دلنوشت
دختر یکی از عزیزترین دوستانمون دچار سانحهی سختی شده و به شدت نیاز به دعا و قرائت سورهی حمد شفا د
دردانهی دوست عزیزم به آسمانها پر کشید.
ممنون میشوم برای آرامش دل مادر داغدارش دعا کنید.
مادری که چند ماه پیش با داغ از دست دادن مادرش امتحان شد و حالا باید داغ نبود دختر نوجوانش را هم به دوش بکشد.
دلنوشت
دردانهی دوست عزیزم به آسمانها پر کشید. ممنون میشوم برای آرامش دل مادر داغدارش دعا کنید. مادری
ما که باغ بهارمان پژمرد
ما که پای امیدمان فرسود
و بی تو یاس و شمعدانی اتاقات را
به کدامین بهار بشارت دهیم؟
حسنای عزیز سفرت به سلامت
هدایت شده از ✍️قلم زنی✒️
برای مادری که از شکستگی جان خویش نفس سخت می کشد دعا کنید
دلنوشت
برای مادری که از شکستگی جان خویش نفس سخت می کشد دعا کنید
مادرها جانشان هم میشکند...
پیام دوست عزیزم در روز حادثه
حال امروزش را اما نمیتوانم تصور کنم...
وقتی که تو آمدی
✍🏻 زهرا کبیری پور
بیتردید یکی از باشکوهترین لحظات تاریخ، در ماه رجبِ سی سال پس از عام الفیل اتفاق افتاد؛ همان لحظه که در بُهتِ زائران و طوافکنندگان خانهی خدا، دیوار کعبه شکافته شد و مادر شما وارد آن مکان مقدس شد و خشتهای دیوار مجدد به هم پیوست.
ماجرایِ تولد شما را یزید بن قعنب اینطور تعریف میکند که، من و عباس بن عبدالمطلب و گروهی از خاندان عبدالعزی در مقابل خانهی خدا نشسته بودیم که یکباره دیدیم فاطمه بنت اسد، درحالیکه باردار بود و نُه ماه از مدت حمل او میگذشت و دچار درد زایمان شده بود، نزدیک کعبه شد و به درگاه خداوند عرض کرد: پروردگارا! من به تو و پیامبران و کتابهایی که از جانب تو فرستاده شدهاند ایمان دارم و سخن جدم ابراهیم خلیل را تصدیق میکنم و باور دارم که او این خانهی عظیم و والا را بنا کرده و به حق این فرزندی که در شکم دارم سوگند میدهم که وضع حمل مرا آسان کنی.
یزید بن قعنب در ادامهی نقل ماجرای تولد شما میگوید: در این هنگام دیدم دیوار پشت کعبه شکافت و فاطمه وارد کعبه شده و از چشمان ما ناپدید شد و دیوار مجدداً به هم پیوست.
برخاستیم که قفل در خانهی کعبه را باز کنیم، قفل باز نشد، متوجه شدیم که این اتفاق به فرمان خدا رخ داده است.
پس از چهار روز فاطمه از خانهی کعبه بیرون آمد و درحالیکه نوزادش را روی دست داشت، گفت: من بر زنان گذشتهی تاریخ برتری پیدا کردهام، زیرا آسیه دختر مزاحم، خدا را به صورت پنهانی در جایی عبادت میکرد که عبادت خدا در آنجا جز از روی ناچاری سزاوار نبود و مریم دختر عمران آن شاخهی خشکیدهی خرما را با دستش تکان داد تا آنکه خرمایی تازه از آن فرو ریخت و خورد؛ ولی من وارد خانهی خدا شدم و از میوهها و نعمتهای بهشتی خوردم و وقتی خواستم خارج شوم هاتفی به من گفت: فاطمه! او را علی نام بگذار، چرا که او بلند مرتبه است و خداوندِ علیِ اعلیٰ میگوید: نام او را از نام خودم مشتق ساختم. او را به آداب و اخلاق خودم تربیت کردم و از علوم پیچیده خود آگاهش نمودم او کسی است که بتها را در خانهی من میشکند و بر بام خانهام اذان میگوید و من را به مجد و بزرگواری یاد میکند. خوشا به حال کسی که او را دوست بدارد و از او فرمان برد و وای بر کسی که او را دشمن بدارد و فرمانش نبرد.*
اما از اینجای لحظهی باشکوه تولد شما را دوست دارم من روایت کنم.
اهل مکه در کوچه و بازار ماجرای تولد شما را نقل میکردند.
زنها از عظمت ولادت شما و از شکوه تولدتان در تعجب بودند.
خیلیها به کعبه میرفتن تا از نزدیک جای شکاف را ببینند.
از همه خوشحالتر اما پدر شما بود، که شکوه تولدتان قریشیان بدطینت را هم، در حیرت فرو برده بود و پدر شما جناب ابوطالب، بزرگِ هاشمیان، این بُهت و حیرت را در چشمان آنها میدیدید و بیشتر از قبل به بزرگی خدا ایمان آورده بود.
و چه افتخاری بالاتر از اینکه نام فرزندش را هاتفی از طرف خدا ندا داده باشد.
دوست دارم تصور کنم که ابوطالب طَبقِ شیرینی به دست در کوچههای مکه تولد شما را به گوش تمام آنهایی که خودشان را به نشنیدن زده بودن میرساند.
مگر میشود چنین شکوهی را فریاد نکرد.
خواهران و برادران شما هم دور گهوارهی شما جمع شده بودن و کودکی را نگاه میکردند که در کعبه متولد شده است.
کودکی نورانی که از همان لحظهی تولدش به همه ثابت کرده بود که علیست
و با همه تفاوت دارد.
خانمهای همسایه رو به روی مادرتان نشسته بودن و چهرهی پر از آرامش مادرتان را نگاه میکردند و دوست داشتن دربارهی این چهار روز از او سؤال کنند.
همه کنجکاو بودن بدانند در آن چهار روز در کعبه چه گذشت.
یک روز چقدر توصیفات دارد
کجای مکه را در آن روز توصیف کنم
از کجای مکه بگویم که حق مطلب ادا شود
چند کلمهی دیگر اضافه کنم تا توصیف ولادت شما و شکوه میلادتان کامل شود.
این کلمات عاجزند
و قلم عاجزتر
خوش آمدید به دنیا مرد فاطمه
بابای حسن، حسین و زینب
منابع:
*محمد بن فتّال نیشابوی، روضه الواعظین، قم، رضی، ۱۳۸۶ق، ج۱، ص ۷۶.
ابی محمد الحسن بن محمد دیلمی، مؤسسه اعلمی بیروت، ص ۲۱۱.
علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه ج۱، ص ۵۹.
شیخ طوسی، امالی، ص ۸٠، ۱۳۱۳.
شیخ صدوق علل الشرایع، ص ۵۶.
صابری یزدی، علیرضا، هزار حدیث در فضائل امام علی(علیه السلام)، ترجمه: محمد رضا انصاری محلاتی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۸٠، صفحات ۳۱ و ۳۲.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_بارک_لمولانا_صاحب_الزمان
💠@Delneveshteeee
حبل المتینها
✍🏻 زهرا کبیری پور
حامد عسگری شاعر معاصر، یک جایی میگفت بعد از زلزلهی بم، دنیای من ایستاد.
دائم به خدا میگفتم چرا عموی من با یازده تا بچه؟! چرا فلانی؟!...
میگفت رفتم یک چادر از هلال احمر گرفتم، زدم وسط حیاط یک مدرسه و چهل روز در چادر خیره به سقف بودم.
یک روز مادرم زد به درِ چادر و گفت اجازه هست؟!
زیپ چادر را کشید و باتندی گفت: چته؟!
گفتم: دنیام وایساده،
گفت پاشو خودت و جمع کن، حسین فاطمه رو کشتن، فرداش پرندهها آواز خوندن، گوسفندها بچه بدنیا آوردن، باران بارید و... داغ تو بزرگتر از داغ عزیز فاطمه است؟!
گاهی در لحظههای حساس زندگی، اشاره به مصیبت اهلبیت، همان حبل المتینی میشود که به ما سفارش کردند.
از من اگر بپرسید اصلا یکی از کوچکترین کارکردهای مصیبت اهلبیت برای تلنگر زدن به ماست در لحظات حساس زندگی.
وقتی مادرم چشمش را به این دنیا بست، غروب بود و اواخر پاییز.
هوا هنوز آنقدرها سرد نشده بود، اما من تمام شب را کنار بخاری لرزیدم، درحالیکه زانویِ غم بغل گرفته بودم و به فردایی که قرار بود بدون مادرم شروع شود، فکر میکردم.
اما فردا شروع شد
زندگیها ادامه پیدا کرد
برادرهایم بعد از چند روز به محل کارشان برگشتند
من غذا پختم
خواهرم سرگرم زندگیاش شد
از همان روزهای اول گاهی خندیدم
گاهی گریه کردم
خاطرات مادرم را مرور کردم
و در تمام این مدت یک چیز بود که باعث میشد من برای ادامهی زندگی دوام بیاورم و آن یادآوری این بود که داغ من کجا و داغ عزیز فاطمه کجا.
مصیبت من کجا و مصیبت زینبکبری کجا.
امروز و در تشیع دختر دوست عزیزم از خدا برایش صبر خواستم
و مطمئن هستم او هم با تکیه بر حبلالمتینهای زندگیمان از پس این داغ عظیم برخواهد آمد.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#اللهم_بارک_لمولانا_صاحب_الزمان
💠@Delneveshteeee
دلنوشت
حبل المتینها ✍🏻 زهرا کبیری پور حامد عسگری شاعر معاصر، یک جایی میگفت بعد از زلزلهی بم، دنیای م
امروز حسنایِ دوستم فاطمه، در خاک آرام گرفت
ممنون میشوم برای آرامش روح نازنینش امشب نماز #لیلهالدفن برایش بخوانید.
«حسنا بنت محمد»