•
°
💕بسم الله الرحمن الرحیم
🌺"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"🌿
بھ نیابٺ از ↯♥
شهدای گمنام
اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
پرواز در وقت اضافه😍🕊
#عکسبازشود☺️
#آقامونه
#مقام_معظم_دلبری💚
#ابووصال
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
••🕊••
خدایا ...♥️
بگیر از من !
آن چه ڪه "شهادت"
را می گیرد از من ...
این روزهـــا عجیب دلم؛
به سیم خاردارهــای دنیا !
گیر ڪرده است ...
#شهادتکجاییکماوردهام!
#یادت_باشه
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
وعده رهبرانقلاب به جوانان
#آقامونه #مقام_معظم_دلبری
#ابووصال
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🙃
|•تصاویرے از آخرین حضور سردار در دفتر ڪارش...🥀•|
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
#کلیپ📱
#غریبـ_طوس
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 #صرفا_جهت_اطلاع
❌نیروهای نظامی ایران چقدر از بودجه کشور را هزینه می کنند⁉️⁉️
#ابووصال
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے🥀
#دختر_حاج_قاسم
من زینب حاج قاسم..
مرد میدان حاج قاسم🖤🥀
#ابووصال
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
خدایا!
ماحتی نمیدونیم که
جز تو کسیو نداریم 😞💔
#خداجونم
#تنهاترین
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
طُ
نزدیکترینی،
مطمئنم :)
این منم که رگ گردن رو پیدا نمی کنم... 🙃💔
#خداجونم
#دلِ_شکسته
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتاول
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
شعاع نور✨
همیشه همینطوره ... از یه جايے به بعد مےبرے ... و من ... خیلے وقت بود بريده بودم ...
صداش توے گوشم مےپیچید ... گنگ و مبهم ... و هر چي واضح تر میشد بيشتر اعصابم رو بهم میریخت...
هے توم... با توام توم ... توماس..! چشمات رو باز كن ديگه ...
عصبے شده بودم ... دیگه داشت با تمام وجود روے مغزم راه مےرفت ... اونم با كفش هاے میخ دار ... اما
قدرت تكان دادن دستم یا باز كردن دهنم رو هم نداشتم ... به زحمت تكانے به خودم دادم شاید دست از
سرم برداره اما فايده نداشت ... حالا ديگه داشت با لگد مےزد به تخت ...
به زحمت لاي چشمم رو باز كردم ...
اولین شعاع نور، بدجور چشمم رو سوزوند ...
لعنتے هیچ جور بیخیال من نمےشد ...
به زور دوباره لاشون رو باز كردم ... تصویر مات چهره اوبران در
برابرم نقش بست ...
بلند شدم و نشستم .... سرم داشت مےترکید ... انگار داشتن توش، سرب داغ مےرختن ... به اطراف نگاه كردم ...
- من اينجا چه غلطي مےكنم؟
هنوز مغزم كار نمےكرد ... با تمسخر بهم نيشخند زد ...
- تو اینجا چه غلطے مےكنے؟ ... همون غلطے رو كه نباید بكنے ... تا كےمےخواے اینطورے زندگے كنے؟
... مےدونے دیروز ...
صداش مثل چنگك روی شیارهاے مغزم كشيده مےشد ... معده ام بدجور داشت بهم مےپیچید ... دیگه نتونستم خودم رو كنترل كنم ...
- لعنت به تو توماس ... سلول رو به گند كشیدی ... من احمق رو باش كه واست قهوه آورده بودم ...
- برو گمشو لیوید ... دست از سرم بردار ...
چند قدم رفت عقب ... نگاش نميكردم اما سنگینی نگاهش رو حس مےكردم ... اومدم بلند بشم كه
روي استفراغ خودم سر خوردم و محكم وسط سلول پخش زمین شدم ...
دستم رو گرفتم به صندلے و خودم رو كشيدم بالا ...
نمےدونم چرا توے آشغال رو اخراج نميكنن؟ ...
سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه كردم ... انزجار خاصے توے چشم هاش موج ميزد ...
هي - پرونده جدیدی داریم ... زودتر خودت رو تمیز كن قبل از اينكه سروان توے این كثافت ببینتت ...
قهوه رو گذاشت كنارم و رفت بيرون ... و من هنوز گیج بودم... اونجا ... توے سلول چه غلطے مےكردم؟
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتدوم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
برداشت اول
قهوه رو برداشتم و رفتم بيرون ... افسرپشت میز زل زده بود بهم ... چهره اش جدید بود ... نهایتا بیست و چند ساله ... سرم تیر میکشید ... تحمل نگاهش رو نداشتم ...
- به چي زل زدي تازه كار؟ ...
هیچی قربان ...
و سریع سرش رو انداخت پایین ...
قهوه رو گذاشتم روی میزش و رفتم رختكن ... شلوارم رو عوض كردم و بدون اينكه برم سمت دفتر،
راهم رو گرفتم طرف در خروجی...
هی كجا میری؟!
با بی حوصلگی چرخيدم سمتش ...
میبینی که دارم میرم بیرون ...
- كور نيستم دارم ميبینم ...
منظورم اینه كدوم گوری میری؟
همین چند دقیقه پیش بهت گفتم پرونده جدید داریم ...!
منتظر نشدم جمله اش تموم بشه ... رفتم سمت خروجی ...
توی ماشین منتظرت میمونم ...
در ماشین رو باز كرد ... تا چشمش به من افتاد با عصبانيت، پرونده های دستش رو پرت كرد رو صندلی
عقب ...
- با معده خالی؟ ... همین چند دقيقه پیش هرچی تو شكمت بود رو بالا آوردی... هنوز هيكلت بوی گند میده ... اون وقت دوباره ...
- هر احمقی میدونه قهوه ... هر چقدرم قوی خماری رو از بین نمیبره ...
شیشه های ماشین و کشید پایین ... و با عصبانيت زل زد توي صورتم ...
میدونی چیه توم؟ ... من یه احمقم كه نگران سلامتي تو ام ... و اینکه معلق تا اخراجت نکنن ... اما همه اش تا الان بود ... دیگه واسم مهم نيست ... هر غلط میخوای بکنی بكن ... دیگه نمیتونم پشت سرت راه بيوفتم و كثافت كاري هات رو جمع كنم ...
با بی حوصلگی چشمم رو چرخوندم و نیم نگاهي بهش انداختم ...
- من ازت خواسته بودم كثافت كاری هام رو جمع كنی؟
تکیه دادم به صندلی و چشم هام رو بستم ...
- وقتی رسیدیم صدام كن ...
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva