eitaa logo
دل‌نوشت
219 دنبال‌کننده
336 عکس
149 ویدیو
5 فایل
همیشه نوشتن حالم را خوب کرده است بی‌آنکه حواسم باشد.امیدوارم خواندن نوشته‌هایم حال شما را هم خوب کند،بی‌آنکه حواستان باشد. دکتری‌تخصصی‌تاریخ‌تشیع.مترجمت.استانبولی 📚کتاب‌‌‌ها: گفتگوهایی‌درباب‌الهیات‌.علوی‌گری‌بکتاشی‌گری. ✍🏻 زهراکبیری‌پور @z_kabiri
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت چهارم: مردتر از مردان لابد به دلش برات شده بود که این شهر حرمت مهمان را نگه نمی‌دارد و خواست حرمت میزبان را نگهدارد. او همان بانویی بودی که طاقت دیدن تشنگی یک مرد غریبه را نداشت، چه برسد به آوارگی سفیر امامش ... مرد اما تنها و خسته در کوچه‌ها پرسه می‌زد. در کوچه‌های شهری که مردانش نامردی را در حق او تمام کرده بودند. با غم و غربتی که دل او را به آتش می‌کشید به دیواری تکیه داد و در همان لحظه زنی مردتر از تمام مردان آن شهر، کاسه‌ی آبی برای التیام جگر سوخته‌ی سفیر مولایش آورد. **** سلام بر تو ای بانوی نمونه‌ی کوفه. سلام بر تو و بر زنانگی نمونه‌ات که دست تمام مردانگی آن شهر را بست. دعایمان کن بانو، دعاکن مانند تو پیش قدم جاودانگی شویم. ✍🏻زهراکبیری‌پور منبع: تاريخ طبري، ج ۵، ص ۳۵٠؛ لهوف، سید بن طاووس، ص ۱۲٠. @Delneveshteeee
روایت پنجم: رضایت مادر از میدان که برگشت از مادرش سؤال کرد: «آیا از من راضی هستید؟» مادر سر تا پای پسر را برانداز کرد، چقدر مسلمانی به پسرش می‌آمد. نگاهش گره خورد به چشم‌های پسر و تمام رشته‌های تعلّق مادرانه را پاره کرد. چشم‌هایش را بست و به سؤال او پاسخ داد: «به‌ خداوند سوگند که از تو راضی نخواهم شد، تا آن‌که جانت را فدای امامت کنی.» مادر وهب، تو در آن چند روزی که از مسلمان شدنت می‌گذشت، از حسین چه دیده بودی؟! به کجا متصل شده بودی که وقتی این حرف‌ها را می‌زدی؟ در دریای مهر مادرانه‌ات موج‌های تعلق تکان نمی‌خورد؟! تو از کدامین سرزمین آمده بودی که وقتی سر پسرت را به سمت دشمن پرتاب کردی، خطاب به آن‌ها گفتی ما چیزی را که در راهِ خدا داده‌ایم پس نمی‌گیریم؟! *** سلام مادرِ وهب! سلام بر تو از ایران قرن‌ها پس از عاشورا، بر رشته‌ی محبت مادرانه‌ات که با حسین پیوند زده بودی. ✍🏻 زهراکبیری‌پور منبع: ▫️ابن‌اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م. ▫️طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م. ▫️ناظم‌زاده قمی، سید اصغر، اصحاب امام حسین از مدینه تا کربلا، قم، بوستان کتاب، ۱۳۹۰. @Delneveshteeee
روایت ششم: هم‌سر و هم‌راه وقتی حبیب برای محک زدن تو گفت: «من به حسین نمی‌پیوندم» لابد فکرش را کرده بود که با واکنش شدید تو مواجه شود و تو درحالی‌که از شدت ناراحتی و عصبانیت اشک از چشمانت جاری شده بود، حتما نتوانستی لبخند کنج لب حبیبت را ببینی! وقتی پشتت را به حبیب کردی و گفتی: «ای حبیب، آیا سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را درباره‌ی حسینش(علیه‌السلام) فراموش کرده‌ای که فرمود: این دو فرزندم آقای جوانان بهشتند و آن‌ها امام هستند، چه قیام کنند چه نکنند. نامه‌ی مولا به تو رسیده و تو را به یاری می‌خواهد، آیا پاسخ مثبت نمی‌دهی؟!» ندیدی که حبیب با این سخنان تو چه لبخند زیبایی به لب‌هایش نشسته است و حبیب نیز هنگامی که به تو اطمینان داد که در رکاب حسین تا هنگامی که محاسن سفیدش سرخ شود، خواهد جنگید، نتوانست ببیند که با این تصمیمش چه قندی در دل تو آب شده است. ام‌قاسم! خوشا به حالت که توانستی به وسیله‌ی حبیب عرض ارادتت را خدمت عزیز زهرا برسانی. همسر حبیب! تو در مولایت چه دیده بودی که بال پرواز همسرت شدی و خودت نیز به همراهش پرواز کردی، چرا که سیدالشهداء در حق تو نیز دعای عاقبت بخیری کرد. **** سلام بر تو ای بانوی حبیب بن مظاهر؛ سلام ما بر تو و بر آن دل عاشورایت که آنگونه پرحرارت همسرت را برای فدا شدن در رکاب مولایش آماده کرد؛ **** منبع: ▫️معالی السبطین، جلد ۱، صفحه‌ی ۳۷۰ و ۳۷۱؛ ▫️فرسان الهَیجا، جلد ۱، صفحه‌ی ۹۱. ▫️داستان دوستان، تألیف محمد محمدی اشتهاردی، جلد ۵، صفحه‌ی ۲۰. ✍🏻 زهرا کبیری‌پور @Delneveshteeee
روایت هفتم: خواهرانه قلب شما را بیش از همه، محبت برادر پر کرده بود؛ عشق به حسین در تمام رگ‌های شما جاری بود؛ همان عشقی که با شیره‌ی جانتان به عون و محمّد نیز بخشیده بودید. شاید اگر کسی از شما می‌پرسید، عون برای شما عزیزتر است یا محمّد؟ پاسخ می‌دادید: حسین! عون و محمد نیز این را فهمیده بودند، چون از کودکی‌شان در چشمان شما جز حسین را ندیده بودند و از زبان شما فقط حسین را شنیده بودند و این کار شما و آن‌ها را برای جان‌نثاری در راه دایی عزیزشان آسان‌تر کرده بود. در خیمه بودید که خبر آوردند، عون شهید شد، محمّد هم؛ اشک‌هایتان را پاک کردید، حالا دیگر بند تعلق مادرانه‌تان پاره شده بود و شما تنها خواهرِ حسین بودید. شما از همان ابتدا نیز بیش از اینکه مادرِ عون و محمّد بوده باشید، خواهرِ حسین بودید. *** سلام مادرِ عون! سلام مادرِ محمّد! سلام بر شما و آن شیر پاکتان که دو جان‌نثار برای حسین پروراند. ✍🏻 زهراکبیری‌پور @Delneveshteeee
روایت نهم: مادرِ علیِ بزرگتر چه خوب شد که شما در کربلا نبودید. چه خوب شد زمانی که می‌خواست راهی میدان شود، نبودید ببینید قبل از رفتن چگونه چند قدم مقابل چشم‌های پدرش راه رفت. چه خوب شد که نبودید و حال همسرتان را در آن لحظه ندیدید. شما نبودید اما همه دیدند وقتی علی‌اکبر چند قدم که راه رفت، سیدالشهداء(ع) دست‌هایش را به سمت آسمان بلند کرد و از خدا شهادت گرفت که شاهد باشد، چه جوانی را به میدان می‌فرستد. جوانی که شبیه‌ترین مردم است به پیامبر(ص). چه خوب شد که شما نبودید و آن لحظات دل‌کندن اهلِ حرم از علی اکبر را ندیدید. چه خوب که شما نبودید آن هنگام که صدای «یا ابتاه علیکَ منّی السّلامِ» علی‌اکبر بلند شد. نبودید و ندیدید که وقتی میان‌ هلهله‌های دشمن، حسین با زانو روی زمین افتاد، صورت روی صورتِ علی‌اکبر گذاشت و گفت: «بعد از تو خاک بر سرِ دنیا.» چه خوب شد که شما نبودید وقتی حسین مانده بود که این جسم ارباً اربا را، چه‌طور به خیمه برساند. شما نبودید مادر علی‌اکبر و چه خوب که نبودید و صدای جوانان بنی‌هاشم بیایید مولا را نشنیدید. **** سلام مادر علی اکبر؛ سلام بر دامانِ پاکِ شما که شبیه‌ترینِ مردم به پیامبر خدا(ص) را در خود پرورش داد. سلام بر آن جگر سوخته هنگام شنیدن روضه‌ی پسرش از زبان زینب. ✍🏻زهرا کبیری پور **** منبع: طبرى، محمد بن جديد، تاريخ الامم و الملوك و تاريخ الطبرى، چاپ پنجم، بيروت، مؤسسه اعلمى اللمطبوعات، ۱۴٠۹، ج۴، ص۳۴٠. @Delneveshteeee
روایت دهم: امِ بنین تمام پسرانِتان را با حسین روانه کرده بودید. پسرانی که از کوچکی‌شان آموخته بودند فدایی حسین باشند. از همان سال‌های کودکی در گوشِ آن‌ها زمزمه کرده بودید که هرگز نباید از حسین جلو بیافتند. این همه معرفت و ادب را از کجا آورده بودید که این چنین خالصانه و ناب تمام آن را تقدیم آن‌ها کرده بودید بانو؟! و عباس در میان برادرانش از همه بیشتر این معرفت را به ارث برده بود. با آن زمزمه‌هایی که در گوش او خوانده بودید، مگر می‌توانست در روزِ عاشورا عَلَم به دست نگیرد؟! چه انتظاری داشتند دیگران که وقتی بچّه‌های حسین تشنه بودند، او سیرابشان نکند؟! نوای العطش، در حرم بپیچد و او تاب بیاورد و مشک به دست روانه فرات نشود؟! دشمن هم صدای جگر سوخته‌ی عباس را شنیده بود که مشک او را هدف گرفت. همه فهمیده بودند وقتی آبِ مشک قطره قطره بر زمین بریزد، عباس ذره ذره آب می‌شود. این را فهمیده بودند که اگر کارِ مشک تمام شود، کارِ عباس هم تمام می‌شود. کارِ حسین هم. و همه دیدند حسین هنگامی که از علقمه برگشت، دست به کمر بود. عباس را در علقمه جا گذاشته بود و تنهای تنها بازگشته بود. ✍🏻 زهراکبیری‌پور **** سلام مادرِ ماهِ بنی‌هاشم؛ سلام مادر عباس؛ سلام مادر پسران؛ سلام بر آن دامنی که همچو عباسی را پرورش داد. **** منبع: عاملی، سید جعفر مرتضی، تحریف شناسی عاشورا «نقد حماسه حسینی شهید مطهری»، ترجمه: جواد محمد زمانی، چاپ اول، ۱۳۸۵، انتشارات آرام دل، ص۱٠۴ _ ۱٠۵. @Delneveshteeee
روایت یازدهم: خواهرِ حسین این روایت، درست زمانی شروع می‌شود که تمام نگاه‌ها به سمت گودال است، یک گودال کوچک که در آن یک بزرگ مرد را، حسین را، ارباً اربا کرده‌اند. از کودکی به ما یاد داده‌اند درست در همان وقتی که تمام نگاه‌ها به سمت گودال است، وقتی که کار تمام شده، در عصر عاشورا ما به بالای گودال نگاه کنیم، آن بلندی که نامش تلّ است. در آنجا زنی ایستاده که تمام عمرش را با حسین بوده، زنی که بدون حسین نفس نکشیده، که تمام دار و ندارش برادر بوده غروب روز دهم بالای گودال، روی تل، زینب دید که همه‌ی هستی‌اش را کشتند. نمی‌دانم چطور به خیمه برگشت؟! چطور با دستور امام حی‌اش با علیکن بالفرار همراه با زنان و کودکان به صحرا دوید؟! بعد از دیدن آن صحنه‌ی جانسوز فقط باید زینب باشی که بتوانی قصه‌ی پر غصه‌ی اسارت را به قیام برادر متصل کنی. باید زینب باشی که علی‌وار ستون کاخ ظلم را به لرزه دربیاوری. باید زینب باشی. باید دختر علی باشی. باید دختر فاطمه باشی. باید خواهر حسین باشی. فقط یک داغدیده می‌فهمت که وقتی داغ عزیزت در گوشه‌ای از سینه‌ات هُرم گرفته، چقدر سخت است رویِ پا ایستادن، تازه داغ ما کجا و داغ زینب کجا... **** سلام بر تو و بر گریه‌های جانسوزت در عصر عاشورا. سلام بر آن قلب صبور. سلام بر مادر شهیدان. سلام بر دختر علی. ✍🏻 زهراکبیری‌پور **** @Delneveshteeee
روایت سیزدهم: مادرِ علیِ کوچک‌تر این روزهایِ آخر، علی اصغر شبیه ماهی شده بود. دهان کوچکش مدام باز و بسته می‌شد و آتش به جگر رباب می‌زد و برای یک مادر چه چیزی می‌توانست سخت‌تر و دردناک‌تر از دست و پا زدن شیرخوارش باشد. ما را ببخشید بانوجان اگر اباعبدالله(علیه‌السلام) خودشان وصفِ «یتلذّی عطشاً» را برای علی اصغر به کار نبرده بودند، ما چطور جرأت می‌کردیم، اینگونه حالتِ عطش جگر گوشه‌ی شما را روایت کنیم؟! چطور می‌توانستیم بگوییم خبرِ افتادنِ مشک سقا و شهادتش، بیش از همه بندِ دلِ شما را پاره کرده بود. لابد همان لحظه که این خبر را شنیدید، یقین کردید که لب‌هایِ کوچک علی‌تان که به سختی باز و بسته می‌شوند، دیگر به آب نخواهند رسید. فدایتان شویم بانو، آن لحظه‌ای که علی اصغر را به آقا سپردید، از دلِ شما چه گذشت؟! بعد از گذشت قرن‌ها ما همچنان مبهوتِ این رازیم که چگونه تاب آوردید این داغ را؟! وقتی سرگردانی آقا را در بازگشت به خیمه دیدید، آن هنگامی که علی را زیر عبایش پنهان کرده بود چه بر دل شما گذشت؟! بیایید اصلا خیال کنیم که شما اصغر نداشتید! *** سلام مادرِ علیِ کوچک‌تر؛ سلام مادرِ سربازِ شش ماهه‌ی کربلا؛ سلام ربابِ حسین؛ ✍🏻 زهراکبیری‌پور منبع: سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطوف، قم، انوارالهدی، چاپ اول، ۱۴۱۷، ص۵٠. @Delneveshteeee
روایت چهاردهم: امِ خلف اینکه از هر چه داری بُگذری، در کربلا به یک الگو تبدیل شده بود و هرکسی هر آنچه که داشت را آورده بود تا تقدیم حسین کند. شما هم دوست نداشتید از این قافله جا بمانید، همین بود که بعد از شهادت همسرتان، پسر خود را نیز روانه‌ی میدان کردید. مگر همین نبود که هر که هرچه داشت بیاورد؟! حالا که مسلم رفته بود نوبت به پسرش رسیده بود، پس هنگامی که امام حسین(علیه‌السلام) دست رد به سینه‌ی پسرتان زد، همه شاهد بودند که شما چگونه برای عاقبت بخیر شدن پسرتان، برای فدای حسین شدنش، برای این که او تمام دارایی شما بود تا در راه حسین بدهید، تلاش کردید و شیره‌ی جانتان را به میدان فرستادید. در روایت‌ها آمده است، وقتی سر پسرتان را به سمت شما پرتاب کردند، او را در آغوش گرفته و جانسوزانه گریه کردید. من یقین دارم که در آن لحظه نه برای شهادت پسرتان بلکه برای غربت و تنهایی پیش روی حسین گریستید. **** سلام بر شما ای بانوی مسلم بن عوسجه. سلام بر شما و بر همسر و پسر شهیدتان. سلام بر آن جگر سوخته‌تان که هُرمِ غمش تا هزاران سال بعد را نیز گداخته است. ✍🏻 زهراکبیری‌پور منبع: رياحين الشريعه، ج ۳، ص ۳۰۵، به نقل از روضة الاحباب. **** @Delneveshteeee
