eitaa logo
دختــران زهـرایے
164 دنبال‌کننده
894 عکس
151 ویدیو
2 فایل
بوےزهراومریـم‌وهاجر ، ازپَرچادرت‌سرازیـراست..! بشکندآن‌قلم‌کـہ‌بنویـسد ، ((دِمُدِـہ‌گشت‌ودست‌وپاگیـر))است..! 🍃🌸 کپےمطالب باذکر۱۰صلوات‌‌،درتعجیـل‌وفـرج‌ آقاامام‌زمانـ (عج) 🌸🍃 فوروارد‌قشنگتره! داستانهاے‌: 🌸🌱مسافرکربلا🌱🌸 و ♥️✨پسرک‌فلافل‌فروش✨♥
مشاهده در ایتا
دانلود
به زودی با داستانی دیگر روایت زندگینامه [°شهید حمید سیاهکالی مرادی°] به نام داستان✨° یادت باشد°✨ داستانی از جنس عشق شهیدانه♥️ از جنس خون🥀 از جنس اخلاق😌 از جنس ایمان و حیا😇 بهتر خودتون بخونید😉 🌱به روایت همسر این شهید بزرگوار🌱 🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵 DokhtaraneZahrai666 ..................💫💫💫...................
اگر نظری ، انتقادی ، پیشنهادی داشتید به ما اطلاع دهید 👇👇 @Tarannom313 @lililililili ♥️ ممنون از حسن انتخاب شما ♥️
🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵 DokhtaraneZahrai666 ..................💫💫💫...................
🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵 DokhtaraneZahrai666 ..................💫💫💫...................
NarimanPanahi.Engar.Oomad.BarGhalbe.Man.Forood.rashedoon.ir.mp3
7.93M
(ع) 🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵 DokhtaraneZahrai666 ..................💫💫💫...................
(ع) نحنُ‌نقوی‌علی‌ڪلّ‌شيء إلّا‌علی‌فُراق‌الحُسين...🥀 مادرهمه‌چیزقوی‌هستیم‌الادرفراق‌حُـسین(؏)🖤 🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵 DokhtaraneZahrai666 ..................💫💫💫...................
دختــران زهـرایے
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 #داستان #مسافر_کربلا #قسمت_سی_و_دوم محمد کریمی: آمبولانس حرکت کرد و رفت. مجرو
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 بدنم شروع به لرزیدن کرد. بعد از همان مسیری که آمده بودم دویدم و برگشتم. صحبتش که به اینجا رسید هر دو گریه میکردیم. طاقت شنیدن این حرف ها را نداشتم. باور کردنش سخت بود. ما همیشه با هم بودیم. اما حالا! بیش از همه مانده بودم که خبر شهادت را چه طور به مادر بگویم. ظهر بود که رسیدیم اصفهان، نیم ساعت بعد جلوی خانه بودم. اما جرات نمیکردم که در بزنم. به خودم گفتم: اصلا برا چی اومدی اینجا، تصمیم گرفتم که برگردم منطقه. سر کوچه که رسیدم، یک دفعه روبروی پدرم قرار گرفتم. تا مرا دید به صورتم خیره شد. چند لحظه ای فقط نگاهم میکرد. بعد با صدائی لرزان گفت: خوش به حال علیرضا که شهید شد!! چشمام گرد شده بود. با تعجب گفتم: نه، این چه حرفیه! پدر ادامه داد: دیشب تو خواب دیدمش، پیراهنی بلند و سفید تنش بود. خودش گفت که شهید شده! با پدر وارد منزل شدیم. مادر هم فهمیده بود، مادر میگفت: دیشب علیرضا رو تو عالم رویا دیدم. پسرم با خوشحالی دو تا بال در آورده بود و پرواز میکرد. هر چی هم گفتم که بیا اینجا، میگفت: نمیتونم، باید برم بالا! وقتی این وضعیت را دیدم، دیگه من چیزی نگفتم. مادرم تا چند روز بی تابی میکرد. بعد از آن آرام شد و کمتر گریه میکرد! ولی علتش را نمیگفت. ...................................................................................... [♥️فراق♥️] محمد کریمی: نشسته بودیم سر سفره. مادر گفت : میدونید، چرا دیگه برای علیرضا ناراحت نیستم؟! بعد ادامه داد: وقتی برا پسرم گریه میکردم یک شب تو خواب دیدم که رفتم توی یه باغ بزرگ، پر از درختای میوه، صدای شُر شُر آب و یه قصر بزرگ و... خلاصه فهمیدم که اینجا بهشته! یک دفعه دیدم از لای درختا علیرضای من اومد بیرون. سفید و نورانی با همون لبخند همیشگی. چند تا دختر خیلی زیبا هم دور و برش بودند! پسرم گفت: مامان هر چی میخوای از این میوه ها بخور. بعد یه تخت زیبا رو نشونم داد و گفت: اینجا هم مال شماست. نگران من هم نباش، ببین چ جای خوبی دارم! از آن روز ب بعد گریه و بی تابی مادر کمتر شد. شانزده سال گذشت. مادر خیلی بی تاب شده بود. همیشه بعد از نماز چادرش را روی سرش میکشید و گریه میکرد. یک شب یادم هست که تا صبح نخوابید و گریه میکرد. از تو ناله هاش فهمیدم که دلش برای پسرش تنگ شده. میگفت: خدایا یه تکه استخوان هم اگه از پسرم بیاد، بدونم که قبرش کجاست همین برای من کافیه. تا اینکه بالاخره ناله ها و گریه های مادر جواب داد. خدا، یوسف گم گشته ما را هم باز گرداند. 🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵 DokhtaraneZahrai666 ..................💫💫💫...................
نوكري شغل شريفيست اما به شرط اينكه ارباب حسين باشد همين بس..🖤🥀 🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵 DokhtaraneZahrai666 ..................💫💫💫...................
پیرمردی را پرسیدند زندگی چند بخش است؟ گفت:دوبخش،کودکی و پیری گفتند پس جوانی چه؟ گفت:جوانی ام فدای حسین است🖤 🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵 DokhtaraneZahrai666 ..................💫💫💫...................
🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🌸🍃 🎵❤کانال دختران زهرایی❤🎵 DokhtaraneZahrai666 ..................💫💫💫...................