eitaa logo
دل‌نوشت
229 دنبال‌کننده
352 عکس
159 ویدیو
5 فایل
همیشه نوشتن حالم را خوب کرده است بی‌آنکه حواسم باشد.امیدوارم خواندن نوشته‌هایم حال شما را هم خوب کند،بی‌آنکه حواستان باشد. دکتری‌تخصصی‌تاریخ‌تشیع.مترجمت.استانبولی 📚کتاب‌‌‌ها: گفتگوهایی‌درباب‌الهیات‌.علوی‌گری‌بکتاشی‌گری. ✍🏻 زهراکبیری‌پور @z_kabiri
مشاهده در ایتا
دانلود
کودک اما در خوابی معصومانه در بهشت خودش هیچ خبری از جدال بین پدر و مادرش نداشت. حورا درحالی که طفل را به سینه چسبانده بود تمام التماس و خواهش را در چشمان معصموم خود جاری کرد و با نگاه اشک آلود به مالک نگاه کرد. _ این اولین فرزندمان است مالک، حتما فرزندان بعدی پسر خواهند شد، قول می‌دهم در سرنوشت فرزندان بعدی دخالت نکنم، خواهش می‌کنم به دخترمان رحم کن؛ تمام این جملات را همرا با اشکی که بی‌مهابا از چشمانش می‌بارید با صدایی لرزان تکرار می‌کرد، مالک اما بدون اینکه حرفی بزند دور خودش می‌چرخید، حرف‌های حورا را قبول داشت اما جواب عشیره‌اش را چه می‌داد؟! به پدرش چه می‌گفت؟! بعد از اتفاقی که برای دختران قبیله‌اش در جنگ با نعمان بن مُنذر افتاد و بعد از اینکه دختران، زندگی در کاخ او را به زندگی با عشیره ترجیح دادند، مردان عشیره قسم خورده بودند که دختری در قبیله‌شان بزرگ نشود، به آن‌ها چه می‌گفت؟! _ اصلا او را به عشیره‌ی خودم می‌فرستم تا از چشم مردان اینجا دور باشد، وقتی بزرگ شد و آب‌ها از آسیاب افتاد بر می‌گردانیمش، ها؟! چه می‌گویی؟ یا یا اصلا بیا از اینجا برویم مگر خودت نگفتی در سفری که به حبشه داشتی آن شهر را پر رونق دیدی، بیا به بهانه‌ی تجارت به آنجا برویم، یا ... حورا بدون لحظه‌ایی درنگ حرف می‌زد و راه حل‌های مختلفی برای منصرف شدن مالک پیدا می‌کرد، اما این راه حل‌ها هیچ کدام نمی‌توانست جواب قسمی که عشیره‌اش خورده بودند را بدهد. مالک با قدم‌های بلندی به سمت حورا رفت و طفل را از آغوشش جدا کرد و داخل گودال گذاشت باید هرچه زودتر به این کار خاتمه می‌داد و گرنه کار هم برای خودش هم برای حورا خیلی سخت می‌شد. ... @Delneveshteeee