#سلام_به_امام_زمانم🙂❤️
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا تَالِيَ كِتَابِ اللَّهِ وَ تَرْجُمَانَهُ
سلام بر تو اي تلاوت كننده كتاب خدا و تفسير كننده اش ✋🙂
⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان
شࢪوع ڪنیم ↯ 👀
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
•💙•
#سیره_آقا
محضر مقام معظم رهبری از مهریه صحبت به میان آمد، آقا فرمودند: اولا در مورد مهریه، هر چه مورد نظر دختر شما باشد، همان را مهریه قرار دهید، ولی من چون برای مردم خطبه عقد می خوانم و این سنت من بوده که دختر خانمی که مهریه اش بیش از ۱۴ سکه باشد صیغه عقدش را نمی خوانم، تا حالا هم این کار را نکرده ام; اگر بخواهید می توانید بیش از ۱۴ سکه هم قرار بدهید، ولی من صیغه عقد را نمی توانم بخوانم; بروید نزد آقای دیگری صیغه عقد را بخواند و از نظر من اشکالی ندارد.
#آقامونه😌
#مقام_معظم_دلبری
『 @Dokhtarane_parva 』
•💛•
#تلنگــر
بانـــ✨ــو...!
مراقب خودت باش🔴
این تو هستی که یک نسل را به وجود
می آوری و پرورش میدهۍ✉ツ
نسلی از تبار قاسم سلیمانی ...🕊
『 @Dokhtarane_parva 』
•🧡•
#خنده_حلال
🔸به شوخ طبعی شهره بود …!!
یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کرد و داد می زد :🗣👟
« کی می خواد #پوتینشو واکس بزنه !»
🔹همه تعجب کردن ! 😳
آخه ممد آقا و این حرفا، به گروه خونش نمی خوره! کی متحول شده که ما خبر نداریم .😜
🔸خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود.
بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی می شه.🤔
🔹یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود و شاید ایثار رزمنده ها رو شنیده بود اومد جلو گفت :
« من»
🔸ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد و گفت :
« پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!»😂😂
🔹بی چاره رزمنده خشکش زده بود نمی دونست چی بگه!😁
#محض_خنده
#لبخند_بزن_رزمنده🙂
『 @Dokhtarane_parva 』
•💜•
⋆.
مـٰاجویـٰاۍسَعـٰادتـیمباخـٰآمنـِھاۍ
پِـیـروخَـطولـآیـتِـیـمباخـٰآمنـِھاۍ..ジ!
جـآنرـآفـدآیَـتمےڪُنـم👀☝️🏿𐇵!'
⋆.
#اقامونه
#مقام_معظم_دلبری😌♥️
『 @Dokhtarane_parva 』
دخترانِ پرواツ
#از_روزی_که_رفتی 👀📚 به خانه رسید؛ خانه ی نسبتا بزرگ و خوبی بود، اما هیچ چیز این خانه برای او و ما
#از_روزی_که_رفتی👀📚
رها و زهرا خانم کنار در آشپزخانه ایستاده بودند و به داد و فریادهای پدر
و پسر نگاه میکردند. رامین در حال خارج شدن از خانه بود که پدر دوباره
فریاد زد:
_ماشینت رو نبریها! برو سر خیابون تاکسی بگیر! از کارت بانکیت هم
پول نگیر! خودتو یه مدت گم و گور کن خودم میام سراغت!
رامین که رفت، سکوتی سخت خانه را دربرگرفت. دقایقی بعد صدای زنگ
خانه بلند شد... پدرش هراسان بود. با اضطراب به سمت آیفون رفت و از
صفحه نمایش به پشت در نگاه کرد. با کمی مکث گوشی آیفون را
برداشت:
_بفرمایید! بله االن میام دم در...
گوشی را گذاشت و از خانه خارج شد. رها از پنجره به کوچه نگاه کرد.
ماشین ماموران نیروی انتظامی را دید، تعجبی نداشت! رامین همیشه
دردسرساز بود! صدای مامور که با پدرش سخن میگفت را شنید:
_از آقای رامین مرادی خبر دارید؟
_نخیر! از صبح که رفته سرکار، برنگشته خونه؛ اتفاقی افتاده؟!
مامور: شما چه نسبتی باهاشون دارید؟
-من پدرش هستم، شهاب مرادی!
مامور: پسر شما به اتهام قتل تحت تعقیبن! ما مجوز بازرسی از منزل رو
داریم!
_این حرفا چیه؟ قتل کی؟!
مامور: اول اجازه بدید که همکارانم خونه رو بازرسی کنن!
