روایت دوم:
او سفینة النجاة است
این پا و آن پا میکرد.
دلش بیقرار شده بود.
بیقرار مردی که در مقابل لشگر آنها با سخنان کوبندهاش نفسها را در سینه حبس کرد.
آن هنگام که صدای پسر فاطمه در دشت پیچید که «اَما مِن ذابٍّ یذبّ عَن حرمِ رسول الله؟!» وجود او دگر تاب نیاورد.
با خود زمزمه کرد من راه را بر کِه بستهام؟!
بر پسر فاطمه؟!
این صدا را تمام آن چند هزار نفر هم شنیدند؛ اما فقط او مثل ابرِ بهار اشک ریخت.
فقط او کفشهایش را به گردن آویخت و تا خیمهی حسین پرواز کرد.
فقط او سرش را پایین انداخت و آرام گفت: «هَل تَری لی مِن توبه؟!»
خودمانیش یعنی آیا در سفینهی شما برای حرّ هم جا هست؟!
در آن لحظه چقدر اسم حرّ برازندهاش شده بود.
وقتی مادرش این اسم را برای او انتخاب میکرد، اصلا فکرش را نکرده بود که یک روز پسر فاطمه بر بالین بیجان او بگوید: مادرت چه اسمِ خوبی برایت گذاشته حرّ؟!
«انت الحرّ کما سمّتک امّک؛ حُرّاً فی الدّنیا و الآخره»
***
سلام بر تو ای حرّ بن یزید ریاحی!
سلام بر تو و بر آن مسیری که انتخاب کردی.
سلام بر مادر تو که حرّ بودن را به تو آموخت.
✍🏻زهرا کبیری پور
منبع: طبری، محمد بن جریر، تاریخالأمم و الملوک(تاریخ طبری)، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۳۸۷، جلد ۵، صفحهی ۴۲۸.
#محرم
#حر_بن_یزید_ریاحی
#امام_حسین_علیهالسلام
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
💠@Delneveshteeee