزاده صالح زیارت که بعد از نماز مغرب بیان دنبال من دانشگاه از اون طرف بریم بیرون (من کلاس داشتم ) آخر شب که اومدیم خونه مادرم به من گفت  قبل از نماز مغرب یه خانمی تو حرم گفت خانومها هرکی میتونه یه جزء قرآن برداره برای ختم قرآن ، هدیه کنیم برای سلامتی آقا امام زمان ، منم جزء بيست و سه رو برداشتم برای تو ( من یه جزء رو با صوت بيست دقیقه ای میخونم) به مادرم گفتم فردا یعنی جمعه میخونم، جمعه گذشت و من یادم رفت بخونم. شنبه تقریبا ساعت پنج از دانشگاه برمیگشتم خونه که به مادرم زنگ زدم و گفتم نزدیک خونم چیزی نمیخواییم بخرم که مادرم گفت اگر میتونی برو کاهو و خیار سالادی بخر . رفتم میوه فروشی  و خرید کردم وقتی اومدم خونه ، دستهامو شستم که متوجه شدم انگشترم دستم نیست از مادرم پرسیدم انگشترم رو ندیدی ؟ گفت نه گمش کردی ؟ تا کجا دستت بود ؟گفتم وقتی پول تاکسی دادم دستم بود ، سریع بیرون رفتم همه راه خونه تا سر خیابونمون و تا میوه فروشی رو گشتم نبود از فروشنده پرسیدم کسی اینجا انگشتر طلا پیدا نکرده  گفت چیزی پیدا نکرده از چند نفر تو راه پرسیدم خیلی ناراحت بودم  اومدم خونه برادرم تازه رسیده بود خونه منو که دید پرسید چی شده مامانم گفت انگشترش دستش بوده گم کرده برادرم ازم پرسید کجا؟ گفتم از تاکسی پیاده شدم پول دادم یادمه تو انگشتم بود. خیلی ناراحت بودم ، برادرم پرسید مگه حالا چند بود؟ (مثلا دلداریم میداد!!!) منم با ناراحتی و حرص گفتم من اونو دوست داشتم تو اگر یکی بچش گمشه ازش میپرسی مگه چقدر میارزید؟  برادرم رفت از خونه بیرون اول فکر کردم از حرفم ناراحت شده قهر کرده  ولی برادرم رفت کافی نت یه متن نوشت یه انگشتر طلا با یاقوت کبود  گمشده از یابنده تقاضا دارم به شماره ( تلفن خونه و موبایل خودش رو داد) تماس بگیرد .به داخل میوه فروشی و دیوار بیرونی چسباند و تو راه هم چندتا زد پدرم شب که اومد خونه و فهمید، گفت عیب نداره غصه نخور سفارش میدیم یکی دیگه مثل همون برات میسازن .  مادرم میگفت امکان نداره پیدا بشه اون انگشتر ظریفه تا حالا یکی پاشو گذاشته روش خورد شده و از بین رفته. یک شنبه ام با غم گذشت.عصر دوشنبه بود که یاد اون جزء قرآن افتادم  بعد نمازم  اون جزء قرآن رو خوندم. فرداش سه شنبه نزدیک نه صبح داشتیم صبحونه میخوردیم ،  مادرم که ناراحتی منو دید گفت کاش دوره امام زمان میشد میفهمیدیم این انگشتر دست کیه؟ ده دقیقه از حرف مادرم نگذشته بود که تلفن خونمون زنگ زد فقط صدای مادرم رو شنیدم که میگفت : بله انگشتر دختر منه ،اون خانم پرسید نشونی های انگشتر رو بدین مادرم گوشی رو داد به من، سلام کردم و گفتم پنج پره و یکی از نگینها دوباره جوش خورده که زیرش یه خال جوشه مشخصه یکم مکث کرد بعد گفت درسته و آدرس خونشون رو داد سه تا کوچه پایین تر از خونمون بود . منی که امکان نداشت زودتر از یه ربع آماده بیرون رفتن بشم و برام مهم بود که خطهای مقنه ام متقارن باشه یعنی بگم زیر سی ثانیه مانتو و مقنه ام(جلو دستم بودن ) رو پوشیدم رفتم بیرون ، تا پدرم ماشین رو از پارکینگ در آورد من سر خیابون بودم بهم گفت بیا بالا سوار شو یه آدرس دادن توی یه خونه ، داری میری؟ شاید دروغ باشه ؟ چرا این جوری میکنی؟ با پدرم رفتیم به همون آدرس زنگ زدیم یه خانوم جوون درو باز کرد انگشترم رو تو انگشتش دیدم ، گفت فکر نمیکردم به این زودی بیای ! مگه خونتون کجاست ؟! گفتنم چندتا کوچه بالاتر . انگشتر که تو انگشتش گیر کرده بود رو درآورد و گفت  شنبه رفتم میوه فروشی لای برگهای کاهو رو زمین افتاده بود انگشترت . گفت شوهرم دو روز پیش رفته بود میوه بخره اومد خونه گفت صاحبش داره دنبالش میگرده منم تو این چند روز  اینو دستم میکردم و بیرون میرفتم که صاحبش دستم ببینه و بشناسه انگشرم رو بهم داد و گفت خیلی قشنگه مراقب باش گمش نکنی تشکر کردم و اومدم خونه به مادرم گفتم . مادرم پرسید در عوضش چی خواست برای مژدگانی گفتم هیچی نگفت فقط گفت مراقب باش گمش نکنی.نزدیک غروب با پدر و مادرم یه جعبه شیرینی گرفتیم برای تشکر رفتیم در خونشون  ، درو که باز کرد خونشون شلوغ بود گفت پدر و مادر و برادرم و خانومش مهمونمون هستن مادرش اومد جلو در سلام و حال احوال کردیم مادرم به اون خانوم جوون گفت این انگشتر شاید ارزش زیادی نداشته باشه ولی دختر من توی این دو سه روزه خیلی غصه خورد امروز ادامه👇👇
💘دلتو بسپـار به من💘
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 این داستان برای هفت سال پیشه... معجزه عشق😍🍃🍃🍃🍃🍃
دل دختر منو شاد کردی خدا دلت رو شاد کنه مادر اون خانوم گفت نه ماشالله انگشتر قشنگ و براقیه باید خیلی گرون باشه و به من گفت بیشتر مراقب باش گمش نکنی. وقتی اومدیم خونه مادرم دوباره پرسید وقتی اول دیدیش انگشتر تو انگشتش بود گفتم آره اصلا گیر کرده بود تو انگشتش بزور درآورد مامانم گفت مادرشم قیمت انگشتر رو میدونست اینا نمیخواستن انگشتر رو بدن یه چیزی شده تو خونشون یه اتفاقی افتاده که پشیمون شدنو برگردونن گفتم چی ؟ مادرم گفت خدا میدونه به هرحال حاجت تو بوده خدارو شکر کن تا اینکه سوم شعبان شد مادر من هر سال نذر داره شیرینی میبره مسجد رفته بودیم مسجد محل منو مادرم داشتیم بین نمازگزارها شیرینی پخش می کردیم که یکی بین نمازگزارها دست مادرم رو گرفت و سلام کرد از مادرم پرسید منو نشناختی ؟ مادرم گفت نه شما ؟ گفت من همونم که انگشتر دختر شما رو پیدا کردم. شما به من گفتین ممنون که دل دختر منو شاد کردی خدا دلت رو شاد کنه، الآن دل من شاده ، من دوازده سال بود که از خدا بچه میخواستم الآن حاملم ، مادرمم گفت خدا رو شکر . پایان😍🍃🍃🍃🍃🍃 ‌‍‌‌⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰ @DeLeToO ⊱⋅━─━─━──🧡⋅⊰
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 خواهر شوهرم خودشو زده به اون راه .. چقدر عجیبه این زن🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