این حرف را گفت، شهاب را کنار زد و وارد خانه شدند. زهرا خانم که چادر
گلدارش را سر کرده بود و کنار رها ایستاده بود آرام زیر گوش رها گفت:
_باز چی شده که مامور اومده؟!
رها: رامین یکی رو کشته!
خودش با بهت این جمله را گفت. زهرا خانم به صورتش زد:
『 @Dokhtarane_parva 』
دخترانِ پرواツ
#از_روزی_که_رفتی👀📚 رها و زهرا خانم کنار در آشپزخانه ایستاده بودند و به داد و فریادهای پدر و پسر نگ
#از_روزی_که_رفتی👀📚
خدا مرگم بده! چه بالیی سر ما و خودش آورده؟
تمام خانه را که گشتند، مامور رو به رها و زهرا خانم کرد:
_شما مادرش هستید؟
_بله!
مامور: آخرین بار کی دیدینش؟
شهاب بهجای همسرش جواب داد:
_منکه گفتم از صبح که رفته سرکار، دیگه ندیدیمش!
اینگونه جوابی که باید میگفتند را مشخص کرد.
مامور: شما لطفا ساکت باشید، من از همسرتون پرسیدم!
رو به زهرا خانم کرد و دوباره پرسید:
_شما آخرینبار کی رامین مرادی رو دیدید؟
زهرا خانم سرش را پایین انداخت و سکوت کرد. شهاب تهدید وار گفت:
_بگو از صبح که رفته خونه نیومده!
رها با پوزخند به پدرش نگاه میکرد. شهاب هم خوب این پوزخند را در
کاسه اش گذاشت...
چهل روز گذشته... رامین همان هفته اول بازداشت شده و در زندان به سر
میبرد. شهاب به آب و آتش زده بود که رضایت اولیای دم را بگیرد.
رضایت به هر بهایی که باشد؛ حتی به بهای رها... رها گوشهی اتاق
کوچک خود و مادرش نشسته بود. صدای پدرش که با خوشحالی سخن
میگفت را میشنید:
_باالخره قبول کردن! رها رو بدیم رضایت میدن! باالخره این دختره به یه
دردی خورد؛ برای فردا قرار گذاشتم که بر یم محضر عقد کنن! مثل اینکه
عموی پسره که پدر زنش هم میشه راضیشون کرده در عوض خونبس،
از خون رامین بگذرن! یه ماهه دارم میرم میام که خونبس رو قبول کنن؛
عقد همون عموئه میشه، باالخره تموم شد!
『 @Dokhtarane_parva 』
•💜•
دعاے هفتم صحیفہ سجادیہ
آقا خواندن آن ࢪا توصیہ ڪردند 🙂
و دࢪ دفع بلا و مریضے
بسیار موثࢪه❗️
مخصوصا بیمارے کࢪونا 😷
توصیہ میشود ڪہ هر روز آن را بخوانید
یا حداقل آن ࢪا گوش ڪنید👀
#معجزه
#توصیه_رهبری
『 @Dokhtarane_parva 』
#سلام_به_امام_زمانم🙂❤️
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا تَالِيَ كِتَابِ اللَّهِ وَ تَرْجُمَانَهُ
سلام بر تو اي تلاوت كننده كتاب خدا و تفسير كننده اش ✋🙂
⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان
شࢪوع ڪنیم ↯ 👀
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』
•💙•
#سیره_آقا
دختر 17 ساله ای از تهران، بنام زینب - ن، نامه ای به مقام معظم رهبری می نویسد و در آن می آورد: «روز قدس، مردی - در میان خطبه های شما - بلند شد، مثل اینکه نامه ای داشت، ولی شما چقدر تلخ او را در انظار هزاران نفر شکستید . مقام معظم رهبری برای روشن شدن ذهن آن نوجوان، چنین می نویسد: «دختر عزیزم! از تذکر شما خرسند و متشکرم و امیدوارم خداوند همه ما را ببخشد و از خطاهای کوچک و بزرگ ما - که کم هم نیستند - در گذرد . من در باب آنچه شما یادآوری کرده اید، هیچ دفاعی نمی کنم . گاهی گوینده از تلخی لحن خود به قدر شنونده آگاه نمی شود، در این موارد همه باید از خداوند متعال بخواهند که گوینده را متوجه و اصلاح کند و اگر ممکن شود به او تذکر دهند . توفیق شما را از خداوند متعال مسئلت می نمایم .»
#آقامونه😌
『 @Dokhtarane_parva 』
.💝.