روایت پانزدهم امِ عمرو مادر باشی، پسرت را مقابل چشمانت سر بریده باشند، سرش را به سویت پرتاب کرده باشند؛ اما تو به جای اینکه بشکنی، عمود خیمه‌ات را از جا دربیاوری و به سمت میدان بروی! بانو بحریه چقدر شما مرد بودید، مردتر از تمام نامردانی که صدای هل من ناصر حسین را شنیدن و از جایشان تکان نخوردند. من مطمئنم اگر امام شما را با جمله‌ی جهاد بر زنان واجب نیست به سمت خیمگاه روان نمی‌کرد، مردتر از تمام مردان می‌جنگیدید و بیش از سه نفر را از پای در می‌آوردید. شما مادر همان پسر یازده ساله‌ایی هستید که وقتی در مقابل امامش ایستاد گفت: مادرم مرا امر به قتال کرد. شما همسر جُناده‌ایی هستید که امروز الگویی است برای تمام کسانی که آرزوی ایستادن کنار امامشان را دارند. **** سلام بر شما و بر فرزند شهیدتان. سلامی از دل ایرانی که محب اهل‌بیت است بر روح پاک و مقدس شیرزنی از دیار کربلا. ✍🏻 زهراکبیری‌پور منبع: رياحين الشريعه، ج ۳، ص ۳۰۴. عمادزاده، تاريخ زندگانى امام حسين علیه‌السلام، ج ۲، ص ۳۳. **** @Delneveshteeee
روایت شانزدهم گمنام صدای هلهله و پایکوبی از تمام شهر به گوش می‌رسید مثل تمام زن‌های خانه‌دار مشغول انجام کارهای روزانه بود بی‌خبر از همه جا. اما خوب که گوش تیز کرد، این همه سر و صدا به نظرش عادی نیامد. به کوچه رفت و دید مردم به سمتی می‌دوند و ولوله‌ایی برپاست، برای اینکه بداند ماجرا از چه قرار است، به پشت بام خانه رفت. دستش را بالای پیشانی گذاشت تا آفتاب نتواند مانع دیدش شود. دقایقی می‌گذشت که ماتش برده بود. به صحنه‌ی رو به رویش خیره مانده بود ناگهان لب گشود و با صدای بلندی گفت: شما اُسرای کدام فرقه‌اید؟! صدای رسا اما محزونی پاسخ داد: ما اسیران آل محمدیم. با شنیدن این جمله گویی آتشی به دلش افتاد. سراسیمه از پشت بام به منزل دوید و دقایقی نگذشته بود که با تعدادی چادر و روبند بیرون رفت و آن‌ها را میان زنان و دختران کاروان اُسراء تقسیم کرد، چهره‌اش اما پر از غصه و درد شده بود، هنوز جمله‌ایی که شنیده بود را باور نکرده بود و از اعماق وجودش آرزو کرده بود که ای کاش اشتباه شنیده باشد. به گمانم خود زینب(س) نیز بعد از آن جمله، دلش سوخته بود: اسیران آل محمد... **** سلام بر آن بانوی گمنامی که نامدار شد. سلام بر او و قلب مهربانش از قرن‌ها بعد، از ایران. ✍🏻 زهراکبیری‌پور منبع: محمد محمدی ری شهری، دانشنامه امام حسین علیه السلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ترجمه عبدالهادی مسعودی، ص۱۰۷. @Delneveshteeee
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت سوم: بانوی حاجت‌روا شده تا صدای رجز عبدالله در دشت پیچید، با تمام وجود ذوق کردی و دلت را با جمله‌ی «بأبی أنت و أمی عبدالله! در راه پسر رسولِ خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مقاومت کن.» محکم‌تر کردی. عبدالله نیز حتما صدای تو را شنیده بود که اینگونه به قلب دشمن زد؛ اما نمی‌دانست که تو تاب نخواهی آورد و نیزه به دست وارد معرکه خواهی شد. حتما امام را هم ندیده بودی که خودش را به تو رسانده‌ تا بگوید: «خدا به شما جزای خیر دهد، جهاد بر زنان واجب نیست، به خیمه برگردید.» اما تو در وسط معرکه بودی که ناله‌ی آخر همسرت را شنیدی و حتما از همان‌جا خودت را به بالین او رسانده و گفتی: «بهشت بر تو گوارا باد عبدالله، کاش خدا من را نیز همنشینِ تو کند.» دعایت را چگونه بر زبان آوردی که به این زودی روا شد؟! و هنوز جمله‌ات تمام نشده، غلامِ شمر عمود آهنی‌ را بر فرق تو نشاند و وسیله‌ی اجابت دعایت شد و تو را به عبدالله رساند. *** سلام گرم ما بر تو باد ای بانوی عبدالله بن عمیر! سلام بر تو، که خون‌ عاشقت با خون معشوق به هم آمیخت و پیشِ پایِ حسین بن علی(علیه‌السلام) جاری شد. ✍🏻 زهرا کبیری پور منبع: مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، صفحه‌ی ۳٠۷_۳۱٠. @Delneveshteeee
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت چهارم: مردتر از مردان لابد به دلش برات شده بود که این شهر حرمت مهمان را نگه نمی‌دارد و خواست حرمت میزبان را نگهدارد. او همان بانویی بودی که طاقت دیدن تشنگی یک مرد غریبه را نداشت، چه برسد به آوارگی سفیر امامش ... مرد اما تنها و خسته در کوچه‌ها پرسه می‌زد. در کوچه‌های شهری که مردانش نامردی را در حق او تمام کرده بودند. با غم و غربتی که دل او را به آتش می‌کشید به دیواری تکیه داد و در همان لحظه زنی مردتر از تمام مردان آن شهر، کاسه‌ی آبی برای التیام جگر سوخته‌ی سفیر مولایش آورد. **** سلام بر تو ای بانوی نمونه‌ی کوفه. سلام بر تو و بر زنانگی نمونه‌ات که دست تمام مردانگی آن شهر را بست. دعایمان کن بانو، دعاکن مانند تو پیش قدم جاودانگی شویم. ✍🏻زهراکبیری‌پور منبع: تاريخ طبري، ج ۵، ص ۳۵٠؛ لهوف، سید بن طاووس، ص ۱۲٠. @Delneveshteeee
