eitaa logo
دختــران زهـرایے
164 دنبال‌کننده
894 عکس
151 ویدیو
2 فایل
بوےزهراومریـم‌وهاجر ، ازپَرچادرت‌سرازیـراست..! بشکندآن‌قلم‌کـہ‌بنویـسد ، ((دِمُدِـہ‌گشت‌ودست‌وپاگیـر))است..! 🍃🌸 کپےمطالب باذکر۱۰صلوات‌‌،درتعجیـل‌وفـرج‌ آقاامام‌زمانـ (عج) 🌸🍃 فوروارد‌قشنگتره! داستانهاے‌: 🌸🌱مسافرکربلا🌱🌸 و ♥️✨پسرک‌فلافل‌فروش✨♥
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو غصه هام آقا فقط تویی که میمونی به پام🥀 🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵 DokhtaraneZahrai666 ..................💫💫💫...................
یادماݩ بآشد ↴ گناه ڪه‌ڪردیم°•○ آݩ را به حساب جوانی ݩگذاریمـ×°• میشود جوانی ڪرد به عشق مهدے(عج) به شهادت رسید فدای مهدے(عج)🥀 🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵 DokhtaraneZahrai666 ..................💫💫💫...................
بعضے وقتا بہ چ‌ـیزی ڪہ می‌خواے نمیرسی... چون لیاقت بہتر از اونو دارے! 🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵 DokhtaraneZahrai666 ..................💫💫💫...................
[°♥️✨خدا بجای بال به من چادر داد♥️✨°] 🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵 DokhtaraneZahrai666 ..................💫💫💫...................
دختــران زهـرایے
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 #داستان #مسافر_کربلا #قسمت_سی_و_یکم عراقی ها میخواستند مجروح ها رو تیر خلاص
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 محمد کریمی: آمبولانس حرکت کرد و رفت. مجروح ها را هم با خودش برد. دل تو دلم نبود. تمام خاطرات علیرضا، از بچگی تا آمدنش به جبهه در ذهنم مرور میشد. حدود یک ساعت گذشت. از دور چهره چند تا از بچه های مسجد نمایان شد. حدس زدم همین ها دنبال علی رفتند. بلند شدم و به سمتشان رفتم. سلام کردم و سراغش را گرفتم. انگار داغ دلشان تازه شده. های های گریه میکردند. نمیدانم چه کنم. اما خدا صبر عجیبی به من داده بود. قرص و محکم گفتم: برای چی گریه میکنین، آرزوی همه ما شهادته، خوش ب حال اون که زودتر از بقیه رفت و... با حرف های من کمی آرام شدند ولی یکی از بچه ها گریه اش بند نمی آمد. شب برگشتیم به اردوگاه، بعد از نماز، حاج مهدی منصوری شروع به مداحی کرد. داغ همه بچه ها تازه شد. وسط خواندن با گریه گفت: آی بچه هایی که از فکه برگشتین، چرا علیرضا کریمی با شما نیست. صدای گریه بچه ها بند نمی آمد. فردای آن روز، تمام بچه های گردان های خط شکن را فرستادند مرخصی، ساک علی را هم تحویل گرفتم. سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم. کمی که حال و هوای ما عوض شد رفتم انتهای اتوبوس. بچه های محل آن جا بودند. پرسیدم: کدوم شما جنازه علی رو دیده؟ همه ساکت شدند ولی با نگاهشان، یکی از رفقای صمیمی علیرضا را نشان میدادند. کنارش نشستم. کمی با او حرف زدم. گفتم: علی چیشد، چطوری شهید شد؟! خیلی خودش رو کنترل میکرد که گریه نکنه، بعد گفت: من تو راه برگشت رفتم سمت جاده شنی. از لای تپه ها رد شدم. خودم رو رسوندم بالای تپه ای که مشرف به جاده بود. با تعجب دیدم عراقی ها از سیل بند رد شدند. آن ها به بچه های مجروح تیر خلاصی میزدند. بعد نگاهم به امتداد جاده افتاد. چند تانک عراقی به سرعت در حال عبور از روی جاده بودند. یک دفعه در کنار جاده، علیرضا را دیدم. روی زمین افتاده بود. به سختی خودش را به سمت تپه ها میکشاند. بعثی ها با تیربار تانک به همه مجروح ها که روی زمین بودند شلیک میکردند. اما یک دفعه دیدم یکی از تانک های عراقی از جاده خارج شد. با سرعت به سمت علیرضا رفت. یک دفعه از روی بدنش رد شد!! اونجا فقط یه صدای یا اباالفضل(ع) شنیدم. 🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵 DokhtaraneZahrai666 ..................💫💫💫...................
به زودی با داستانی دیگر روایت زندگینامه [°شهید حمید سیاهکالی مرادی°] به نام داستان✨° یادت باشد°✨ داستانی از جنس عشق شهیدانه♥️ از جنس خون🥀 از جنس اخلاق😌 از جنس ایمان و حیا😇 بهتر خودتون بخونید😉 🌱به روایت همسر این شهید بزرگوار🌱 🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵 DokhtaraneZahrai666 ..................💫💫💫...................
اگر نظری ، انتقادی ، پیشنهادی داشتید به ما اطلاع دهید 👇👇 @Tarannom313 @lililililili ♥️ ممنون از حسن انتخاب شما ♥️
🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵 DokhtaraneZahrai666 ..................💫💫💫...................
🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵 DokhtaraneZahrai666 ..................💫💫💫...................
NarimanPanahi.Engar.Oomad.BarGhalbe.Man.Forood.rashedoon.ir.mp3
7.93M
(ع) 🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵 DokhtaraneZahrai666 ..................💫💫💫...................