#سلام_به_امام_زمانم🙂❤️
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا تَالِيَ كِتَابِ اللَّهِ وَ تَرْجُمَانَهُ
سلام بر تو اي تلاوت كننده كتاب خدا و تفسير كننده اش ✋🙂
⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان
شࢪوع ڪنیم ↯ 👀
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
•💙•
#سیره_آقا
پدر مقام معظم رهبری یکی از ائمه جماعت مشهد بودند. ایشان به دلیل یک عارضه چشمی در معرض نابینایی قرار می گیرند و برای معالجه و درمان لازم بود به تهران منتقل شوند، در ضمن ایشان به یک پرستار نیاز داشتند، از طرفی این پدر و فرزندانش علاقه وافری نسبت به همدیگر ابراز می کردند; همانند انس و علاقه ما بین حضرت یعقوب و یوسف. در این شرایط مقام معظم رهبری مردد بودند که بمانند و درسشان را در قم ادامه بدهند یا اینکه از پیشرفت علمی خود صرف نظر کنند و پرستاری پدر را بر عهده گیرند.
این شبهه برای ایشان پیش می آید که شاید خدمت به پدر واجب تر باشد. با یکی از دوستانشان (که اهل معرفت بود) مشورت می کنند. او می گوید:
عقیده من این است که شما برای خدمت به پدر به مشهد بروید، خدا قم را به مشهد می آورد، یعنی آنچه خدا می خواهد در قم به شما بدهد در مشهد به شما می دهد.
این حرف به دل ایشان می نشیند، از تحصیل در قم و آن شرایط ممتازی که در قم پیش آمده بود صرف نظر می کنند و با پدر به مشهد برمی گردند.
#آقامونه😌
#مقام_معظم_دلبری
『 @Dokhtarane_parva 』
هدایت شده از 『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 تفاوت جالب شوهر و دوست پسر!!
❌ یک آزمایش جالب که میشه باهاش فهمید، #عشق با #هوس_بازی فرق داره!
حقیقت اینه اگر کسی واقعا یکی رو بخواد میره باهاش ازدواج میکنه نه این که چند سال ازش سوءاستفاده کنه و بعد ولش کنه بره
○━━⊰☆📱☆⊱━━○
@afsaranjangnarm_313
○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
•💛•
#خنده_حلال
از نظر مامان من هر کی که رفته
دنبال علاقه اش ،چه زیباست 😐
ولی وقتی من میخوام برم دنبال علاقه ام ممکنه نظرم عوض بشه😬🤗💔
#محض_خنده
『 @Dokhtarane_parva 』
•💚•
تنھایـےباگمنـٰامهارا
بیشترازشلوغـےمشھورها
دوستدارم :)🍃
#رفیقروزایتنھـایــے🙂♥️
¦⇢ #شهید_گمنام
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
•🧡•
در تمنای نگاهت بی قرارم!🙂
یا صاحب الزمان
#امام_زمان
『 @Dokhtarane_parva 』
#از_روزی_که_رفتی👀📚
_خیره انشاءالله!
آیه که چشم باز کرد، صدای بسته شدن در خانه را شنید. چشمش به قاب
عکس روی میز کنار تخت افتاد... عکس دونفره! کاش بودی و با کودکت
رد من!
حداقل یک عکس داشتی
چشمش را بست و به یاد آورد:
-من میدونم دختره! دختر باباست این فسقلی!
آیه: نخیرم! پسر مامانشه؛ مثلا من دارم بزرگش میکنما! خودم میدونم
بچه پسره!
-حالا میبینی! این خانوم کوچولوی منه، نفس باباشه!
آیه ابرو در هم کشید و لب ورچید:
_بفرما! به خاطر همین کارای توئه که میگم من دختر نمیخوام! دختر
هووی مادره؛ نیومده جای منو گرفته!
-نگو بانو! تو زیباترین آیه ی خدایی! تو تمام زندگی منی... دختر میخوام
که مثل مادرش باشه... شکل مادرش باشه! میخوام هم هی خونه پر از تو
باشه بانو!
َ لبخند به لب آیه آمد؛ کاش پسری باشد شبیه تو! من تو را می رد
خواهم
من!
تلفن همراهش زنگ خورد. آن را در کیفش پیدا کرد. نام "رها" نقش بسته
بود... "رها" دوست بود، خواهر بود، همکار بود. رها لبخند بود... لبخندی
به وسعت تمام دردهایش!