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت پنجم: رضایت مادر از میدان که برگشت از مادرش سؤال کرد: «آیا از من راضی هستید؟» مادر سر تا پای پسر را برانداز کرد، چقدر مسلمانی به پسرش می‌آمد. نگاهش گره خورد به چشم‌های پسر و تمام رشته‌های تعلّق مادرانه را پاره کرد. چشم‌هایش را بست و به سؤال او پاسخ داد: «به‌ خداوند سوگند که از تو راضی نخواهم شد، تا آن‌که جانت را فدای امامت کنی.» مادر وهب، تو در آن چند روزی که از مسلمان شدنت می‌گذشت، از حسین چه دیده بودی؟! به کجا متصل شده بودی که وقتی این حرف‌ها را می‌زدی؟ در دریای مهر مادرانه‌ات موج‌های تعلق تکان نمی‌خورد؟! تو از کدامین سرزمین آمده بودی که وقتی سر پسرت را به سمت دشمن پرتاب کردی، خطاب به آن‌ها گفتی ما چیزی را که در راهِ خدا داده‌ایم پس نمی‌گیریم؟! *** سلام مادرِ وهب! سلام بر تو از ایران قرن‌ها پس از عاشورا، بر رشته‌ی محبت مادرانه‌ات که با حسین پیوند زده بودی. ✍🏻 زهراکبیری‌پور منبع: ▫️ابن‌اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م. ▫️طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م. ▫️ناظم‌زاده قمی، سید اصغر، اصحاب امام حسین از مدینه تا کربلا، قم، بوستان کتاب، ۱۳۹۰. @Delneveshteeee
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت ششم: هم‌سر و هم‌راه وقتی حبیب برای محک زدن تو گفت: «من به حسین نمی‌پیوندم» لابد فکرش را کرده بود که با واکنش شدید تو مواجه شود و تو درحالی‌که از شدت ناراحتی و عصبانیت اشک از چشمانت جاری شده بود، حتما نتوانستی لبخند کنج لب حبیبت را ببینی! وقتی پشتت را به حبیب کردی و گفتی: «ای حبیب، آیا سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را درباره‌ی حسینش(علیه‌السلام) فراموش کرده‌ای که فرمود: این دو فرزندم آقای جوانان بهشتند و آن‌ها امام هستند، چه قیام کنند چه نکنند. نامه‌ی مولا به تو رسیده و تو را به یاری می‌خواهد، آیا پاسخ مثبت نمی‌دهی؟!» ندیدی که حبیب با این سخنان تو چه لبخند زیبایی به لب‌هایش نشسته است و حبیب نیز هنگامی که به تو اطمینان داد که در رکاب حسین تا هنگامی که محاسن سفیدش سرخ شود، خواهد جنگید، نتوانست ببیند که با این تصمیمش چه قندی در دل تو آب شده است. ام‌قاسم! خوشا به حالت که توانستی به وسیله‌ی حبیب عرض ارادتت را خدمت عزیز زهرا برسانی. همسر حبیب! تو در مولایت چه دیده بودی که بال پرواز همسرت شدی و خودت نیز به همراهش پرواز کردی، چرا که سیدالشهداء در حق تو نیز دعای عاقبت بخیری کرد. **** سلام بر تو ای بانوی حبیب بن مظاهر؛ سلام ما بر تو و بر آن دل عاشورایت که آنگونه پرحرارت همسرت را برای فدا شدن در رکاب مولایش آماده کرد؛ **** منبع: ▫️معالی السبطین، جلد ۱، صفحه‌ی ۳۷۰ و ۳۷۱؛ ▫️فرسان الهَیجا، جلد ۱، صفحه‌ی ۹۱. ▫️داستان دوستان، تألیف محمد محمدی اشتهاردی، جلد ۵، صفحه‌ی ۲۰. ✍🏻 زهرا کبیری‌پور @Delneveshteeee
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت هفتم: خواهرانه قلب شما را بیش از همه، محبت برادر پر کرده بود؛ عشق به حسین در تمام رگ‌های شما جاری بود؛ همان عشقی که با شیره‌ی جانتان به عون و محمّد نیز بخشیده بودید. شاید اگر کسی از شما می‌پرسید، عون برای شما عزیزتر است یا محمّد؟ پاسخ می‌دادید: حسین! عون و محمد نیز این را فهمیده بودند، چون از کودکی‌شان در چشمان شما جز حسین را ندیده بودند و از زبان شما فقط حسین را شنیده بودند و این کار شما و آن‌ها را برای جان‌نثاری در راه دایی عزیزشان آسان‌تر کرده بود. در خیمه بودید که خبر آوردند، عون شهید شد، محمّد هم؛ اشک‌هایتان را پاک کردید، حالا دیگر بند تعلق مادرانه‌تان پاره شده بود و شما تنها خواهرِ حسین بودید. شما از همان ابتدا نیز بیش از اینکه مادرِ عون و محمّد بوده باشید، خواهرِ حسین بودید. *** سلام مادرِ عون! سلام مادرِ محمّد! سلام بر شما و آن شیر پاکتان که دو جان‌نثار برای حسین پروراند. ✍🏻 زهراکبیری‌پور @Delneveshteeee
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت نهم: مادرِ علیِ بزرگتر چه خوب شد که شما در کربلا نبودید. چه خوب شد زمانی که می‌خواست راهی میدان شود، نبودید ببینید قبل از رفتن چگونه چند قدم مقابل چشم‌های پدرش راه رفت. چه خوب شد که نبودید و حال همسرتان را در آن لحظه ندیدید. شما نبودید اما همه دیدند وقتی علی‌اکبر چند قدم که راه رفت، سیدالشهداء(ع) دست‌هایش را به سمت آسمان بلند کرد و از خدا شهادت گرفت که شاهد باشد، چه جوانی را به میدان می‌فرستد. جوانی که شبیه‌ترین مردم است به پیامبر(ص). چه خوب شد که شما نبودید و آن لحظات دل‌کندن اهلِ حرم از علی اکبر را ندیدید. چه خوب که شما نبودید آن هنگام که صدای «یا ابتاه علیکَ منّی السّلامِ» علی‌اکبر بلند شد. نبودید و ندیدید که وقتی میان‌ هلهله‌های دشمن، حسین با زانو روی زمین افتاد، صورت روی صورتِ علی‌اکبر گذاشت و گفت: «بعد از تو خاک بر سرِ دنیا.» چه خوب شد که شما نبودید وقتی حسین مانده بود که این جسم ارباً اربا را، چه‌طور به خیمه برساند. شما نبودید مادر علی‌اکبر و چه خوب که نبودید و صدای جوانان بنی‌هاشم بیایید مولا را نشنیدید. **** سلام مادر علی اکبر؛ سلام بر دامانِ پاکِ شما که شبیه‌ترینِ مردم به پیامبر خدا(ص) را در خود پرورش داد. سلام بر آن جگر سوخته هنگام شنیدن روضه‌ی پسرش از زبان زینب. ✍🏻زهرا کبیری پور **** منبع: طبرى، محمد بن جديد، تاريخ الامم و الملوك و تاريخ الطبرى، چاپ پنجم، بيروت، مؤسسه اعلمى اللمطبوعات، ۱۴٠۹، ج۴، ص۳۴٠. @Delneveshteeee
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت دهم: امِ بنین تمام پسرانِتان را با حسین روانه کرده بودید. پسرانی که از کوچکی‌شان آموخته بودند فدایی حسین باشند. از همان سال‌های کودکی در گوشِ آن‌ها زمزمه کرده بودید که هرگز نباید از حسین جلو بیافتند. این همه معرفت و ادب را از کجا آورده بودید که این چنین خالصانه و ناب تمام آن را تقدیم آن‌ها کرده بودید بانو؟! و عباس در میان برادرانش از همه بیشتر این معرفت را به ارث برده بود. با آن زمزمه‌هایی که در گوش او خوانده بودید، مگر می‌توانست در روزِ عاشورا عَلَم به دست نگیرد؟! چه انتظاری داشتند دیگران که وقتی بچّه‌های حسین تشنه بودند، او سیرابشان نکند؟! نوای العطش، در حرم بپیچد و او تاب بیاورد و مشک به دست روانه فرات نشود؟! دشمن هم صدای جگر سوخته‌ی عباس را شنیده بود که مشک او را هدف گرفت. همه فهمیده بودند وقتی آبِ مشک قطره قطره بر زمین بریزد، عباس ذره ذره آب می‌شود. این را فهمیده بودند که اگر کارِ مشک تمام شود، کارِ عباس هم تمام می‌شود. کارِ حسین هم. و همه دیدند حسین هنگامی که از علقمه برگشت، دست به کمر بود. عباس را در علقمه جا گذاشته بود و تنهای تنها بازگشته بود. ✍🏻 زهراکبیری‌پور **** سلام مادرِ ماهِ بنی‌هاشم؛ سلام مادر عباس؛ سلام مادر پسران؛ سلام بر آن دامنی که همچو عباسی را پرورش داد. **** منبع: عاملی، سید جعفر مرتضی، تحریف شناسی عاشورا «نقد حماسه حسینی شهید مطهری»، ترجمه: جواد محمد زمانی، چاپ اول، ۱۳۸۵، انتشارات آرام دل، ص۱٠۴ _ ۱٠۵. @Delneveshteeee
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت یازدهم: خواهرِ حسین این روایت، درست زمانی شروع می‌شود که تمام نگاه‌ها به سمت گودال است، یک گودال کوچک که در آن یک بزرگ مرد را، حسین را، ارباً اربا کرده‌اند. از کودکی به ما یاد داده‌اند درست در همان وقتی که تمام نگاه‌ها به سمت گودال است، وقتی که کار تمام شده، در عصر عاشورا ما به بالای گودال نگاه کنیم، آن بلندی که نامش تلّ است. در آنجا زنی ایستاده که تمام عمرش را با حسین بوده، زنی که بدون حسین نفس نکشیده، که تمام دار و ندارش برادر بوده غروب روز دهم بالای گودال، روی تل، زینب دید که همه‌ی هستی‌اش را کشتند. نمی‌دانم چطور به خیمه برگشت؟! چطور با دستور امام حی‌اش با علیکن بالفرار همراه با زنان و کودکان به صحرا دوید؟! بعد از دیدن آن صحنه‌ی جانسوز فقط باید زینب باشی که بتوانی قصه‌ی پر غصه‌ی اسارت را به قیام برادر متصل کنی. باید زینب باشی که علی‌وار ستون کاخ ظلم را به لرزه دربیاوری. باید زینب باشی. باید دختر علی باشی. باید دختر فاطمه باشی. باید خواهر حسین باشی. فقط یک داغدیده می‌فهمت که وقتی داغ عزیزت در گوشه‌ای از سینه‌ات هُرم گرفته، چقدر سخت است رویِ پا ایستادن، تازه داغ ما کجا و داغ زینب کجا... **** سلام بر تو و بر گریه‌های جانسوزت در عصر عاشورا. سلام بر آن قلب صبور. سلام بر مادر شهیدان. سلام بر دختر علی. ✍🏻 زهراکبیری‌پور **** @Delneveshteeee
