eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
907 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌ +بسم اللھ🌱 چاݪش عڪس دونفࢪه👫🤭 بہ مناسبٺ سالࢪوز ازدواج امیࢪالمؤمنین و حضࢪت زهࢪا♥️👀 _ یہ عکس دونفࢪه جذاب، (ترجیحاً عڪاسش خودتوݩ باشید😉) برامون بفرستید🤭 عڪس ها تو ڪانال اࢪسال میشہ و بہ سہ عڪس جذاب منتخب، هدیہ نقدے بہ صوࢪت شارژ تقدیم میشھ😅🌹 🕰 زمان: ازشنبہ‌۱۹تیر/تاجمعه۲۵تیرساعت۲۱🚶‍♀ 🏘 مکان: ایتا،کانال‌دختران‌پࢪوا😁😅 🎁هدیہ: نقدی😉 ❌ میتونید عڪس خودتون ࢪو از تو ڪانال بࢪای دوستاتون بفࢪستید تا توی لینک زیرش، بهتون راے بدن😉مهلت راے‌گیرے تا ساعت ۲۱ جمعه❌ برای شرکت در چالش: @gomnaam18 🚫کپی چالش ممنوع🤫 https://eitaa.com/joinchat/3720216618Ce8d4ba24dc
از خانه خارج می شوم،شالم را سفـت میکنم. قرارم با خودم این بود بدون تندروی قضاوت کنم،اما علت کشش قلبی ام به سمت حجــاب را درک نمیکنم... هــمان کـه باعث شد،ناخودآگاه به طرف پوشیده ترین لباسم کــشیـده شوم.... تا خانـه ی کتاب،فاصــله ی زیادی نیست،کولـه ام را جابه جا میکنم و آرام از کنار پیاده رو،شروع به قدم زدن میکنم. هــمــه ی اطلاعاتی کــه از دین دارم،در ذهن مــرور میکنم. شاید حتی نتوانم تعریــف مناسبی از آن برای خودم توضیــح دهم... کل نگاه من به اسلام مختصر می شود در یکــ چهارچوب کلــی که نشانه اش حجاب است..... شاید هم این واقعیت است،شاید اسلام خلاصه میشود در حجاب... بـه کتاب فروشی میرسم،داخل میشوم. پسـر جوانی پشت صندوق نشسته است،چند دختر و پسر هم،گوشــه و کنار مشغول تماشای قفسه ی کتاب ها هستند.. مستاصلم،نمیدانم چه باید بگویم . مر د پشت صندوق میگوید:میتونم کمکتون کنم خانم؟ نگاهش میکنم،حرفم تا پشت لب هایم میآید و دوباره برمیگردد:راستش.... حتی نمی دانم چه کتابی باید طلب کنم...من با چه فکری پا در اینجا گذاشتم... اولین عنوان کتابی کـه به ذهنم میرسد به زبان میآورم:نهج البلاغه دارید؟ مرد با تعجب نگاهم میکند،شاید فکر هر کتابی را میکرد جز نهج الباغه مرد خودش را جمع و جور میکند: کتاب های مذهبی مون اونجان و با دستش قفسه ای را نشان میدهد ،به طرف قفســه حرکت میکنم،با نگاه به دنبال نهج البلاغه میگردم. ★ با کلافگی شالم را از ســرم میکشم. نهج البلاغه کـه بی هدف خریدم روی میز میگذارم چند تقه به در میخورد و به دنبال"بفرمایید" من منیر خانم با یکــــ سینی با شربت بهارنارنج و میوه وارد اتاق می شود. :_بفرمایید خانم،خسته از راه رسیدین. با لبخند از او قدردانی میکنم:ممنون منیرخانم،ولی میشه لطفا به من نگی خانم،میدونی کـه خوشم نمیاد. :_چشم خانم :_اسم من نیکی عه عزیزمن،نه خانم. ملیح میخندد،نگاهی به نهج البلاغه میاندازد و میگوید:من بــرم نیکی خانم اگه امری ندارین. :_بازم ممنون :_کتابتون هم مبارکــ خانم جان :_مرسی منیر خانم از اتاق خارج میشود،نگاهی به نهج البلاغه می اندازم،خطاب به کتاب میگویم:حاال من با تو چیکار کنم؟؟اصلا واسه چی خریدمت؟