هدایت شده از دلنوشت
روایت شانزدهم
گمنام
صدای هلهله و پایکوبی از تمام شهر به گوش میرسید مثل تمام زنهای خانهدار مشغول انجام کارهای روزانه بود بیخبر از همه جا.
اما خوب که گوش تیز کرد، این همه سر و صدا به نظرش عادی نیامد.
به کوچه رفت و دید مردم به سمتی میدوند و ولولهایی برپاست، برای اینکه بداند ماجرا از چه قرار است، به پشت بام خانه رفت. دستش را بالای پیشانی گذاشت تا آفتاب نتواند مانع دیدش شود.
دقایقی میگذشت که ماتش برده بود.
به صحنهی رو به رویش خیره مانده بود ناگهان لب گشود و با صدای بلندی گفت: شما اُسرای کدام فرقهاید؟!
صدای رسا اما محزونی پاسخ داد: ما اسیران آل محمدیم.
با شنیدن این جمله گویی آتشی به دلش افتاد. سراسیمه از پشت بام به منزل دوید و دقایقی نگذشته بود که با تعدادی چادر و روبند بیرون رفت و آنها را میان زنان و دختران کاروان اُسراء تقسیم کرد، چهرهاش اما پر از غصه و درد شده بود، هنوز جملهایی که شنیده بود را باور نکرده بود و از اعماق وجودش آرزو کرده بود که ای کاش اشتباه شنیده باشد.
به گمانم خود زینب(س) نیز بعد از آن جمله، دلش سوخته بود: اسیران آل محمد...
****
سلام بر آن بانوی گمنامی که نامدار شد.
سلام بر او و قلب مهربانش از قرنها بعد، از ایران.
✍🏻 زهراکبیریپور
منبع:
محمد محمدی ری شهری، دانشنامه امام حسین علیه السلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ترجمه عبدالهادی مسعودی، ص۱۰۷.
#حسین_جانم
#زنان_عاشورا
#امام_حسین
@Delneveshteeee
در پی یاری حسین(ع)
🔅جَبَلَة بن علی شیبانی
جبلة بن علی از قبیلهی شیبان، قبیلهای معروف از بکر بن وائل بود.
او عاشق علی(ع) بود و در جنگ صفین در کنار او و دوشادوش او با پدر یزید جنگید. بعد از علی(ع) هم در کوفه مانده بود و تا صدای یاری خواستن مسلم پسر عقیل برادر علی(ع) را شنید به یاریاش شتافت و در قیام او شرکت کرد.
جبله پس از شهادت مسلم(ع)، نزد قبیله خود رفت و پنهان شد و وقتی شنید حسین(ع) فرزند علی(ع) به کربلا آمده، به یاری او شتافت.
او در روز عاشورا در همان نخستین حمله به شهادت رسید و مزد زحماتی که در یاری علی(ع) و فرزندان او متحمل شده بود را از دستان امیرش گرفت.
نام او در زیارت ناحیه غیر معروفه آمده است:
السَّلَامُ عَلَی جَبَلَةَ بْنِ عَلِی الشَّیبَانِی
✍🏻 زهرا کبیریپور
منبع: بلاذری، انساب الاشراف، تحقیق: محمودی، بیروت، مؤسسه اعلمی، چاپ اول، ۱۳۹۴ق، ج۳، ص۴۸۲.
#یاران_حسین
#محرم
@Delneveshteeee
16.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلم پرواز میخواد...
لطفا بفرستید برای آنهایی که خودشان را به خواب زدهاند، شاید بیدار شوند!
#شب_جمعه_است_هوایت_نکنم_میمیرم
#یاحسین
@Delneveshteeee
در ستایش اشکهای کودکیهامان
در تمام دوران مدرسه ساعت هفت صبح راهی مدرسه میشدم. هفت و نیم زنگ اول درسیمان زده میشد، یازده و نیم مهیای نماز میشدیم و دوازدهو نیم هم رسیده بودیم خانه.
نهارمان را چشم در چشم آقای حیاتی، بابان و خانم اصغری میخوردیم.
خواب بعداز نهار در خانهی ما جزو فعالیتهای اجباری محسوب میشد.
تا شب هر ساعتی برایمان یک مفهوم تکراری داشت.
اما محرم که میآمد از ساعت هفت صبح مجالس روضه شروع میشد چه روزهای درسی که کلاسها نیم ساعت دیرتر شروع میشد و معمولا مربی پرورشی هر روز صبح کمی روضهخوانی و مداحی برایمان تدارک میدید و چه روزهای تعطیل که مادر را در روضههای خانگی همراهی میکردیم.
از صبح زود تا شب از این روضه به آن روضه آوراه و سرگشته بودیم.
بعدها با هیئت محبین اهلبیت(ع) آشنا شدم که هر هفته جمعه شبها برگزار میشد و در شبهای ولادت و شهادت نیز برنامهی فوقالعاده میگرفت.
اما روضههای اول صبح مدرسه با تمام روضههای دیگر فرق داشت «والصبح اذا تنفس» كه هوا ترتمیز بود و تهماندهی انرژیهای خوب سحر هنوز توی فضا باقی مانده بود. فرشتهها رزق بیدارها را بیشتر از سهم آدمهای خواب کنار میگذاشتند.
پرندهها دل و دماغ خواندن داشتند.
روضههای اول صبح مدرسه بیریا بودند. قر و فر روضههای عصر و شب را نداشتند.
هیچکس لباس مشکی مجلسی، کفش روفرشی و روسری مجلسی نمیپوشید. بچههای گیج از خواب، نمک آن روضه بودند.
از دلانگیزترین خوشیهای روزگار این بود که هر صبح با گلوی خشک میگفتیم:
صلى الله علیک یا اباعبدالله
✍🏻 زهرا کبیری پور
@Delneveshteeee
🔹«مؤمن آفرینی» در جامعهی شیعهی زمان ائمه بود و امروز نیست. مؤمن زیستی در جامعهی صدر اسلام بود و امروز نیست. آنها مؤمن زیست میکردند و مؤمن میمردند و مؤمن میآفریدند.
▫️کتاب همرزمان حسین(ع)
✍🏻امام خامنهای