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت سیزدهم: مادرِ علیِ کوچک‌تر این روزهایِ آخر، علی اصغر شبیه ماهی شده بود. دهان کوچکش مدام باز و بسته می‌شد و آتش به جگر رباب می‌زد و برای یک مادر چه چیزی می‌توانست سخت‌تر و دردناک‌تر از دست و پا زدن شیرخوارش باشد. ما را ببخشید بانوجان اگر اباعبدالله(علیه‌السلام) خودشان وصفِ «یتلذّی عطشاً» را برای علی اصغر به کار نبرده بودند، ما چطور جرأت می‌کردیم، اینگونه حالتِ عطش جگر گوشه‌ی شما را روایت کنیم؟! چطور می‌توانستیم بگوییم خبرِ افتادنِ مشک سقا و شهادتش، بیش از همه بندِ دلِ شما را پاره کرده بود. لابد همان لحظه که این خبر را شنیدید، یقین کردید که لب‌هایِ کوچک علی‌تان که به سختی باز و بسته می‌شوند، دیگر به آب نخواهند رسید. فدایتان شویم بانو، آن لحظه‌ای که علی اصغر را به آقا سپردید، از دلِ شما چه گذشت؟! بعد از گذشت قرن‌ها ما همچنان مبهوتِ این رازیم که چگونه تاب آوردید این داغ را؟! وقتی سرگردانی آقا را در بازگشت به خیمه دیدید، آن هنگامی که علی را زیر عبایش پنهان کرده بود چه بر دل شما گذشت؟! بیایید اصلا خیال کنیم که شما اصغر نداشتید! *** سلام مادرِ علیِ کوچک‌تر؛ سلام مادرِ سربازِ شش ماهه‌ی کربلا؛ سلام ربابِ حسین؛ ✍🏻 زهراکبیری‌پور منبع: سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطوف، قم، انوارالهدی، چاپ اول، ۱۴۱۷، ص۵٠. @Delneveshteeee
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت چهاردهم: امِ خلف اینکه از هر چه داری بُگذری، در کربلا به یک الگو تبدیل شده بود و هرکسی هر آنچه که داشت را آورده بود تا تقدیم حسین کند. شما هم دوست نداشتید از این قافله جا بمانید، همین بود که بعد از شهادت همسرتان، پسر خود را نیز روانه‌ی میدان کردید. مگر همین نبود که هر که هرچه داشت بیاورد؟! حالا که مسلم رفته بود نوبت به پسرش رسیده بود، پس هنگامی که امام حسین(علیه‌السلام) دست رد به سینه‌ی پسرتان زد، همه شاهد بودند که شما چگونه برای عاقبت بخیر شدن پسرتان، برای فدای حسین شدنش، برای این که او تمام دارایی شما بود تا در راه حسین بدهید، تلاش کردید و شیره‌ی جانتان را به میدان فرستادید. در روایت‌ها آمده است، وقتی سر پسرتان را به سمت شما پرتاب کردند، او را در آغوش گرفته و جانسوزانه گریه کردید. من یقین دارم که در آن لحظه نه برای شهادت پسرتان بلکه برای غربت و تنهایی پیش روی حسین گریستید. **** سلام بر شما ای بانوی مسلم بن عوسجه. سلام بر شما و بر همسر و پسر شهیدتان. سلام بر آن جگر سوخته‌تان که هُرمِ غمش تا هزاران سال بعد را نیز گداخته است. ✍🏻 زهراکبیری‌پور منبع: رياحين الشريعه، ج ۳، ص ۳۰۵، به نقل از روضة الاحباب. **** @Delneveshteeee
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت پانزدهم امِ عمرو مادر باشی، پسرت را مقابل چشمانت سر بریده باشند، سرش را به سویت پرتاب کرده باشند؛ اما تو به جای اینکه بشکنی، عمود خیمه‌ات را از جا دربیاوری و به سمت میدان بروی! بانو بحریه چقدر شما مرد بودید، مردتر از تمام نامردانی که صدای هل من ناصر حسین را شنیدن و از جایشان تکان نخوردند. من مطمئنم اگر امام شما را با جمله‌ی جهاد بر زنان واجب نیست به سمت خیمگاه روان نمی‌کرد، مردتر از تمام مردان می‌جنگیدید و بیش از سه نفر را از پای در می‌آوردید. شما مادر همان پسر یازده ساله‌ایی هستید که وقتی در مقابل امامش ایستاد گفت: مادرم مرا امر به قتال کرد. شما همسر جُناده‌ایی هستید که امروز الگویی است برای تمام کسانی که آرزوی ایستادن کنار امامشان را دارند. **** سلام بر شما و بر فرزند شهیدتان. سلامی از دل ایرانی که محب اهل‌بیت است بر روح پاک و مقدس شیرزنی از دیار کربلا. ✍🏻 زهراکبیری‌پور منبع: رياحين الشريعه، ج ۳، ص ۳۰۴. عمادزاده، تاريخ زندگانى امام حسين علیه‌السلام، ج ۲، ص ۳۳. **** @Delneveshteeee