چرا انتخابت کردم... بی حوصله پشت میز می نشینم و لپ تاب را روشن میکنم،تا صفحه بالا بیاید،مشغول بافتن موهایم میشوم. میخواهم ایمیلم را چکــ کنم شاید کمی از این کرختی و بیحوصلگی در بیایم،رمز ایمیلم را میزنم،زیر لب میگویم:خدایا خودت راهی پیش پام بذار. ایمیل های جدید،از مخاطبان همیشگی.... صدای مامان از طبقــه ی پایین میآید:نیکی کم کم آماده شو... دلم مهمانی های همیشگی را نمیخواهد،بعد از شکستن پایم،گچ پایم را بهـــانه ی عدم حضورم شده بود و از دیروز هم که گچ پایم را باز کرده ام،مامان اصرار کرده کــه باید در این مهمــانی باشم... میان ایمیل های تبریکـ عید و تبلیغات سایت های مختلف،یکــ ایمیل با مخاطـب ناشناس،توجهم را جلــب می کند،عنوان ایمیل وسوسه برانگیز است: اگــه مستاصلی،بخون ایمیل را باز میکنم. یا چشم،چند بار خطوطـ کوتاه و جمله های عامیانه را دنبال میکنم. هزاران علامت سوال،سوال بی جواب،با خواندن متن ایمیل،در ذهنم نقش میبندد. این کیست که از آشوب درونم باخبر است؟؟ بلند میشوم و چند بار دور اتاق می چرخم،روی میز خم می شوم و برای چندمین بار،متن را میخوانم: فرصت دونستن رو از خودت دریغ نکن تو حق داری که بدونی اول از قرآن شروع کن. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
ترجمه اش رو بخون،مطمئن باش جواب خیلی از سواالتت رو میگیری بهش اعتماد کن.... جمله ی آخر به دلم می نشیند:بهش اعتماد کن... پشت میز می نشینم،نگاهی به آدرس ایمیل میاندازم، جز چند حرف و عدد بی سر و تــه،چیزی نصیبم نمیشود،من حتی به نزدیک ترین آدم های زندگی ام چیزی نگفته ام،این کیست که زیر و زبرم را می شناسد... مامان وارد اتاق میشود،سریع صفحه ی لپ تاب را می بندم. لباس مهمانی پوشیده،نگاه معناداری میاندازد و بعد میگوید:پس چـرا آماده نشدی هنوز؟؟ به من و من می افتم:چی؟؟کــجـــا؟ :_حواست کجــاست؟؟مهمونی دیگه،گفتم کـه آماده شو. :+آهـــا،چیزه مامان....من نمیام :_نمیای؟؟یعنــی چــی؟؟پاشو نیکـی مسخره بازی رو بذار کنار... :+جدی گفتم مامان،من نمیام. پام درد میکنه و به پای چپم که تازه از گچ درآمده اشاره میکنم. مامان با ناامیدی نگاهم میکند،میداند در لجبازی و یکدندگی درست مثل خودش هستم:نمیای دیگـه؟ :+نه شما برید،خوش بــگذره مامان بارآخر نگاهــم میکند و از اتاق خارج میشود صفحــه ی مانیتور را بلند میکنم و دوباره به متن ایمیل خیره میشوم...ذهنم به هرطــرف کشیده میشود،امــا بی حاصل و بی جواب.... اصلا چرا میخواهد کمکم کند.... سرم درد میگیرد از این معـــماهـا، صدای بسته شدن در میآید،بلند میشوم و از پنجره ی اتاق،پدر و مادرم را میبینم که با هم از خانـه خارج میشوند. آفتاب کم کم آخرین شعاع هایش را جمع میکند. پوفی میکنم،حاال قرآن از کـــجـــا گیــر بیاورم..... ★ منیــرخانم داخل آشپزخانــه مشغول مـرتب کردن کابینت هاست،بــه طرفــش میروم. برای عملی کردن نقشه ام باید کاری کنم. :_شام چی داریم منیــرخانم؟ :+خانم جان،براتون زرشک پلو پختم،همون که دوست دارین،راستش حدس میزدم که مهمونی نرید،برا همین پختم. ذهنم جرقه میزند،نکند ایمیل کار اوست :_از کـجـا فهمیدی من مهمونی نمیرم؟ :+خب راستش،کسی که پاش رو تازه از گچ درآورده باشه،یه خرده طول میکشه تا راه بیفته، خانم جان شما به خودتون نگاه نکنین ماشاءالله این همه سرحال هستین،هـر کس دیـگه بود،دو سه روز استراحـت میکرد خب. نه،او خیلی ساده تر از این حرفــ هاست،او حتی نمی داند چگونه ایمیل میفرستند،نمی تواند کار او باشد :_چیزه....یعنی منیرخانم میشه برام کاهو، سکنجبین درست کنی؟ :+چشم خانمــ فقط یه کم طول میکشه :_عیب نداره،راستی من نیکی ام نه خانم! شیرین میخندد،دوست داشتنی است. به طرف یخچال میرود تا کاهو بیاورد،میدانم تا شستن و خرد کردن کاهو ها فرصت دارم،از آشپزخانه خارج میشوم،می خواستم منیر را به کاری مشغول کنم تا خیالم راحت باشد که به طرف اتاقش نمیرود. تنها جایی که در خانه ی ما،قرآن پیدا میشود اتاق اوست! آرام در اتاقش را باز میکنم،این کار خلاف اخلاق است اما چاره ندارم،اگــر از خودش میخواستم، مطمئنا در اختیارم میگذاشت اما من دلم نمیخواهد هیچکس از این ماجرا با خبر شود،حداقل فعلا.... اتاقش تاریک است،آرام به طرف میز گوشه ی اتاق می روم،جایی که سجاده و قرآنش را همیشه آنجا میگذارد. کورمال دستم را روی میز میکشم،دستم روی کتابی میلغزد،نمی دانم چرا تا این حد آرامـ می شوم از برخورد با کتاب،بدون هیچ تعلل و مکثی کتاب را برمی دارم و از اتاق خارج میشوم،بعدا حتما از منیر بابت کار زشتم معذرت خواهی میکنم... به سرعت از پلــه ها بالا می روم و به طرف اتاقم اوج میگیرم،چقدر مشتاقم برای خواندن این کتاب. روی تخت می نشینم و قرآن را برابرم باز میکنم، ناخودآگاه زیرلب میگویم:بسمــ اللّه الرحمنـ الرحیمـ شروع میکنم به خواندن ترجمه ی آیات، اما قبلش قرآن را برابرم میگشایم،نه از صفحه ی اول،بلکه میگذارم انگشتانم صفحه ای را باز کنند. سوره زمر،آیه بیست و دو در برابر چشمانم باز میشود چند کلمه ی اول آیه آرامم میکند:آیا کسی که خدا سینه اش را برای اسلام گشوده.. به صفحه ی اول قرآن باز میکردم،شروع میکنم به خواندن ترجمه ها: ))حمد و ستایش از آن خدایی است که پروردگار جهانیان است¹،اوست صاحب روز جزا² تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میطلبیم³ مــا را به راه راست هدایتــ کن⁴)) با جمله ی آخر،دلم می لرزد،بی اختیار به متن عربی آیه رجوع میکنم: اهدنــــا الصـــــــراطـــ المستقیــــــــــــــمـــــــ چشمانم را میبندم،اشکــهایم برای ریختن سبقت میگیرند..... زیر لب تکرار میکنم،اهدنا الصـراط المستقیم... ما را به راه راست...... قرآن را بغل میکنم و راه اشک ناخودآگاه هموار میشود... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
شب شهادت غریب کاظمین داره میاد بوی محرم حسین علیه السلام 🌱Join→↓          『 @Dokhtarane_parva
68.4K
شهادت امام جواد (ع)😔💔
بعد از حسیـــن، هیچ امامی به وقت موت مثل تو ای ولیِّ خـدا تشنــــه جـــان نداد!! شهادت امام جواد ع تسلیت💔 @shahid_dehghan
🌸💕 ۵ صلوات به نیت رفیق شهیدت، هدیه به خانم حضرت زهرا سلام الله علیها ☺️💜 برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عج🌿💚 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بہ نام خداے سیدعݪے خامنھ اے ♥️🌱
7.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مظلومیت امام جواد (؏) از زبان استاد پناهیان 😔 🖤 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
زمان بمبارانهای ایران توسط صدام شبها با چادر میخوابید.. گفتم چه کاریه دخترم! 🌹میگفت:باید آماده باشیم اگه از زیر آوار درمون آوردن؛ حجابمون کامل باشه.. "شهیده گلدسته محمدیان" 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
علیه‌السلام: «و من انقطع إلی غیر الله وکله الله إليه» هر که از خدا قطع امید کند و به غیر او پناهنده شود، خداوند او را به همان شخص واگذار می‌کند. 📖بحارالانوار/ج۶۸/ص۱۵۵ 🌱 🌱Join→↓          『 @Dokhtarane_parva