*************************************************
رها پالتویش را بیشتر به خود فشرد. از زیر چادری که سوغات آیه از
مشهد بود هم سرما میلرزاندش! باید چند دست لباس گرم می خرید؛
شاید میتوانست اندکی از حقوقش را برای خود نگاه دارد. خسته شده
بود از این زندگی؛ باید با احسان صحبت میکرد تا زودتر ازدواج کنند.
اینطوری خودش خلاص میشد اما مادرش چه؟ او را تنها میگذاشت؟
『 @Dokhtarane_parva 』
#از_روزی_که_رفتی 👀📚
به خانه رسید؛ خانه ی نسبتا بزرگ و خوبی بود، اما هیچ چیز این خانه
برای او و مادرش نبود. زنگ را فشرد... کسی در را باز نکرد. میدانست
مادرش اجازه ی باز کردن در را هم ندارد؛ هیچوقت این حق را نداشت.
زندگی رها و
این مادر و دختر هیچ حقی نداشتند، داستان تلخی بود
مادرش...
امروز کلیدش را جا گذاشته بود و باید پشت در میماند تا پدر دلش
بسوزد و در را باز کند. ساعتی گذشت و سرما به جانش نشسته بود.
ماشین برادرش رامین را دید که با سرعت نزدیک میشود. ترمز سخت
مقابل در زد و با عجله پیاده شد؛ حتی رها را هم ندید! در را باز کرد و وارد
خانه شد... در را باز گذاشت و رفت. رها وارد شد، رامین همیشه عجیب
رفتار میکرد؛ اما امروز این همه دستپاچگی، عجیب بود!
وارد خانه که شد، به سمت آشپزخانه رفت، جایی که همیشه میتوانست
مادرش را پیدا کند.
رها: سلام مامان زهرای خودم، خسته نباشی!
_سلام عزیزم؛ ببخش که پشت در موندی! بابات خونهست، نشد در رو
برات باز کنم! چرا کلید نبرده بودی؟ آخه دختر تو چرا اینقدر بی حواسی؟
رها مادر را در آغوش گرفت:
_فدای سرت عزیزم؛ حرص نخور! من عادت دارم!
صدای فریاد پدرش بلند شد:
_پسره ی احمق! میدونی چیکار کردی؟ باید زودتر فرار کنی! همین حالا
برو خودتو گم و گور کن تا ببینم چه غلطی کردی!
رامین: اما بابا...
خفه شو... خفه شو و زودتر برو! احمق پلیسا اولین جایی که میان
اینجاست!
『 @Dokhtarane_parva 』
#سلام_به_امام_زمانم🙂❤️
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا تَالِيَ كِتَابِ اللَّهِ وَ تَرْجُمَانَهُ
سلام بر تو اي تلاوت كننده كتاب خدا و تفسير كننده اش ✋🙂
⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان
شࢪوع ڪنیم ↯ 👀
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
•💙•
#سیره_آقا
محضر مقام معظم رهبری از مهریه صحبت به میان آمد، آقا فرمودند: اولا در مورد مهریه، هر چه مورد نظر دختر شما باشد، همان را مهریه قرار دهید، ولی من چون برای مردم خطبه عقد می خوانم و این سنت من بوده که دختر خانمی که مهریه اش بیش از ۱۴ سکه باشد صیغه عقدش را نمی خوانم، تا حالا هم این کار را نکرده ام; اگر بخواهید می توانید بیش از ۱۴ سکه هم قرار بدهید، ولی من صیغه عقد را نمی توانم بخوانم; بروید نزد آقای دیگری صیغه عقد را بخواند و از نظر من اشکالی ندارد.
#آقامونه😌
#مقام_معظم_دلبری
『 @Dokhtarane_parva 』
•💛•
#تلنگــر
بانـــ✨ــو...!
مراقب خودت باش🔴
این تو هستی که یک نسل را به وجود
می آوری و پرورش میدهۍ✉ツ
نسلی از تبار قاسم سلیمانی ...🕊
『 @Dokhtarane_parva 』
•🧡•
#خنده_حلال
🔸به شوخ طبعی شهره بود …!!
یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کرد و داد می زد :🗣👟
« کی می خواد #پوتینشو واکس بزنه !»
🔹همه تعجب کردن ! 😳
آخه ممد آقا و این حرفا، به گروه خونش نمی خوره! کی متحول شده که ما خبر نداریم .😜
🔸خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود.
بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی می شه.🤔
🔹یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود و شاید ایثار رزمنده ها رو شنیده بود اومد جلو گفت :
« من»
🔸ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد و گفت :
« پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!»😂😂
🔹بی چاره رزمنده خشکش زده بود نمی دونست چی بگه!😁
#محض_خنده
#لبخند_بزن_رزمنده🙂
『 @Dokhtarane_parva 』
•💜•
⋆.
مـٰاجویـٰاۍسَعـٰادتـیمباخـٰآمنـِھاۍ
پِـیـروخَـطولـآیـتِـیـمباخـٰآمنـِھاۍ..ジ!
جـآنرـآفـدآیَـتمےڪُنـم👀☝️🏿𐇵!'
⋆.
#اقامونه
#مقام_معظم_دلبری😌♥️
『 @Dokhtarane_parva 』
دخترانِ پرواツ
#از_روزی_که_رفتی 👀📚 به خانه رسید؛ خانه ی نسبتا بزرگ و خوبی بود، اما هیچ چیز این خانه برای او و ما
#از_روزی_که_رفتی👀📚
رها و زهرا خانم کنار در آشپزخانه ایستاده بودند و به داد و فریادهای پدر
و پسر نگاه میکردند. رامین در حال خارج شدن از خانه بود که پدر دوباره
فریاد زد:
_ماشینت رو نبریها! برو سر خیابون تاکسی بگیر! از کارت بانکیت هم
پول نگیر! خودتو یه مدت گم و گور کن خودم میام سراغت!
رامین که رفت، سکوتی سخت خانه را دربرگرفت. دقایقی بعد صدای زنگ
خانه بلند شد... پدرش هراسان بود. با اضطراب به سمت آیفون رفت و از
صفحه نمایش به پشت در نگاه کرد. با کمی مکث گوشی آیفون را
برداشت:
_بفرمایید! بله االن میام دم در...
گوشی را گذاشت و از خانه خارج شد. رها از پنجره به کوچه نگاه کرد.
ماشین ماموران نیروی انتظامی را دید، تعجبی نداشت! رامین همیشه
دردسرساز بود! صدای مامور که با پدرش سخن میگفت را شنید:
_از آقای رامین مرادی خبر دارید؟
_نخیر! از صبح که رفته سرکار، برنگشته خونه؛ اتفاقی افتاده؟!
مامور: شما چه نسبتی باهاشون دارید؟
-من پدرش هستم، شهاب مرادی!
مامور: پسر شما به اتهام قتل تحت تعقیبن! ما مجوز بازرسی از منزل رو
داریم!
_این حرفا چیه؟ قتل کی؟!
مامور: اول اجازه بدید که همکارانم خونه رو بازرسی کنن!
این حرف را گفت، شهاب را کنار زد و وارد خانه شدند. زهرا خانم که چادر
گلدارش را سر کرده بود و کنار رها ایستاده بود آرام زیر گوش رها گفت:
_باز چی شده که مامور اومده؟!
رها: رامین یکی رو کشته!
خودش با بهت این جمله را گفت. زهرا خانم به صورتش زد:
『 @Dokhtarane_parva 』
دخترانِ پرواツ
#از_روزی_که_رفتی👀📚 رها و زهرا خانم کنار در آشپزخانه ایستاده بودند و به داد و فریادهای پدر و پسر نگ
#از_روزی_که_رفتی👀📚
خدا مرگم بده! چه بالیی سر ما و خودش آورده؟
تمام خانه را که گشتند، مامور رو به رها و زهرا خانم کرد:
_شما مادرش هستید؟
_بله!
مامور: آخرین بار کی دیدینش؟
شهاب بهجای همسرش جواب داد:
_منکه گفتم از صبح که رفته سرکار، دیگه ندیدیمش!
اینگونه جوابی که باید میگفتند را مشخص کرد.
مامور: شما لطفا ساکت باشید، من از همسرتون پرسیدم!
رو به زهرا خانم کرد و دوباره پرسید:
_شما آخرینبار کی رامین مرادی رو دیدید؟
زهرا خانم سرش را پایین انداخت و سکوت کرد. شهاب تهدید وار گفت:
_بگو از صبح که رفته خونه نیومده!
رها با پوزخند به پدرش نگاه میکرد. شهاب هم خوب این پوزخند را در
کاسه اش گذاشت...
چهل روز گذشته... رامین همان هفته اول بازداشت شده و در زندان به سر
میبرد. شهاب به آب و آتش زده بود که رضایت اولیای دم را بگیرد.
رضایت به هر بهایی که باشد؛ حتی به بهای رها... رها گوشهی اتاق
کوچک خود و مادرش نشسته بود. صدای پدرش که با خوشحالی سخن
میگفت را میشنید:
_باالخره قبول کردن! رها رو بدیم رضایت میدن! باالخره این دختره به یه
دردی خورد؛ برای فردا قرار گذاشتم که بر یم محضر عقد کنن! مثل اینکه
عموی پسره که پدر زنش هم میشه راضیشون کرده در عوض خونبس،
از خون رامین بگذرن! یه ماهه دارم میرم میام که خونبس رو قبول کنن؛
عقد همون عموئه میشه، باالخره تموم شد!
『 @Dokhtarane_parva 』
•💜•
دعاے هفتم صحیفہ سجادیہ
آقا خواندن آن ࢪا توصیہ ڪردند 🙂
و دࢪ دفع بلا و مریضے
بسیار موثࢪه❗️
مخصوصا بیمارے کࢪونا 😷
توصیہ میشود ڪہ هر روز آن را بخوانید
یا حداقل آن ࢪا گوش ڪنید👀
#معجزه
#توصیه_رهبری
『 @Dokhtarane_parva 』
#سلام_به_امام_زمانم🙂❤️
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا تَالِيَ كِتَابِ اللَّهِ وَ تَرْجُمَانَهُ
سلام بر تو اي تلاوت كننده كتاب خدا و تفسير كننده اش ✋🙂
⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان
شࢪوع ڪنیم ↯ 👀
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
•💙•
#سیره_آقا
دختر 17 ساله ای از تهران، بنام زینب - ن، نامه ای به مقام معظم رهبری می نویسد و در آن می آورد: «روز قدس، مردی - در میان خطبه های شما - بلند شد، مثل اینکه نامه ای داشت، ولی شما چقدر تلخ او را در انظار هزاران نفر شکستید . مقام معظم رهبری برای روشن شدن ذهن آن نوجوان، چنین می نویسد: «دختر عزیزم! از تذکر شما خرسند و متشکرم و امیدوارم خداوند همه ما را ببخشد و از خطاهای کوچک و بزرگ ما - که کم هم نیستند - در گذرد . من در باب آنچه شما یادآوری کرده اید، هیچ دفاعی نمی کنم . گاهی گوینده از تلخی لحن خود به قدر شنونده آگاه نمی شود، در این موارد همه باید از خداوند متعال بخواهند که گوینده را متوجه و اصلاح کند و اگر ممکن شود به او تذکر دهند . توفیق شما را از خداوند متعال مسئلت می نمایم .»
#آقامونه😌
『 @Dokhtarane_parva 』
.💝.
#تلنگر
💞ازدواج از دیدگاه حاج آقاے قرائتے بزرگوار...
به جوانے گفتم:
چرا داماد نمیشوے!؟
مادرش ڪنارش ایستاده بود.
گفت:
ایشان میگوید، من یڪ زن میخواهم 168 سانت🙁
♂این داماد ڪج فکر میکند. مترے فڪر میڪند!!
خبــ مخ خراب است!😐
مگر زن مترے شده است؟!😂
شما چرا داماد نمیشوے؟
گفت:تاحالاڪسے را پیدا نڪردم.
مگرچطور زنے میخواهے؟
گفت:آخه من فوق لیسانس هستم و زن من هم باید فوق لیسانس باشد.
چه ڪسےگفته؟
آخر ما باید ڪفو هم باشیم. ڪفو را نمیفهمد چیست.!
ڪفو یعنے همفڪر
و همفڪر به معنے هم
عقیده است.👫
#ڪمے_تفڪر_ڪنیم🙏
『 @Dokhtarane_parva 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞نماهنگ شاد و زیبا |"مُحَمَّد"
🎉به مناسبت ولادت با سعادت حضرت رسول(ص)
⭕جدیدترین و متفاوت ترین اثر:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
🎵همخوانی موزیکال و شاد در مدح پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم
#پیامبر_اکرم
#میلاد_پیامبر_اکرم
#هفته_وحدت
『 @Dokhtarane_parva 』