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت شانزدهم گمنام صدای هلهله و پایکوبی از تمام شهر به گوش می‌رسید مثل تمام زن‌های خانه‌دار مشغول انجام کارهای روزانه بود بی‌خبر از همه جا. اما خوب که گوش تیز کرد، این همه سر و صدا به نظرش عادی نیامد. به کوچه رفت و دید مردم به سمتی می‌دوند و ولوله‌ایی برپاست، برای اینکه بداند ماجرا از چه قرار است، به پشت بام خانه رفت. دستش را بالای پیشانی گذاشت تا آفتاب نتواند مانع دیدش شود. دقایقی می‌گذشت که ماتش برده بود. به صحنه‌ی رو به رویش خیره مانده بود ناگهان لب گشود و با صدای بلندی گفت: شما اُسرای کدام فرقه‌اید؟! صدای رسا اما محزونی پاسخ داد: ما اسیران آل محمدیم. با شنیدن این جمله گویی آتشی به دلش افتاد. سراسیمه از پشت بام به منزل دوید و دقایقی نگذشته بود که با تعدادی چادر و روبند بیرون رفت و آن‌ها را میان زنان و دختران کاروان اُسراء تقسیم کرد، چهره‌اش اما پر از غصه و درد شده بود، هنوز جمله‌ایی که شنیده بود را باور نکرده بود و از اعماق وجودش آرزو کرده بود که ای کاش اشتباه شنیده باشد. به گمانم خود زینب(س) نیز بعد از آن جمله، دلش سوخته بود: اسیران آل محمد... **** سلام بر آن بانوی گمنامی که نامدار شد. سلام بر او و قلب مهربانش از قرن‌ها بعد، از ایران. ✍🏻 زهراکبیری‌پور منبع: محمد محمدی ری شهری، دانشنامه امام حسین علیه السلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ترجمه عبدالهادی مسعودی، ص۱۰۷. @Delneveshteeee
هدایت شده از آستانِ مهر
💚روایت دوم تمام پسرانِتان را با حسین روانه کرده بودید. پسرانی که از کوچکی‌شان آموخته بودند فدایی حسین باشند. از همان سال‌های کودکی در گوشِ آن‌ها زمزمه کرده بودید که هرگز نباید از حسین جلو بیافتند. این همه معرفت و ادب را از کجا آورده بودید که این چنین خالصانه و ناب تمام آن را تقدیم آن‌ها کرده بودید بانو؟! و عباس در میان برادرانش از همه بیشتر این معرفت را به ارث برده بود. با آن زمزمه‌هایی که در گوش او خوانده بودید، مگر می‌توانست در روزِ عاشورا عَلَم به دست نگیرد؟! چه انتظاری داشتند دیگران که وقتی بچّه‌های حسین تشنه بودند، او سیرابشان نکند؟! نوای العطش، در حرم بپیچد و او تاب بیاورد و مشک به دست روانه فرات نشود؟! دشمن هم صدای جگر سوخته‌ی عباس را شنیده بود که مشک او را هدف گرفت. همه فهمیده بودند وقتی آبِ مشک قطره قطره بر زمین بریزد، عباس ذره ذره آب می‌شود. این را فهمیده بودند که اگر کارِ مشک تمام شود، کارِ عباس هم تمام می‌شود. کارِ حسین هم. و همه دیدند حسین هنگامی که از علقمه برگشت، دست به کمر بود. عباس را در علقمه جا گذاشته بود و تنهای تنها بازگشته بود. ✍🏻 زهراکبیری‌پور **** سلام مادرِ ماهِ بنی‌هاشم؛ سلام مادر عباس؛ سلام مادر پسران؛ سلام بر آن دامنی که همچو عباسی را پرورش داد. **** منبع: عاملی، سید جعفر مرتضی، تحریف شناسی عاشورا «نقد حماسه حسینی شهید مطهری»، ترجمه: جواد محمد زمانی، چاپ اول، ۱۳۸۵، انتشارات آرام دل، ص۱٠۴ _ ۱٠۵. https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c
ماه عسل هنوز بیست سالت نشده بود و کمتر از یک ماه از عروسی‌ات می‌گذشت که دم مسیحایی عیسی را در عشقِ به حسین پیدا کردی. همراه عشقت وهب اسلام را بغل کردی و تصمیم گرفتی ماه عسلت را با عشقِ حسین، شیرین کنی. شنیده‌ام این تو بودی که همسرت را به آغوش حسین انداختی... این را از هنگامی که بر بالای پیکر بی‌جان وهب رسیدی و گفتی هنیئا لک الجنة همه فهمیدن حتی دشمن... و شاید همین علتی شد تا چشمان تو را نیز مانند وهب برای همیشه ببندن که نکند عشقت به حسین، دل سربازان دشمن را بلرزاند... و تو در همان‌جا تنها بانوی شهیده‌ی کربلا‌‌‌ شدی... از همان روز تو الگوی تازه عروس‌های زیادی شدی که دامادهایشان را راهی مقتل کردند. و حالا که ۱۴٠٠ و اندی سال از حرکت عاشقانه‌ی تو می‌گذرد در اینجا در ایران، سرزمینی دور، تازه عروس‌ها دامادهایشان را راهی دفاع از ناموس مسلمانان می‌کنند. **** سلام بر تو ای عروس وهب سلام بر عشق بی‌همتای تو که تمام آن را نثار حسین کردی سلام هانیه سلامی از ایران ۱۴٠٠ سال بعد به عشق و رشادت تو ✍🏻 زهرا کبیری پور منبع: مستدرك الوسائل، ج۱٠، ص ۳۱۸. ریاحین الشریعه، ج۳، ص۳٠٠ تا ۳٠۳. معالى السبطین، ج۱، ص۲۸۶. 💠@Delneveshteeee