eitaa logo
دل‌نوشت
217 دنبال‌کننده
336 عکس
149 ویدیو
5 فایل
همیشه نوشتن حالم را خوب کرده است بی‌آنکه حواسم باشد.امیدوارم خواندن نوشته‌هایم حال شما را هم خوب کند،بی‌آنکه حواستان باشد. دکتری‌تخصصی‌تاریخ‌تشیع.مترجمت.استانبولی 📚کتاب‌‌‌ها: گفتگوهایی‌درباب‌الهیات‌.علوی‌گری‌بکتاشی‌گری. ✍🏻 زهراکبیری‌پور @z_kabiri
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ سلام و رحمت از بچگی همیشه خواندن و نوشتن را دوست داشتم، دوست که نه یک جورهایی عاشق نوشتن، قلم، کتاب و دفتر بودم. بهترین عطر می‌توانست برای من عطر کتاب‌های نو در اول مهر باشد. همیشه قبل از شروع مدرسه‌ها یک دور کتاب‌های درسی را که برای جلد کردن تحویل‌مان داده بودن با لذت غیر قابل وصفی می‌خواندم. خواندن همیشه برایم آرامش بخش بود، حتی امروز که با آمدن فضای مجازی آمار کتاب خواندن کم شده، من بیشتر صفحاتی را دنبال می‌کنم که کپشن‌های طولانی می‌نویسند و من از خواندن آن‌ها لذت می‌برم. این کانال را برای تجمیع نوشته‌ها و ثبت فعالیت‌هایم ایجاد کرده‌ام، اگر بخوانید و نظر بدهید، بسیار خوشحال می‌شوم. شاید در آینده مجموع نوشته‌هایم کتابی شد تقدیم به وجود پر مهرتان. با احترام زهرا کبیری پور، دانشجوی دکتری تاریخ تشیع اثنی‌عشری، عاشق ادبیات فارسی و مترجم ترکی استانبولی.
گاهی روزها به قدری بلند می‌شوند که به انتها رسیدنش برایت آرزو می‌شود، این‌طور وقت‌ها باید دست دلت را بگیری و بروی جایی که روزها برایت انقدر کش نیاین، بروی جایی که خورشید و ماه با هم همسایه‌اند، جایی که شب و روز معنا نداشته باشد، جایی که بنشینی رو به روی دلت و بگویی آخر تو چرا انقدر کوچک می‌شوی؟! تنگ می‌شوی؟!خاکستری می‌شوی؟! .... زهرا کبیری‌پور ┄┅═❁.❖.❁═┅┄ @Delneveshteeee
میان هزارتوی مغزم و دلواپسی‌ها و غصه‌ها و خواسته‌هایش گاهی گم می‌شوم ... این‌جور وقت‌ها دوست دارم فقط راه بروم و شاید بین آدم‌ها در پیاده‌روها و خیابان‌ها باشم، اما قطعا دارم کوچه پس کوچه‌های قفل شده‌ی ذهنم را طی می‌کنم و در همان کوچه‌ها به خانه‌ایی کاهگلی میرسم، می‌دانی دلم با دیدنش چه حالی می‌شود؟! یک چادر گل گلی مثلا رنگش هم یک جوری باشد که اگر یک تار مویی گاهی از زیر روسری گلدار سفید صورتی دخترانه‌ام که سر من سی و چند ساله است و چادر روی هر دوی این‌ها بود، بیرون زد و خواست از من خانوم پرعشوه‌ایی بسازد، رنگ چادر هم کمک کند به این حال و تو هم از این مردهایی که یک شلوار پارچه‌ایی گشاد و یک پیرهن آبی آسمانی کلیشه‌ایی مثل تمام مردهای روستایی که تا یک وجب بالای زانوست پوشیده باشی و به عشوه‌های زنانه‌ام لاإله إلاالله‌ایی بگویی ... و مثلا خانه‌مان یک حیاط داشته باشد و وسطش یک حوض، یک پله بخورد برود بالا و روی آن بلندی جلو پنجره‌های پر از شمعدانی یک تخت باشد با متکاهایی با رویه‌های قرمز مخمل و یک رویه روی همان قرمزها که پارچه‌ی سفیدی باشد با یک گلدوزی کوچک که همه‌شان را خودم دوخته باشم و هر عصر و هر شب با هم بنشینیم روی تخت و تکیه دهیم به متکاها و میوه و چای بخوریم و به صدای اخبار رادیوی خانه گوش دهیم، پنجره‌های خانه را هم چندسالی می‌شود که به اصرار من رنگی رنگی کرده باشیم تا من کیف دنیا را کنم از اصالت پنجره‌ها و رنگها ... در میان حیاط دخترها بچگی