eitaa logo
دل‌نوشت
229 دنبال‌کننده
352 عکس
159 ویدیو
5 فایل
همیشه نوشتن حالم را خوب کرده است بی‌آنکه حواسم باشد.امیدوارم خواندن نوشته‌هایم حال شما را هم خوب کند،بی‌آنکه حواستان باشد. دکتری‌تخصصی‌تاریخ‌تشیع.مترجمت.استانبولی 📚کتاب‌‌‌ها: گفتگوهایی‌درباب‌الهیات‌.علوی‌گری‌بکتاشی‌گری. ✍🏻 زهراکبیری‌پور @z_kabiri
مشاهده در ایتا
دانلود
نور مهتاب از درزهای چادر به داخل خیمه می‌تابید، خیره به سقف در هیاهویی که عقل و دلش به راه انداخته بودند غرق شده بود، در این وانفسای جنگِ میان عقل و دل، مانند سُکان دار کشتی‌ایی شده بود که نمی‌توانست جهت درست را انتخاب کند. با ضرب آهنگ صدای طفل، دست افکارش را رها کرد و نیم خیز شد، در گوشه‌ی خیمه جسم نحیف حورا و طفلی که او را به این مجادله کشانده بود از میانِ نور کم رنگ مهتاب دیده می‌شد، از جا بلند شد دور تا دور خیمه را با نگاهش کاوید، کنار صندوق چوبیِ کوچک، یک سبد بافته شده از برگ درخت خرما به چشمش خورد، سبد را برداشت و به سمت طفل رفت، به آرامی دست حورا را از دست او جدا کرد، حورا تکان کوچکی خورد و چشمانش را کمی باز کرد، احساس کرد سایه‌ایی بالای سرش ایستاده ولی آنقدر خسته بود که چشمانش را دوباره بست، مالک وقتی مطمئن شد که حورا دوباره به خواب رفت، نفسش را که در سینه حبس کرده بود به سرعت بیرون داد، دختر سه ماهه‌اش را داخل سبد حصیری گذاشت و از خیمه خارج شد، نسیم گرمی از دل صحرا به صورتش پاچید، تمام صحرا و چادرها در ظلمتی وهمانی فرو رفته بود و تنها نور ماه بود که در آسمانی بی‌ستاره می‌تابید و کمی اطراف را روشن می‌کرد، به سمت نور مهتاب حرکت کرد، این اولین باری بود که قدم‌هایش می‌لرزید، با هر قدمی که رو به جلو بر می‌داشت، برمی‌گشت و پشت سرش را نگاه می‌کرد، سکوت و ظلمت بیابان و صدای گاه و بی‌گاه حشرات و خزندگان تنها صداهایی بود که می‌شنید. ... @Delneveshteeee