#تلنگر
💞ازدواج از دیدگاه حاج آقاے قرائتے بزرگوار...
به جوانے گفتم:
چرا داماد نمیشوے!؟
مادرش ڪنارش ایستاده بود.
گفت:
ایشان میگوید، من یڪ زن میخواهم 168 سانت🙁
♂این داماد ڪج فکر میکند. مترے فڪر میڪند!!
خبــ مخ خراب است!😐
مگر زن مترے شده است؟!😂
شما چرا داماد نمیشوے؟
گفت:تاحالاڪسے را پیدا نڪردم.
مگرچطور زنے میخواهے؟
گفت:آخه من فوق لیسانس هستم و زن من هم باید فوق لیسانس باشد.
چه ڪسےگفته؟
آخر ما باید ڪفو هم باشیم. ڪفو را نمیفهمد چیست.!
ڪفو یعنے همفڪر
و همفڪر به معنے هم
عقیده است.👫
#ڪمے_تفڪر_ڪنیم🙏
『 @Dokhtarane_parva 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞نماهنگ شاد و زیبا |"مُحَمَّد"
🎉به مناسبت ولادت با سعادت حضرت رسول(ص)
⭕جدیدترین و متفاوت ترین اثر:
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
🎵همخوانی موزیکال و شاد در مدح پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم
#پیامبر_اکرم
#میلاد_پیامبر_اکرم
#هفته_وحدت
『 @Dokhtarane_parva 』
هدایت شده از آینده سازان مصطفایی[🇮🇷🇵🇸]
به نام خدا✨
💠| #گروه_رفع_اشکال
اول یه موردی رو بگمهدف از این گروه رفع کردن اشکلات درسی و رقابت کردنه
یعنی میتونید گزارش درسی روهم درپایان روز بفرستید.
همیناول حجت تمومی کنم😁
شماهیچکدومتون بچه نیستین که بخوام محدود کنمشمارو همتون عاقل هستین و مطمئنم میدونید که باید از گروه درست استفاده کنیدفعلا به صورت امتحانی تااخر چله اینگروه رو میزنیماگرمشکلی پیش نیومد ادامش میدیم.
⛔️| #قوانین
🔸هرگونه چت بی جا و تقلب کاربر بدون هیچ تذکری ریمو میشه
🔸ساعت ۱۲تا۳ظهر و ساعت ۹:۳۰تا۱۱:۳۰شب ساعات بازگشایی گروهه که میتونید سوالات رو بفرستید.
از ساعت۱۱همگزارش بفرستین که ببینیم چه کردین
🔸هررشته گروه مخصوص خودشو داره
فقط وقتی سوال پرسیدین یا گزارش فرستادین زیر عکس کپشن بزنید #دهم #یازدهم #دوازدهم
هشتگ پایه خودتون یادتون نره
🔸مسئله محرم نامحرم رو همه دیگه نیاز نیست بهتون بگم همتون علامه هسنین
🔸سوال غیردرسی فقط ناشناس که خودم جواب بدم
🔸دراخر پشیمونم نکنید خواهشا که پاک کنم عمرا دیگ گروه بزنم😂
وسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
گروه انسانیها:
https://eitaa.com/joinchat/1592852627Cbca410865f
گروه تجربی ها:
https://eitaa.com/joinchat/1616511123Cf5c0e45105
گروه ریاضی ها:
https://eitaa.com/joinchat/1580794003C75de38189b
گروه هنری ها:
https://eitaa.com/joinchat/1572667539C7fa238026d
گروه معارفی ها:
https://eitaa.com/joinchat/1644953747C71a1f91e35
•💛•
« أنا الغريبُ بأرضٍ لا أراكَ بها »
سرزمینی که تو را در آن نبینم؛غریبم(:
『 @Dokhtarane_parva 』
دخترانِ پرواツ
#از_روزی_که_رفتی👀📚 خدا مرگم بده! چه بالیی سر ما و خودش آورده؟ تمام خانه را که گشتند، مامور رو به ره
#از_روزی_که_رفتی👀📚
هیجان و شادی در صدایش غوغا میکرد... خدایا! این مرد معنای پدر را میفهمید؟ این مرد بزرگ شده در قبیله با آیین و رسوم کهن چه از پدری
میداند؟ خدایا! مگر دختر دردانه ی پدر نیست؟ مگر جان پدر نیست؟!
رها لباس های مشکی اش را تن کرد. شال مشکی رنگی را روی سرش بست. اشک در چشمانش نشست. صدای پدر آمد:
_بجنب؛ باید زودتر بریم تمومش کنیم تا پشیمون نشدن!
رها به چهارچوب در تکیه داد و مظلومانه با چشمان اشکی اش به چشمان
غرق شادی پدر نگاه کرد:
_بابا... تو رو خدا این کارو نکن! پس احسان چی؟ شما بهش قول دادید!
شهاب ابرو در هم کشید:
_حرف نشنوم؛ اصلا دلم نمیخواد باهات بحث کنم، فقط راه بیفت بریم!
رها التماس کرد:
_تو رو خدا بابا...
شهاب فریاد زد:
_خفه شو رها! گفتم آماده شو بریم! همه چیز رو تموم کردم. حرف اضافه بزنی من میدونم و تو و مادرت!
رها: اما منم حق زندگی دارم!
شهاب پوزخندی زد:
_اون روز که مادرت شد خونبس و اومد تو خونه ی ما، حق زندگی رو از دست داد! تو هم دختر همونی! نحسی تو بود که دامن پسر منو گرفت؛
حالا هم باید تاوانشو بدی!
_شما با احسان و خانوادهش صحبت کردید و قول و قرار گذاشتید!
شهاب: مهم پسر منه... مهم رامینه! تو هیچی نیستی! هیچی!
شرایط بدی بود. نه دکتر "صدر" در ایران بود و نه "آیه"در شهر... دلش
خواهرانه های آیه را میخواست. پدرانه های دکتر صدر را میخواست. این جنگ نابرابر را دوست نداشت؛ این پدرانه های سنگی را دوست نداشت!
『 @Dokhtarane_parva 』
#از_روزی_که_رفتی👀📚
صدای شهاب را شنید که از جایی نزدیک به در خروجی میگفت:
_تا ده دقیقه دیگه دم دری، وگرنه من میدونم و تو و اون مادرت!
وسایلتو جمع کن که بعد عقد میری خونه ی عموی پسره! قراره بشی زن عموش! همه که مثل مادرت خوش شانس نیستن با پسر مقتول ازدواج
کنن!
رها روی زمین نشست و به چهارچوب در تکیه داد. مادر با چشمان اشکبارش نگاه میکرد.
برایم قصه نخور مادر! اشک هایت را حرامم نکن! من به این سختی ها عادت دارم! من به این دردهای سینه ام عادت دارم! من درد را
میشناسم... مثل تو! من با این دردها قد کشیدهام! گریه نکن مادرم! تو که اشک میریزی حال دلم بد میشود! بدتر از تمام روزهایی که پیش رو
دارم!"
لباس هایش را جمع کرد. مادر مناسبترین لباسش را پوشیده بود. این هم امر پدر بود! خانواده مقتول خبر از خون بس بودن مادر نداشتند! اگر
میدانستند که دختر یک خون بس را به عنوان خون بس داده اند، هرگز نمیپذیرفتند! این دختر که جان پدر نبود... این دختر که نفس پدر نبود!
این دختر، این مادر، در این خانه هیچ بودند، هیچ...
رها مادرش را در آغوش کشید:
_گریه نکن نفس من، گریه نکن جان رها! من بلدم چطور زندگی کنم! من
خون بس بودن رو بلدم! مهم تویی مامانم! مهم تویی! مواظب خودت باش! فکر کن با احسان ازدواج کردم و رفتم! باشه؟
زهرا خانم: چطور... آخه؟ چطور میتونم فکر بدبختی تو نباشم؟ نرو رها! از
این خونه برو! فرار کن! برو پیش آیه؛ اما از این مرد دور شو! این زندگی
نحس رو قبول نکن! منو ببین و قبول نکن! من فردا و فرداهای توئم!
خونبس نشو رها!
رها بوسهای روی صورت مادر نشاند:
『 @Dokhtarane_parva 』
•💜•
دعاے هفتم صحیفہ سجادیہ
آقا خواندن آن ࢪا توصیہ ڪردند 🙂
و دࢪ دفع بلا و مریضے
بسیار موثࢪه❗️
مخصوصا بیمارے کࢪونا 😷
توصیہ میشود ڪہ هر روز آن را بخوانید
یا حداقل آن ࢪا گوش ڪنید👀
#معجزه
#توصیه_رهبری
『 @Dokhtarane_parva 』
#سلام_به_امام_زمانم🙂❤️
اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي آنَاءِ لَيْلِكَ وَ أَطْرَافِ نَهَارِكَ
سلام بر تو در تمام ساعات شب و روز،
⇦ روزمون ࢪو با سلام بہ امام زمان
شࢪوع ڪنیم ↯ 👀
🖤 ➣『 @Dokhtarane_parva 』