کنند، زندگی کنند و مدام تذکر بخورند که: مگه نگفتم دمپایی بپوشید بعد بازی کنید و هربار با پاهای سیاه و گلی بدوند دمپایی‌های قرمزشان را بپوشند و بروند پی بازی با عروسک‌هایی که خودم بافته‌ام و گل و چوب و آب ... و تو هی بگویی خانوم بزار راحت باشن ... و مثلا صبح‌ها با صدای گنجشک‌های روی درخت توت قدیمی وسط حیاط بیدار شویم و صبحانه که می‌خوری لابد با گردوهای اصیل باغ همسایه بغلی و شیر تازه‌ی گاو ده پایینی و سرشیرش و کره‌ایی که لابد وقت خوردنش من کلی غر زده‌ام به جانت و نانی که هی می‌گویی بیا برایت تنور بسازم کنج حیاط خانه تا خودت نان بپزی و من هی از زیر بار این مسئولیت دربروم ... بعد از صبحانه مثلا تو بیلت را برداری و سراغ باغ بروی و من هم شاید گاهی کمکت کنم و هر از چند گاهی هم شیطنت خاله زنک بازی‌هایم گل کند و تو دست تنها بمانی و من بروم با زن‌های روستا دورنشینی‌های عصرها به غیبت و درد دل ... و بعد ... در همان روزمرگی بمانیم و پیر شویم و حیاط خانه‌مان پر از نوه شود و داخل حوض دیگر یک هندوانه کفاف ما و نوه‌ها و بچه‌هایمان را ندهد و هربار که آن‌ها می‌آیند سه هندوانه بخری و بندازی وسط حوض ... کاش پیر شوم در میانه‌ی بعضی رویاها، کاش می‌شد دستت را می‌گرفتم از این همه دویدن رها می‌شدیم و در یک روستای دور زندگی می‌کردیم ... در زندگی شهری همه چیز پالم دارد حتی نفس هایمان ... کاش می‌شد از این همه شهر فرار می‌کردیم، از این دورهای بی انتها ... من از همه چیز این شهر می‌ترسم که تنها دلم به حضرت معصومه‌اش خوش است. زهرا کبیری پور ┄┅═❁.❖.❁═┅┄ @Delneveshteeee
پاییز برای من که پاییزی‌ام فقط یک فصل نیست، تولد دوباره است، پاییز را با همه‌ی ریزش‌هایش، سرد و گرم شدن‌هایش، دوست دارم. زهرا کبیری پور ┄┅═❁.❖.❁═┅┄ @Delneveshteeee
از همان اولین روزی که قرار شد با هم بیرون برویم، دیر آمدن‌هایت شروع شد، می‌دانی برای منی که از دوستانم به خاطر نظم و دقتی که در کارهایم داشتم، لقب سرهنگ گرفته بودم، این دیر آمدن‌ها خیلی آزاردهنده بود، اما در تمام این مدت چیزی که باعث می‌شد ببخشم و فراموش کنم، صبر بیش از حد تو در برابر تمام غر زدن‌هایم بود؛ ولی امان از آن جمله‌ایی که همیشه تکرار می‌کردی و من چقدر با هر بار شنیدنش عاصی می‌شدم و آن جمله می‌دانی چه بود؟! «حالا مگه چی شده»، آخ که نمی‌دانی این جمله‌ی کوتاه چقدر با روح و روان من بازی می‌کرد. زهرا کبیری پور ┄┅═❁.❖.❁═┅┄ @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دندان جان خوب نیست انقدر دمدمی مزاج باشی، بیا و یک بار برای همیشه تکلیف ما را روشن کن، هوای گرم دوست داری یا سرد؟! غذای گرم دوست داری یا سرد؟! بالاخره با تخمه به تفاهم رسیدی یا نه؟! باور کن آن دندان‌های لوس و چیتان پیتان کرده هم به اندازه‌ی تو به مانیکور پدیکور علاقه ندارن، عصب را هم که کشیدی انداختی دور، دیگر چه می‌خواهی؟! یک ذره از گذشتگانت عبرت بگیر، آن‌ها نه تنها دندان بودن، دربازکن هم بودن، قندشکن هم بودن و ایضا گردو و فندق برایت می‌شکستن بیا و ببین، آخه دندان هم انقدر لوس جمع کن دست و پایت را کل دهانم درد گرفته است از دست تو . عکس چه ربطی دارد؟! خیلی هم ربط دارد این بی خاصیت، دندانم را می گویم حتی عرضه ی گاز زدن این سیب را هم ندارد. ┄┅═❁.❖.❁═┅┄ @Delneveshteeee
سرش را بالا برد و هوا را با تمام وجود نفس کشید، شاید حجم بغضی که در گلویش بود کم شود، با نگاه کردن به اطراف خود، وقتی دید جایی برای ماندن ندارد آه عمیقی از سینه‌اش بیرون آمد که بی‌شباهت به آه مادران داغدیده نبود، چرا بی‌شباهت باشد مگر او داغ ندیده بود آن هم در یک روز آن هم همه‌ی عزیزانش تمام این افکارش با نگاه به منظره‌ی رو به رویش که هر سال در آن روز، هرجا که بود، هرطور که بود، خودش را می‌رساند از ذهنش گذشت. آمنه آمنه با صدای ننه علی سرش را برگرداند، دلش برای او تنگ شده بود، ننه نفس نفس زنان با سبدی که در دستش بود به سمت او می‌آمد، با صدای بلند طوری که ننه علی بشنود گفت: جان آمنه آمدوم عزیزوم و به دوو از تپه پایین آمد تا هرچه زودتر تن استخوانیش را به آغوش گرم و نرم ننه برساند که برایش عجیب بوی مادرش را می‌داد. آمنه جان عزیزدلوم، دور سرت بگردوم الهی این صدای قربان صدقه رفتن‌های ننه بود که آمنه دلش برای شنیدن دوباره‌ی این جملات پر می‌کشید از کجا تا کجا ... ┄┅═❁.❖.❁═┅┄ @Delneveshteeee
والا ما از وقتی جوال ذهن مد نبود، جوال ذهن می‌نوشتیم، مثلا کوچک‌تر که بودیم وقتی با کسی بحث‌مان می‌شد دوست داشتیم چهارتا فحش بوق‌دار نثارش کنیم، اما از آنجایی که مثلا باادب بودیم این کار را نمی‌کردیم، در عوض در دفترمان بسته به شدت و حدّت دعوا بین سه الی پنج صفحه فُحش‌های بوق‌دار می‌نوشتیم و از آنجایی که حفظ جان واجب است و برای اینکه مادر محترمه و مکرمه نبیند پاره‌اش می‌کردیم. حتی بعضی وقت‌ها چون سر بزنگاه گیر می‌افتادیم کاغذها رو مثل چی می‌خوردیم. بگذریم کجا بودم، آها جوال ذهن، خلاصه از روز پنجشنبه هر وقت آمدیم این تکلیف را بنویسیم، باز از آنجایی که یک نوجوان در خانه داریم و با او حسابی گلاویزیم، جوال ذهن‌مان دچار کلمات بوق‌دار می‌شد و لذا حیا کرده و نمی‌نوشتیم. البته نوشته‌های خواهران گروه هم بی‌تأثیر نبود، در این بی‌اعتمادی به نفس، چون ماشاءالله جوال ذهن تمام آن‌ها نیز مثل خودشان باادب و ایضا طلبه بود. سرتان را به درد نیاروم، خلاصه عصر جمعه، جوال ذهنم را نشاندم پای میز و به او گفتم بالا غیرتا یک دقیقه آرام بگیر من این تکلیفم را بنویسم، چشمتان روز بد نبیند یا سر از شستن حیاط منزل درآورد یا می‌خواست برود سرویس بهداشتی را جوهر نمک بریزد یا وامانده بود که شام را چه کند؟! ای داد! دیدم نه از این جوال ذهن ما چیزی در نمی‌آید لذا تکلیف را دادم به جوال دهان و گوشی را آرام گذاشتم روی ضبط، بعد خیلی آهسته جوری که جوال ذهنم متوجه نشود خودکار را برداشتم و آن چیزهایی که حرکت جوال دهانم گفته بود را به دفترم منتقل کردم و بله... موفق شدم، اما چشمتان روز بد نبیند چون جوال ذهنم خیلی تکان خورده بود و جوال دست و پا برای مهارش به کمک آمده بودند و خودکار بینوا نفهمیده بود چه نوشته، این شد که مجبور شدم تایپش کنم. آخیش ... خلاص. ساعت پنجاه و یک دقیقه‌ی بامداد روز شنبه ۲۴آبان قشنگ سال کرونای وحشی زهرا کبیری پور ┄┅═❁.❖.❁═┅┄ @Delneveshteeee
شبانه روز یک شب و یک روز نیست و زمین احتمالا بیشتر از یک‌بار دور خورشید می‌گردد؛ ما خبر نداریم ... کسی هم به ما نگفته است؛ و گرنه بودنت نباید چند سال باشد و نبودنت آخ از نبودنت ... ┄┅═❁.❖.❁═┅┄ @Delneveshteeee